چند کتاب؟
دربارهٔ «کتابخانهٔ بابل» بورخس
تابستان 1387
ــ مقدمه:
«کتابخانهٔ بابل» داستانی است با یک ایدهی مرکزی که در همان سطر اول بیان میشود. یک فرمول: «جهان = کتابخانه». این فرمول در واقع نتیجهی جدیگرفتنِ یک استعارهی قدیمی است. استعارهای که در آن طبیعت یا هستی یک کتاب یا مجموعهای از کتابهاست. این استعاره قدمتی دیرینه دارد و نویسندگان قرون وسطا به دفعات از آن استفاده کردهاند. در نوشتههای بسیاری از آنها ــ که حتی تا نیکلاس کوزایی هم کشیده میشود ــ طبیعت یا هستی کتابی است که خداوند آنرا نوشته و برای شناختنِ خداوند باید آنرا خواند. این استعاره در دورانِ رنسانس ــ طلوع فرهنگ و تمدن مدرن ــ که در آن توجه انسان به طبیعت برای شناختِ خودِ طبیعت و نه چیزی دیگر مانند خداوند یا جهان ماوراءِ افلاک جلب میشود، اهمیت بیشتری مییابد. در دو کتابِ مشهورِ گالیله مُعَیِّر و گفتگو دربارهی دو نظام بزرگ هستی، این استعاره صورتِ نهایی و کامل خود را مییابد. در مقابلِ استدلالهای انتزاعی و بیارتباط با واقعیتِ مدرسیون و مهمتر از همه ارسطو، گالیله قرائتِ خودِ طبیعت به منزلهی یک کتاب را برای شناختِ بهترِ آن پیشنهاد میدهد. اگر فلسفهای هم وجود داشته باشد و به کار بیاید در این کتاب نوشته شده و نه در کتبِ فلاسفهی پیشین: «فلسفه در کتابِ عظیمی کتابت شده که مدام در برابر چشمانمان گشوده است، منظورم هستی است. اما ما آنرا نمیفهمیم مگر در یادگیری زباناش بکوشیم و حروفاش را بشناسیم». انسان رهاشده در طبیعت و در مواجههی با آن، باید یاد بگیرد که آنرا قرائت کند تا بدان دست یابد. «تنها با ارتقاءِ سطحِ فهم است که انسان رشد میکند. و برای این ارتقاء باید به کتاب بزرگ طبیعت خیره شویم. هدف نهاییِ فلسفه همین است. آنچه قادریم قرائت کنیم همواره زیباست و بسیار متناسب و هماهنگ با قدرتِ مطلقِ هنرمند متعالی. هنرمندی که هنرش در برخی موضوعات سادهتر و درخورتر، بیشتر میدرخشد». در این دیدگاه خداوند یک کاتب است که طبیعت را و به تبعِ آن انسان را کتابت کرده و انسان برای شناخت و فهمِ اوضاع خود در هستی راهی به جز قرائتِ این کتابِ بینهایت ندارد. کتابی که او ابتدا باید زباناش را فرابگیرد تا بتواند آنرا بخواند. این بعدِ اصلی و عمیقِ استعارهی جهان به منزلهی کتاب در دیدگاهِ گالیله است. این کتاب در واقع چیزی نیست جز یک «الفبا» و ترکیبِ بینهایتِ نمادهای این الفبا با یکدیگر: «من کتابی کوچک دارم، بسیار کوتاهتر از کتبِ ارسطو و اوید، که همهی علوم را در خود دارد و برای به دستآوردنِ تصویری کامل و بینقص از آن، نیاز به مطالعهای طولانی داریم: این کتاب الفباست که میتواند به شکلی منظم صامتها و مصوتها را گرد آورد و صحیحترین پاسخها را برای هر پرسش بیابد».
