بازخواهم گشت
دگربار باز خواهم گشت؛
به خاطر لبخند و عشق بازخواهم گشت
و با چشمان حیران خویش
به نیمروز زرّین و جنگل سوخته مینگرم،
و دود سیاه نیلگونی که به آسمان کبود برمیخیزد.
سلانه باز میگردم همراه با جویبارانی
که برگهای سوختهی علفزاران خمیده را میشوید.
و یک بار دیگر به هزار رؤیای خویش از آبهایی میاندیشم
که شتابان از کوهها فرو میریزند.
باز خواهم گشت برای شنیدن آوای فلوت و ویولن
در پایکوبیهای دهکده،
نغمههای محبوب دلنواز
که ژرفای نهان حیات بومی را برمیانگیزند،
و نواهای سرگشتهی مبهم که یادآور سحر و افسوناند.
باز خواهم گشت، دگربار باز خواهم گشت،
برای رهایی اندیشهام از سالهای طولانی پر درد.