نقاشی چیست؟ آیا اغراق کردهایم اگر بگوییم که نقاشی شورانگیزترین کوشش آدمی برای «شکل دادن» است؟ این موضوع ممکن است دلیلی موجه برای درک این مسئله باشد که چرا مورخان، کتابهای تاریخ هنر را نه براساس ادبیات یا معماری که اساساً بر پایهی نقاشی نوشتهاند. از طرفی، کالبد هر کسی که ما امروز بهعنوان یک هنرمند بزرگ میشناسیم، بستری بوده برای نزاعِ بین شکل و زندگی، روح و جسم، و زمین و آسمان. و بهقول بکت، تاریخ نقاشی ــ هنر، تاریخ شکستخوردن و رنجکشیدن است. تاریخ ناتوانی و عجز؛ و البته بهناگزیر تاریخِ بیان، تن دادن به امر نمادین، معنا ساختن و زیستن. مضاف بر این، نکتۀ روشنگری نیز در ارتباط بین کالبدها به عنوان شکلدهندگان به بیشکلی، و شدن در عین ناتوانی وجود دارد: میل به امر واقع. میل به آن چیزی که اسلاوی ژیژک مشخصاً دربارۀ مارک روتکو میگوید؛ قابگرفتن امر واقع بهواسطۀ بیرونگذاشتنِ واقعیت، بهواسطۀ شکافی که «شکل» اساساً با توسل به آن ممکن میشود. شکلدادن یعنی به دست آوردن حداقلی از بهنجاری و رهایی از آشوب. همۀ دورههای پیشین تاریخ هنر، مبتنیاند بر ادعای توانایی بشر به ادراک هستی و کشف معنای نهایی آن، و در نتیجه کشف شکل مطلق؛ حال آنکه هنر معاصر، هنر بیشکل بودن است و هنرمند معاصر، کسی است که از عجز و ناتوانی خویش بهعنوان یک جانور شکلدهنده به زندگی آگاه است، هرچند که در نهایت قدرت او زادهٔ همین ناتوانیست. بهگفتۀ گئورگ زیمل: «هر اندازه که اثر هنری در زمان حاضر نسبت به ذات زندگی، منسجم و بامعنا باشد، هنگامیکه در مقایسه با اشکال کلاسیک سنجیده میشود، غالباً ناموزون و گسسته و بیسر و ته جلوه میکند. این امر اما مربوط به کهولت رو به زوال خلاقیت هنری، و نشانۀ ضعف و پیری نیست؛ بلکه نشانۀ قوّت است.» این کتاب تاریخ شکل و بیشکلی را بیان میکند.