کتابِ طبیعت در واقع متشکل از نمادهایی الفبایی است که در ترکیبهای متفاوتشان با یکدیگر میتوانند پاسخ صحیح و دقیقِ تمام پرسشهای بشر را روایت کنند. همین جنبه از این استعارهی مشهور، در داستانِ بورخس نقشی اساسی را ایفا میکند. کتابخانهی بابل در واقع چیزی نیست جز ترکیبِ بینهایت بیست و پنج نماد املایی (بیست و دو حرف الفبا، ویرگول، نقطه و فاصله). برای شناختِ کتابخانه، شناختِ الفبای آن و نحوهی ترکیبشدنِ آنها با یکدیگر کافی است همانگونه که برای شناختنِ جهانِ گالیله یادگیریِ الفبا و نحوهی نوشتار خداوند کفایت میکند. متن داستانِ کتابخانهی بابل این استعاره را جدی میگیرد و به تبعِ آن دست به آفرینش جهانی میزند که همه چیز آن از ترکیبِ یک الفبای ثابت و مشخص تشکیل شده است. الفبایی که اگرچه تمامِ زبانها از آن منشعب میشوند اما به گونهای ازلی-ابدی ثابت و لایتغیر است: «الفبای بابل». الفبایی مشترک که پیش از ویرانی برج بابل انسانها با آن سخن میگفتند و مینوشتند. به همین دلیل هم این کتابخانه هر قدر که متکثر و نامتناهی باشد جوهرهی مشترکِ الفبا را در خود نگاه داشته است، همانگونه که انسانها پس از ویرانی بابل و تفرقه و پراکندگی در زبانها، کماکان نفسِ زبانداشتن، ناطقبودن، نفسِ لوگوس را حفظ کردهاند و از طریقِ همین انگارهی مشترک است که پس از بابل هنوز امکانِ برقراری ارتباط وجود دارد.
یکیگرفتنِ هستی و کتابخانه در این متن پیامدهای متعددی دارد که مهمترینِ آنها توصیفِ کتابخانه به منزلهی نوعی «هستیشناسی» است. در واقع داستان با توصیفِ کتابخانه و اصول و قواعد حاکم بر آن، مشغولِ توصیف هستی است. با چشمپوشی از جنبههای ادبی و توصیفی داستان، معلوم میشود که اسکلت اصلی آن، نوعی هستیشناسی به روشِ فلاسفهی رنسانس و اوایل دورانِ مدرن است – همان فلاسفهای که آموخته بودند هستی را کتابی عظیم بپندارند. این روش مبتنی بود بر روش هندسهدانانِ اقلیدسی برای بیانِ قضایا و نتایجشان. آنها اصولی بدیهی را مشخص میکردند و مطابق این اصول قضایایی پیچیده را صورتبندی میکردند. قضایایی که اثباتشان عبارت بود از برگرداندنشان به همین اصولِ یقینی. اگر قضیهای، هر قدر هم پیچیده، امکانِ تبیین و توضیح از طریقِ همین اصول را داشت، قضیهای یقینی و ثابت شمرده میشد و در غیر این صورت، قضیهای باطل بود. در نظر فلاسفهی اواخرِ رنسانس و اوایل دوران مدرن، چنین روشی، تنها روش رسیدن به شناخت و فهمی یقینی از هستی بود. چرا که اصولی که در ابتدا انتخاب میشدند، بدیهی، لایتغیر و ازلی-ابدی بودند و در نتیجه قضایایی هم که به شکلی تمام و کمال از آنها منتج میشدند، میتوانستند همین خصوصیات را داشته باشند. این روشی بود که کتابهای اصول فلسفهی دکارت، مونادولوژی لایبنیتس و از همه مهمتر و کاملتر، اخلاقِ اسپینوزا بنابرآن نوشته شدند. در این روش ابتدا اصول مشخص میشد، سپس قضایا بیان میشدند و هر یک از قضایا به وسیلهی برهانی به اصول برگردانده میشد و در نهایت از طریقِ تحشیه یا تبصرههایی نتایج نهایی این قضایا اعلام میشد. داستان «کتابخانهی بابل» نیز از چنین روشی پیروی میکند منتها با این تفاوت که صورت محض این روش در لفافهای از پیوستگی و ادبیتِ توصیفهای داستانی و خردهروایات پیچیده شده است. برای دستیابی به کنهِ هستیشناسیِ کتابخانه باید این داستان را دوباره در هیأتی هندسی بازنویسی کرد. اگرچه این روش مطمئناً به انسجام و زیباییِ این داستان ضربه خواهد زد اما در عوض، نکاتِ پراهمیتِ این توصیف و نتایجاش برای صورتبندی یک هستیشناسی را دقیقتر نمایان خواهد کرد. تمامِ اصولِ عنوانشده در این بازنویسی از متنِ خود داستان استخراج شدهاند و قضایا، از همین اصول نتیجه میشوند و در نهایت، از طریقِ حاشیههایی، نتایجِ این قضایا برای صورتبندی یک هستیشناسی، «هستیشناسی کتابخانه»، توضیح داده میشوند.
