آن طرف جهنمی
«فردینان، اگر شما جوانها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، میفهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریفتر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن طرف، آن طرف جهنمی خواهیم رسید. و از آنجا برگشتی وجود ندارد!»
آن طرف جهنمی کجاست؟ آن طرف کاوش انسان امروز است برای یافتن حقیقت و زندگی ایدئال؟ کاوشیست جانفرسا که در گذر از روند عادی زندگی در روزمرگی حل میشود؟ یا آن که در جبهههای جنگ از مرز بودن بیولوژیک و فیزیولوژیک عبور میکند و حتی مرگ را از اعتبار میاندازد؟ آن طرف، زندگی کمکم از واقعیت به هذیان تغییر شکل میدهد و انسان تصویر موهومی میشود کشیدهشده از جبهه تا مستعمرات آفریقا تا آمریکا و تا حومۀ پاریس، لزج و ممتد، تنداده به مسلخ جمعی. آنجا که انتخاب از معنا تهی میشود و بیخیالی طوق رنگینی بر گردن طغیان میاندازد و گردن نهادن بر خواست تمامیتخواهان آسان میشود. آنجایی که به یقین کشتزار یأس است. آبشخورش اطاعت و تن زدن از زندگی. محصولش دروغ. دروغی به بزرگی معنای هستی. تکذیب پوچی قراردادهای انسانهای در دام. دامهایی چون سلسلهمراتب نظامی، چارچوبهای اخلاقی، مراودات سیاسی، مراسم اجتماعی، نمایشهای برتری. زنجیر این سلطۀ جهنمی از کدام نقطه گسسته میشود؟ از آنجا که مدال «شور و اشتیاق کثافت» را از سینه بکنیم؟ یا از لحظهای که برایمان فرق کند که «همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد»؟
شاید صعود از جایی آغاز میشود که قاطعیت مضحک معنای حقیقت را دور بریزیم و شک کنیم. از آن لحظهای که بپرسیم من چرا اینجایم و آنها چرا آنجایند؟ لحظهای که دست کنیم بر تن یکپارچۀ مفاهیم فاخر و جگر آن را بیرون بکشیم و بر سیخ دلزدگی خود بزنیم و بر آتش عصیان کباب کنیم. از این لحظه است که معیارهای خوشدست سنجش آزادی و عدالت در دستان قدرت از ریخت میافتد و توانایی تودهسازی را از دست میدهد. دیگر ناسیونالیسم و پاتریوتیسم توجیهی درخور برای حذف دیگری نیست. دیگر جغرافیا تاریخ را نمیسازد و انسان برای داشتن خط بزرگتری به نام خود در پهنۀ جهان کشتار نمیکند.
این است که «سفر به انتهای شب» نماد سقوطی رو به بالا از سطح به عمق میشود و مسافر راستینش که پیش و بیش از هر چیز شجاعت را توشۀ نوشتن سفرنامهاش کرده است تکفیر.