بلیت یکسرهای به سوی غمآوا
اگر نویسنده باشید و بخواهید فضایی خلق کنید که شخصیت داستانتان در آن و در مدتی کوتاه از خامی کودکانهای به پختگی ناخواستۀ غیر قابل باوری برسد، از غرور و نخوت به حقارتی مثالزدنی، از سرکشی و طغیان به تسلیم، از اشتیاق به دلزدگی، از جاهطلبی به قناعت و رضایت، چه انتخابی میکنید؟ به جنگ میفرستیدش؟ از انقلاب عبورش میدهید؟ به سفری سخت وادارش میکنید؟ میان مشکلات و اندوه از پای درمیآوریدش؟ به درد عشق و فراق دچارش میکنید؟
به هر حال هر انتخابی که داشته باشید یا باید او را در زمانی کوتاه به رنجی عظیم دچار سازید یا در زمانی عظیم میان رنجهای خرد لهش کنید. کوبو آبه نویسندهایست که شخصیت داستان «زن در ریگ روان» را در فضایی عجیب، با رنجی عظیم در مدتی کوتاه و میان مالیخولیایی باورنکردنی به فروپاشی عجیبی میرساند. از اشتیاق بیگانۀ خودِ شخصیت توری عظیم میبافد و او را در آن اسیر میکند. هوش و توان و غرور و آزادیخواهیاش را در این اسارت چنان متحول میکند که گویی نیکی جامپی قبل و بعد از ورود به این فضا دو انسان مجزاست. فضایی شگفت و زیبا و در عین حال ویرانگر میان گودالی از شن روان. نیکی جامپی فقط در شن فرو نمیرود بلکه بی آن که بخواهد و بداند، در عادت فرو میرود، در لذتی عذابآور، در پوسیدگی، در طلب جسمی که هم میخواهدش و هم در آمیزش با آن «حس پیشین مبهمی دارد» و ترجیح میدهد «مرتاضی باشد شیشهگون» و به یأس نرسد. نیروی تسلیم هیولاوار زن در ابتدا ساده به نظر میرسد اما کمکم او را به درون میکشد چون نوری که حشرهای را. هوش به دادش میرسد و فرار میکند اما فرو رفتنی عمیقتر او را به فروپاشی کامل میرساند. نقطهای که قلم نویسنده بر ضجۀ شخصیت فرود میآید و او را تبدیل به انسان بیهویتی میکند که برای کمی خوشی بیشتر تن به هر خفتی میدهد. زندگی، کار سخت و بیهوده، جامعهای یکدست بدون تصور از آزادی و بردگی، با هدف تهیِ زنده ماندن صرف. جنگی عبث علیه طبیعت و «دیگرانی» که نباید نگران باشیم که چه بر سرشان میآید. «بلیت یکسرهای به سوی غمآوا» که در اوج درماندگی با دلخوشی سادهای از کشفی ابتدایی به رنگ تن دادن و ماندن درمیآید.