ــ دربارهی کتابخانه:
اصول موضوعه:
1- «کتابخانه نامتناهی است».
کتابخانه حدوحدودی ندارد. مرزی ندارد که در آن به پایان رسد و تمام شود. دیوارهای انتهایی در کار نیستند. این اصل، اصلِ بیانتهاییِ «مکان» کتابخانه است. کتابخانه چه در محور افقی ــ ششضلعیها و راهروهای متصل به هم ــ و چه در محور عمودی ــ پلکانهای بیانتها و طبقاتِ بیشمار ــ نامتناهی است و پایانی ندارد.
2- «کتابخانه از ازل وجود داشته است».
نمیتوان هیچ آغازی برای کتابخانه متصور شد. آغازی که پیش از آن، زمانی گذشته باشد. عمر کتابخانه بینهایت است و از ازل، یعنی از زمانی که زمانی قبل از آن نبوده، وجود داشته است. به اصطلاح متألهین، کتابخانه «قدیم» است و هیچگاه «حادث» نشده: اصل بیانتهاییِ «زمان» کتابخانه.
3- «نمادهای املایی بیست و پنج تاست».
نقطهها، ویرگولها، فاصلهها و بیست و دو حرف الفبا، تمام نمادهای لازم برای تشکیلِ کتابها در کتابخانه است. تمامِ کتابها از همین نمادهای املایی تشکیل شدهاند و لاغیر. اینها در واقع «ماده»ی کتابهای متفاوت و بیشمار کتابخانهاند.
4- «همهی کتابها از عناصری یکسان تشکیل شده است».
مادهی تمامِ کتابها یکسان است. اگر زبان کتابها هم متفاوت باشد، نمادهای به کاررفته در آنها و رسمالخطشان مشترک است. بیست و پنج نمادِ املایی، به سان بندِ گردنبندِ مروارید، خطِ اشتراکِ تمامِ کتابهای کتابخانهاند. تمامِ کتابها از نمادهای مشترکی تشکیل شدهاند.
5- «در سراسر کتابخانه دو کتاب مثل هم وجود ندارد».
حتی کتابهایی که از یک چاپاند یا رونوشتهای کتابی دیگرند، با هم در چیزی ــ حرفی، فاصلهای، جملهای ــ اختلاف دارند. هیچ دو کتابِ تماماً یکسانی وجود ندارد. اگر دو کتاب تماماً یکسان و بیاختلاف باشند، در واقع یک کتاباند.
6- «تعداد کتابهای ممکن بینهایت نیست».
