لوگو مجله بارو

چهرهٔ جذامی

چهرهٔ جذامی خودم را در آینه دوست دارم

 [از نیم‌نگاهی به جنبش زن، زندگی، آزادی]

 

لاله مهراد گزارشی تکان‌دهنده از وضعیت روحی دختران بازداشت‌شده ارائه کرده که در آن آمده است دختران پس از آزادی از زندانِ حکومتی باید مواجهه‌ای هولناک‌تر را تاب بیاورند: مواجهه با خانواده و اثبات باکرگی و تلاش برای پذیرفته‌شدن دوباره در خانواده. آماری در دست نداریم که بفهمیم چه تعداد از خانواده‌ها در ایران چنین رفتاری با دخترانشان دارند اما از میان تمام دخترانی که در خانواده‌های متعصب زندگی می‌کنند، تعدادی به خود جرأت داده‌اند که برای آزادی‌شان مبارزه کنند. از این تعداد، تعدادی دستگیر شده‌اند، از این تعداد، تعدادی آزاد شده‌اند و از این تعداد، تعدادی به روانشناس مراجعه کرده‌اند و از این تعداد، تعدادی قابل توجه با این معضل مواجه بوده‌اند در حدی که روانشناسان را واداشته‌اند که به آن بپردازند. پس جمعیت دختران تحت فشارِ خانواده‌ها بسیار بیشتر از چیزی‌ست که قابل اغماض باشد.

دختری که شاید تا همین چند ماه پیش عزیزدردانه بوده حالا تبدیل شده به «جذامی». طرد می‌شود و باید از خانه برود. به کجا برود؟ او که در خیابان و در کنار دیگران شاید برای اولین بار آزادی را چشیده به جرم «جذام» از خانه بیرون می‌افتد. از او انتظار می‌رفته که دختر شایستۀ خانواده باقی بماند؛ تنی که باید سالم و بی‌خدشه به شوهر آینده واگذار شود، که طبق قانون همیشه نیازمند قیم است و حق ندارد احساس خفقان کند. حق ندارد از شرایطش به ستوه بیاید و باید وضع موجود را بی‌چون‌وچرا بپذیرد تا پذیرفته شود. او را چه به مبارزه برای آزادی. انسان مبارز شاید قهرمان باشد اما دختر مبارز، تنی‌ست که خدشه برداشته، جذامی‌ست که باید برای عبرت دیگران دور انداخته شود تا مبادا این بیماری مسری را اشاعه دهد. او مغزی‌ست که به چیزی ممنوعه فکر کرده، بکارتی‌ست که از دست رفته، قدیسی‌ست که علیه قداست شوریده. در این شرایط آیا «جذامی» بودنِ بسیاری دیگر به او حقی خواهد داد؟ سرایت این جذام و تکثیرش، کراهتش را برای او از میان خواهد برد؟ اویی که دیگر نه پدری دارد و نه مادری و نه خانه‌ای؟ او معمولاً گمنام‌تر از آن است که بتواند از حمایت جمعیِ دیگران بهره‌مند شود. او یا «جذام» خود را باور می‌کند و بی هیچ عملی تن به مرگ می‌سپارد؛ عینی یا ذهنی و یا چنان قدرتمند است که «جذام» را باور نمی‌کند و هم‌زمان هم با پدر خانواده می‌جنگد و هم با قدرت حاکم. شاید او فکر کردن را آموخته باشد و بتواند با خود مرور کند. کودک بوده که به‌زور بر سر و تنش حجاب کرده‌اند. با آن لباس‌ها هیچ‌وقت نتوانسته در مدرسه درست بدود، از دیدن خودش در آینه با آن لباس‌ها متنفر بوده، همیشه تحت کنترل مدیر و ناظم و پدر و مادر بوده، هیچ‌وقت آزاد نبوده که در پارک و خیابان بازی کند، همیشه مجبور بوده آداب دینی و آیینی سخت را اجرا کند، رؤیایی در سر نداشته، شادی برایش ممنوع بوده است، وقتی بالغ شده از هیبت خودش ترسیده و تنش را پنهان کرده، از عشق و عاشقی دوران نوجوانی و جوانی محروم بوده، تجربۀ سفری آزادانه را در سن کم نداشته، اگر بخت‌یار بوده باشد و زود به شوهری از جنس پدر سپرده نشود، باید زیر فشاری طاقت‌سوز برای کنکور درس بخواند، در دانشگاه، با استادهایی کم‌سواد دست‌وپنجه نرم کند و هر روز تحت کنترل و نظارت شدید، سعی کند درس بخواند و باسواد شود و فشار را بیشتر و بیشتر درک کند. به آینده و شغل و درآمد هم هیچ امیدی ندارد. آینده‌اش از تمام رؤیاهای ممنوعه از خوانندگی و رقص گرفته تا صدارت و وزارت و ریاست خالی‌ست. همیشه باید خود را به همه اثبات کند و بسیار کمتر از لیاقتش به دست بیاورد. تمام اینها جامعۀ اوست و در خانه هم اوضاعی بهتر ندارد. پس او کی زندگی کرده؟ آن که می‌اندیشد با رسیدن به این سؤال به خودش حق می‌دهد که در هر موقعیتی برای پس گرفتن زندگی‌اش مبارزه کند. حتی اگر این مبارزه از او در چشم دیگران آدمی «جذامی» بسازد که دیگر نمی‌خواهد جزئی از این آیین حقارت‌بار تحمیلی باشد که به غلط نام زندگی گرفته است. او به خیابان رفته و فریاد زده است: «زن، زندگی، آزادی». او مرور می‌کند، هیچ کار خلافی نکرده است. او را کتک زده‌اند، انداخته‌اند زندان، بازجویی و تحقیر شده و سؤال‌هایی بی‌معنا را جواب داده است. حالا آزاد شده و برگشته به «خانه». در خانه هم بازجویی و تحقیر شده است. او باید پشیمان باشد؟ می‌داند که نه. او چطور می‌تواند با این یأس و بی‌کسی کنار بیاید؟ می‌داند که چیزی برای پشیمانی وجود ندارد. پس کاش بتواند به آن چهرۀ «جذامی» در آینه نگاه کند و دوستش بدارد و به آن افتخار کند تا کراهت از آزادگیِ زن برداشته شود؛ کاش تا آن روز موعود به خودکشی و ویرانی تن ندهد حتی اگر بی‌مأوا و تحقیرشده بیرون انداخته شود.

 

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram