آزمودن زندگی
اگر با تاریخ فلسفهی معاصر آشنا باشید بیشک نامی از مارتین هایدگر شنیدهاید و اگر نام او را شنیده باشید لاجرم از آنچه به نام «ماجرای هایدگر» مشهور شده چیزی به گوشتان خورده. به طور خلاصه، محل اصلی این نزاع مهم در فلسفه معاصر این است: چگونه هایدگر، یکی از بزرگترین فلاسفه از زمان افلاطون تاکنون، با جنایتکاران همدست شد؟ بدون اینکه قصد داشته باشیم به هزاران هزار صفحهای که مصروف تحلیل این رخداد فلسفی-سیاسی-اخلاقی شده بپردازیم، میتوانیم یک سوال مطرح کنیم: از میان تمام دانشمندان، نویسندگان، هنرمندان و بسیاری افراد و اقشار دیگر که بارها بیش از هایدگر به نازیسم اعتقاد داشته و بدان خدمت کردند، چرا وقتی به هایدگر، یعنی به یک فیلسوف، میرسیم، فهم و تبیین مسئله چنین پیچیده میشود و جدالبرانگیز؟ چرا در مورد فیلسوفان است که هر موضعگیری سیاسی یا اخلاقی بیدرنگ به محتوای تفکر آنها مربوط میشود؟ فارغ از ماجرای هایدگر، این نکته انکارنشدنی است که برخلاف دیگر شاخههای معرفت بشری، فلسفه هرگز نمیتواند از اخلاق و سیاست در معنای کلی آنها، یعنی «شکلهای زیستن و کنش»، جدا باشد. به گفتهی پییر ادو، فلسفه نزد باستانیان درواقع بیش از هر چیز شکلی از زیستن بوده است. فلسفه کنشی جمعی بود و نه فردی و بیش از هر چیز نه با کتابها، که با «آسکهسیس»، یعنی تمرین و ریاضت سروکار داشت. هدف فلسفه ایجاد شکلی از کردار یا منش در فرد بود. «سوفیا»، که فلسفه از آن مشتق شده، بیش از هر چیز به معنای تدبیر در زندگی سیاسی بود. فلاسفهی باستانی نه با عرضهکردن سیاههای از آموزههای انتزاعی، بلکه با همنشینی و همزیستی با شاگردان سعی در ایجاد منشی خاص در ایشان داشتند. هدف فیلسوف این بود که مخاطب خود را به آنجا بکشاند که خود را در معرض آزمونی قرار دهد که از پس آن فرد قادر میشد زیست عوامانهی خویش را رها کند و زیستنی جدید را برگزیند. آزمودن خویش، شناختن خویش، نه امری نظری که امری عملی بود. بدین ترتیب، لوگوس یا گفتار نیز نه امری انتزاعی، بلکه کرداری بود که لاجرم ایجاب میکرد افراد دایرهی تنگ فردیت خود را پشتسر گذاشته با دیگران وارد گفتگو شوند. شاید آنچه تا امروز نیز یادگار فلسفهی باستانی برای زندگی سیاسی باشد چیزی نباشد جز این تصور سقراطی: مرگ و خطرکردن است که زندگی والا را میسازد، زیرا زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.