حاصل ترکیبهای مختلف بیست و پنج نماد در چهارصد و ده صفحه ــ تعداد صفحات هر کتابِ کتابخانه ــ اگرچه بر حسب قوانین «احتمال» عددی عظیم و غولآساست اما بینهایت نیست. میتوان گفت این عدد به سمتِ بینهایت «میل میکند» اما به هر حال، به آن نمیرسد. در نتیجه تعدادِ کتابهایی که از ترکیبِ این نمادها شکل گرفتهاند، نامتناهی نیست.
قضایا:
1- کتابخانه ابدی است و نمیتوان پایانی برای آن متصور شد.
این قضیه، مستقیماً از اصل 2 نتیجه میشود. اگر کتابخانه ازلی باشد، پس زمانی که بر آن گذشته بینهایت است. پایانیافتن، بهتعادلرسیدن و تمامشدنی هم اگر در کارمیبود، باید در این زمانِ بینهایت اتفاق میافتاد. فرصتِ بینهایت، فرصتی برای اتفاقافتادنِ هر چیزی است و چیزی که در فرصتِ بینهایت اتفاق نیفتد، دیگر نخواهد افتاد. کتابخانه اگر میخواست به پایان برسد، تا کنون باید رسیده بود و اگر نرسیده دیگر نخواهد رسید: کتابخانه تا ابدیتِ زمان ادامه خواهد یافت.
حاشیه: این قضیه خبر از «شدن»ِ مداوم کتابخانه میدهد. کتابخانه مدام در صیرورت است و این صیرورت در هیأت تشکیلِ کتابهای تازه رخ مینماید. ابدیتِ آیندهی کتابخانه برابر است با کتابتِ بیپایانِ کتبِ تازه. هراکلیتوس میگفت: «هیچکس نمیتواند در یک رودخانه دو بار پا بگذارد» و از این طریق، به صورتی استعاری، شدنِ هستی را نشان میداد. در کتابخانه، این شدن به شکلِ کتابت نشان داده میشود: در هر لحظه و در هر تالاری میتوان انتظار مواجهه با کتابی تازه را داشت و فراتر از آن، تهیهی فهرستی از کتابهای یک تالار و یا حتی یک قفسه ناممکن است چرا که تعداد و حتی محتوایِ کتابها همان نمیماند که تا کنون بوده. حرکتِ کتابخانه به سویِ آیندهای بیپایان از طریقِ فرایندِ نامتناهیِ کتابت صورت میگیرد. فرایندی که بر طبقِ این قضیه هیچگاه پایان نخواهد یافت و به تعادل نخواهد رسید.
2- روندِ آفرینش در کتابخانه روندی ترکیبی است.
این قضیه به صورتی بیواسطه از اصل 4 نتیجه میشود: اگر مادهی ترکیبی تمامِ کتابها یکسان است، پس کتبِ جدید تنها در نحوهی ترکیبِ این مواد (نمادهای املایی) و صورتِ نهاییشان با کتبِ پیشین اختلاف دارند. تنها چیزی که تشکیلِ یک کتابِ تازه را ممکن میکند، فرایندِ «ترکیب»ِ تازهی نمادهای املاییِ پیشین است.
حاشیه: قضیهای دربارهی بطلانِ «خلق از عدم» در کتابخانه. نمادهای املایی مانندِ خود کتابخانه «قدیم» و «ازلی»اند. تا کتابخانه بوده، آنها هم بودهاند ــ چراکه اگر ازلی نبودند، پس زمانی وجود داشته که کتابخانهای باشد بدونِ کتابی و این محال است ــ و اینکه مادهی مشترک تمامِ کتابها هستند گویای این مسئله است که کتابها ترکیباتی تازه از موادی ازلی و کهناند. آفرینش در کتابخانه، در واقع چیزی نیست جز صورتبخشیدنِ به این موادِ ازلی. هر محتوایِ تازهای، هر معنایِ تازهای و در نهایت هر کتاب تازهای، معلولِ تازگی صورت و روندِ ترکیبِ نمادهای الفباییِ ازپیشموجود است.
3- کتابخانه «بیرون» ندارد.
