نوشتار پارهپاره
پارهٔ نخست
پارهنویسی[۱] صورتی از نوشتار کوتاه است که در چند دههی اخیر با اقبال ویژهای مواجه شده. نویسندگان، نظریهپردازان و دانشگاهیان در کتابها و مقالات خود کوشیدهاند جنبههای گوناگون این صورت را بکاوند و به جستجوی تاریخچه و مبانیِ آن در فرهنگ غرب برآیند. از رهگذر این کاوش، آنها هم روشهای مختلف پارهنویسی (بهعبارت دقیقتر: پارهپارهشدن متن) را بررسیدهاند و هم تفاوت پاره[۲] را با صُور مشابه آن یعنی کلمات قصار[۳] و امثال و حکم[۴]. پاره به سبب خصلت نفیکنندهی خود به راحتی تعریفپذیر نیست و شاید به همین سبب باشد که بلانشو در نوشتار مصیبت میگوید: «نوشتار پارهپاره […] به نظریه ارجاع ندارد.» (بلانشو، ۱۹۸۰: ۹۸) از سویی، پاره بر فقدان و نافرجامی دلالت دارد، امری که این پرسش را به میان میآورد که چگونه ناتمامی و غیاب را میتوان به نظریه که بر امر معلوم و مشهود استوار است ربط داد و از آن یک ژانر ادبی پرداخت. از سوی دیگر، پاره را همواره میتوان کوتاهتر و مختصرتر کرد یا در مقابل وسعت بخشید. چنین امکانی که از نقصان ذاتیِ پاره ناشی میشود، میتواند دایرهی شمول آن را هر چه تنگتر یا بس گستردهتر کند، تا جایی که عدهای از منتقدان رمانهای حجیم مارسل پروست و روبرت موزیل را از زاویهی نوشتار پارهپاره تحلیل کردهاند. با این همه، شماری از صاحبنظران کوشیدهاند پاره را تعریف کنند، گرچه همانها اغلب بر دشواریِ این کار تأکید ورزیدهاند. معیار اصلی را شاید بتوان ضدیت پاره با زیباییشناسیِ متکی بر پیوستگی، تداوم و سلسلهمراتب دانست که در آن گسستگیِ نوشتار نوعی عهدشکنی در قبال خواننده محسوب میشود؛ از رهگذر این ضدیت، پاره تصویر منسجم و اطمینانبخشی را که سنت از اثر ارائه میدهد میآشوبد.
پاره را قطعهای از یک چیز شکسته و منکسر دانستهاند، اثری ناقص و تکهتکه. واژههای لاتینیِ fragmen و fragmentum از frango میآیند به معنای شکستن، گسستن، خردکردن، شرحهشرحهکردن، ریزریزکردن و نابودکردن. در زبان یونانی، واژههایklasma ، apoklasma و apospasma معادل قطعهای مجزا هستند، یک گُزیده، چیزی که کنده و به طرزی خشونتبار استخراج شده. ناتمامی شاید مهمترین مشخصهی شکلیِ پاره باشد. فیلیپ آمون در این باره مینویسد:
«پاره را نه با ساختار (ساده در برابر پیچیده) میتوان تعریف کرد، نه با اندازه (مختصر، کوچک و فشرده در برابر بزرگ)، نه با سرپیچی از یک هنجار بیرونی (نوشتاری حاشیهرو در برابر یک الگو)، نه با پارهپارهسازیِ درونی (ضرباهنگی «شرحهشرحه»). آنچه به منزلهی معیار دستهبندی به جا میماند، «ناتمامی» است: پاره چیزی کم دارد، یک قطعه، یک بخش، آغاز، میانه، پایان […]» (آمون، ۲۰۰۴: ۸۸)
فرانسواز سوزینی آناستوپولوس دشواریِ تعریف پاره را به این صورت بیان میکند:
«هر تلاشی جهت تعیین ویژگیها و یکپارچهکردن پاره پیشاپیش محکوم است به رویارویی با مجموعهای از موانع. دشواریِ نخست از نوع ساختاری است و ناشی از تنوع روشهای پارهپارهساختن متن، امری که مانع از آن میشود تا بتوانیم همهی انواع پارهپارهسازی را در یک قالب نظریِ واحد بگنجانیم. در حقیقت، هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد میان پارهپارهسازیهای غیرعمدی که ناشی از گمشدن متن، دستبهدستشدن آن یا مرگ نویسنده است و پارهپارهسازیهای عمدی که در آنها آنچه خلاصه، گسسته یا ناتمام است مشمول یک قرارداد پارهپارهی حقیقی میشود، محل رجوع قرار میگیرد و بر مسؤولیت کامل هنرمند متکی است.» (سوزینی آناستوپولوس، ۲۰۰۸: ۴۵)
