آزادی و جذابیت پنهان پوچی جهان
شاید تصوری غریب باشد، اما کمتر فیلسوف بزرگی را مییابید که ارادهی آزاد را همچون موهبتی آسمانی تقدیس کرده باشد. اغلب فیلسوفان به چنین چیزی اعتقاد ندارند، و آنها هم که دارند جهانی خلق میکنند که در نظر اول هیچ ربطی به جهان ما ندارد. اما کافی است این رمان شگفت سارتر را ورق بزنید. «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است». سارتر این گزاره را واژگونه میکند: «همهچیز مجاز است پس جهان معنایی ندارد». خدا دیری است که مرده است و حالا ما ماندهایم با آزادی بیحدوحصر خویش که بهای آن سخت سنگین است: ما آزادیم اما به بهای بیمعنایی و حماقت وجود. در نظر روکانتن، راوی رمان، آزادی انسان چنان ژرف است که در جهان جایی ندارد. جهان اشیا، جهان ضرورت و تصلب، جهان علیّت و قطعیت، چندان با آزادی اراده بیگانه است که روکانتن حتی از لمسکردن اشیا دچار تهوع میشود. چرا؟ زیرا انسان در این آکندگی هستی ضروری جهان، یک نیستی ناضرور است. انسان حفرهی اختیار است در میانهی آکندگی جبر جهان. سارتر بدون هرگونه مماشاتی به شما میگوید که آزادی دقیقاً چیست: آزادی بیمعنایی و پوچی لحظهای است به نام انسان که در بافت سفتوسخت ضرورت علّیِ هستی، یک نیستی شکوهمند است. روکانتن به حدی به این عدم ضرورت و پوچی انسان ایمان دارد که برای تسکیندادن خود دست به نوشتن رمانی تاریخی میزند: و تاریخ چیست جز جعل توهم اتصالات ضروری بین وقایعی بیمعنا؟ او بهصراحت درمییابد که وجودش پوچ است: «من حق وجود داشتن نداشتم»، چرا که وجود داشتن میبایست سرشار باشد، تا حد بهچرکنشستن، تا حد «مستهجنبودن»، چرا که دنیای وجود را با دنیای دلایل و عقل نسبتی نیست. سارتر نه فقط پدیدارشناسی نابغه، که رماننویسی بیبدیل نیز بود که به شما اجازه میداد پیچیدهترین مفاهیم فلسفی را در زیست پرسوناژها تجربه کنید. هرچند امروز از زمانهی رونق اگزیستانسیالیسم فرسنگها فاصله گرفتهایم، اما هر بار رجوع به آثار درخشان سارتر ما را به هیجان میآورد، فیلسوفی که از فلسفهی نظرورزانه حالش به هم میخورد و بیوقفه بر آزادی ما در مغاک پوچی جهان پافشاری میکرد. هرچند به نظر میرسید از فلسفهی سوژهی سارتر با اوجگرفتن پساساختارگرایی دیگر جز خاطرهای باقی نمانده باشد، اما امروز بیش از هر زمان شاهد بازگشت به سارتر هستیم، آن هم در آثار بزرگترین و نوآورترین فیلسوفان زندهی امروز، کسانی چون الن بدیو و کونتن میسو.