این قضیه ترکیبی از اصولِ 1 و2 و3 و4 است: از طرفی تعدادِ نمادهای الفبایی محدود است (اصل 3) و تمامِ کتابها ترکیبی از همین نمادها هستند (اصل 4) پس هیچ الفبای تازهای از بیرون به کتابخانه آورده نمیشود و کتابها همه محصولِ «درون» هستند. از طرفِ دیگر کتابخانه هم به لحاظ زمان و هم به لحاظِ مکان نامتناهی است (اصول 1 و 2) و آنچه نامتناهی است به هیچ حدی محدود نخواهد شد و در نتیجه چیزی غیر از آن موجود نخواهد بود که آنرا محدود کند. بنابراین کتابخانه تنها «وجود واقعی» است و چیزی غیر از آن وجود ندارد و در نتیجه کتابخانه «بیرون»ی ندارد. از آنجا که کتابخانه با این توصیفات تنها «وجود واقعی» است پس برابر با خودِ «وجود» یا «هستی» است.
حاشیهی 1: این قضیه یادآور مفهوم «درونماندگاری» در اسپینوزاست که بر حسب آن تنها یک جوهر حقیقی میتواند وجود داشته باشد. هستی چیزی غیر از همین جوهر نیست و اجزاءِ هستی در واقع حالاتِ این جوهرند (رابطهی حالات با جوهر مانند رابطهی تاهای روی یک کاغذ با خود کاغذ یا چینهای یک پارچه با خود پارچه است). در کتابخانه هم وضع به همین منوال است: کتابخانه نامتناهی است و در نتیجه کتابها از بیرونِ آن آورده نشدهاند. کتابها «درون»ِ همین کتابخانه تولید و تشکیل شدهاند و به منزلهی حالات متفاوتِ کتابخانهاند.
حاشیهی 2: اسپینوزا ادعا میکند که وجودِ هر چیزی منوط به وجودِ علتی برای هستی آن چیز است و از آنجا که «هستی» وجود دارد، لزوم علتی را ایجاب میکند. این ادای سهمی به بحثی درازدامنه در فلسفه و الهیات به نام «تعلیل هستی» است. علتِ وجودیِ هستی چیست؟ پاسخ میتواند از نوع «تعلیل متعالی» باشد: در این حالت علت هستی بیرون از خود هستی است. خداوند برای خلق هستی از خود خارج میشود و هستی را جایی بیرون از خود میآفریند و به آن وجود میدهد (این پاسخ در آثار سن توماس به بهترین نحو صورتبندی شده است). همچنین پاسخ میتواند از نوع «تعلیل فیضانی» باشد: خداوند برای آفرینش هستی از خود خارج نمیشود اما به صورت فیض از خود سرریز میکند و هستی جایی بیرون از خدا و به واسطهی فیض سرریزشدهی او ساخته میشود (این ادای سهمِ نوافلاطونیان و به خصوص فلوطین به این مسئله است). و در نهایت اسپینوزا پاسخ میدهد: مشکل دو پاسخ قبل این است که در آنها جایی «بیرون» خداوند وجود دارد و این مغایر با ذات مطلقاً نامتناهی خداوند است. اگر خداوند مطلقاً نامتناهی است (که در نظر اسپینوزا به واسطهی جوهربودناش هست) نباید بیرونی از خود داشته باشد و این یعنی اینکه تمامِ موجودات، حالاتِ درونیِ خداوندند. خداوند نه تنها برای آفرینش هستی از خود خارج نمیشود (الهیات متعالی) بلکه حتی موجودات را هم درونِ خود میآفریند (الهیات فیضانی) و علت درونیِ هستی موجودات است نه علتِ بیرونیِ آنها: «خدا علت داخلی همهی اشیاست، نه علت خارجی آنها» (اسپینوزا 1376، قضیهی 18).