او میافزاید: «دشواریِ دوم از نوع اصطلاحشناختی است، زیرا تلاش جهت تعریفِ پاره پژوهشگر را با مجموعهای از ژانرهای کمابیش نزدیک رودررو میکند که مهمترین آنها کلمات قصار است. تقابل این دو، تقابل امر گشوده (پاره) و امر بسته (کلمات قصار) است.» (سوزینی آناستوپولوس، ۲۰۰۸: ۴۶) همو دشواریِ سوم را عبارت از این میداند که پاره نوعی «نااثر» است یا اثری بیشکل و متعلق به یک اقلیت زیباییشناختی و معناشناختی. از این نظر، پاره را اثری دستدوم، مرکب و ناخالص دانستهاند که در آن کمال جای خود را به ساختمانی شتابزده و بینظم داده، ساختمانی شبیه نامه و یادداشت روزانه و – در کل – هر آنچه «ناادبیات» شمرده میشود.
اشاره کردیم که پاره نوشتهای است گشوده، در حالی که کلمات قصار شکلی بسته دارد. برای درک بهتر این تمایز، سخن یکی از شاخصترین پارهنویسان آلمانی یعنی فریدریش شلگل به کار میآید، آنجا که میگوید: «کلمات قصار پارهی منسجم است.» (مونتاندون، ۱۹۹۲: ۹۱) او با این تعریف تلویحاً پاره را فاقد انسجام میداند.[۵] کلمات قصار با ساختار متعادل، بیان منطقی، روشنیِ واژهها و نگاه جامع شناخته میشود، در حالی که پاره گفتاری است که صورتی فیالبداهه و بیانی شهودی دارد، بی ادعای جامعیت و بری از قطعیت و استنتاج منطقی. در پاره سر و کارمان با بینشی ناگهانی و گاه ناخودآگاه نسبت به یک معنی است، بینشی که واقعیت را نمادین میکند و چشماندازی نو میگشاید به قلمروی مبهم. پاره سویهای باطنی دارد و به واسطهی چندگانگی، پیچیدگی و قاعدهبندیهای عمداً معلق و موقتیاش به آنچه جزئی، عجیب، ناسازگار و حاشیهای شمرده میشود مجال بروز میدهد. شبیه همین تفاوت را میان پاره و امثال و حکم – که صورتی است در عین اختصار عامتر و جهانشمولتر از کلمات قصار – نیز میتوان یافت.
ناصر نبوی
منابع:
1. Blanchot, Maurice. (1980). L’écriture du désastre. Paris : Gallimard.
2. Hamon, Philippe. « D’une gêne théorique à l’égard du fragment. Du fragment en général et au XIXe siècle en particulier ». In : Omacini, Lucia et Este Bellini, Laura (Études réunies par). (2004). Théorie et pratique du fragment. Genève : Slatkine Érudition. pp. 73-89.
3. Lacoue-Labarthe, Philippe et Nancy, Jean-Luc. (1978). L’absolu littéraire, Théorie de la littérature du romantisme allemand. Paris : Seuil.
4. Montandon, Alain. (1992). Les formes brèves. Paris : Hachette.
5. Susini-Anastopoulos, Françoise. « Le fragment, histoire d’une exigence ». In : Dupouy, Christine (textes réunis par). (2008). L’art du peu. Paris : L’Harmattan. pp. 41-58.
[1] Écriture fragmentaire
[2] Fragment
[3] Aphorisme
[4] Maxime
[۵] شلگل در پارهی ۲۰۶ آتنائوم مینویسد: «[پاره] باید […] فروبسته باشد، همچو یک خارپشت.» (لاکولابارت و نانسی، ۱۹۷۸: ۶۳) آیا این را باید نوعی تناقضگویی دانست؟ خواهیم دید که پارهنویسان چندان ابایی از تناقضگویی ندارند؛ اما در این مورد خاص بیش از آن که با تناقضگویی سر و کار داشته باشیم، دشواریِ تعریف پاره است که رخ مینمایاند.