در واقع نامتناهیبودنِ ذاتیِ جوهر ایجاب میکند که او نه تنها باید علتِ درونیِ خود باشد (چون موجودی خارج از او وجود ندارد که علتاش باشد) بلکه باید علتِ درونی همهی حالاتِ خود نیز باشد. بنابراین پرسش از سازندگان و زمانِ ساخت کتابخانه پرسشِ بیمعنایی است. بیانتهاییِ کتابخانه ایجاب میکند که کتابخانه علتِ درونیِ خود و تمامِ کتابها باشد. کتابخانه تنها جوهرِ حقیقی و مطلق است و کتابها حالاتِ درونی آناند. به این معناست که کتابخانه درونماندگار است و در یک روند پویایی درونی کتابهای تازه را به وجود میآورد و باز به همین معناست که «خلق از عدم» در کتابخانه ممکن نیست چرا که لایتناهی زمانی و مکانیِ کتابخانه نافیِ وجودِ عدم است.
حاشیهی 3: به نظر میرسد که کتابخانه موجودی جدا از هر آنچه که در آن است – تمامِ تالارها، راهروها، پلکانها و کتابها – باشد که وظیفهی آفرینش مداوم و نگاهداری این موجودات با اوست. اما در حقیقت اینگونه نیست. کتابخانه چیزی جدایِ از آنچه در آن هست نیست. کتابخانه یکی است و این شاملِ تمامِ موجوداتِ کتابخانه من جمله کتابها نیز میشود. کتابخانه هم آفریننده است و هم آفریده، هم علت و هم معلول. میتوان دوباره از اسپینوزا کمک گرفت. طبیعت، هستی یا همان جوهر در نگاه اسپینوزا دو وجه دارد. دو وجه متفاوت که در عینِ حال جدای از یکدیگر نیستند. اسپینوزا این تفاوت و پیوند را با مفاهیم «طبیعت خلاق» – طبیعتِ طبیعتآفرین – و «طبیعت مخلوق» – طبیعتِ طبیعتآفریده – مشخص میکند: «مقصود از طبیعتِ خلاق چیزی است که در خودش است و بهوسیلهی خودش متصور است … از این حیث که او علت آزاد اعتبار شده است. مقصود از طبیعت مخلوق تمام چیزهایی است که از ضرورتِ طبیعت خدا … ناشی میشوند، یعنی تمامِ حالاتِ صفاتِ خدا» (همان، قضیهی 29، تبصره). کتابها چیزی جدای از کتابخانه نیستند و در واقع وجه مخلوقِ خودِ کتابخانه را نمایش میدهند همانگونه که کتابخانه و الفبایِ ازلیاش وجه خلاقِ خود را نشان میدهد. الفبا از طرفی کتابخانه را میآفریند و از طرفِ دیگر خود به منزلهی مخلوق در کتابها حک میشود. تمامِ حالات خود جوهرند به همان صورت که تمام کتابها خودِ کتابخانه و بازنمایانندهی کل آناند.
حاشیهی 4: این قضیه اهمیت اصلِ «ترکیب» را در پویاییِ درونیِ کتابخانه نشان میدهد. کتابخانه از طریقِ ترکیب زنده است و مدام نو میشود. در لایتناهیِ کتابخانه هیچ هدفی فراتر و بیرون از کتابخانه وجود ندارد که کتابخانه فاقد آن باشد (فقدان، دال بر تناهیِ کتابخانه است که این با اصول 1 و 2 همخوان نیست). نتیجه این است که کتابخانه بنابر ضرورتِ وجودی و ذاتیِ خود وجود دارد و الگویِ ترکیب، تنها کتابخانهبودنِ کتابخانه است و بس. کتابها بر اساس هیچ الگو یا هدفِ دیگری غیر از در-کتابخانه-بودن و کتابخانهبودن تشکیل نمیشوند. ترکیب یا همان کتابتِ نامتناهی است که دوامِ کتابخانه و در عینِ حال صیرورتِ آنرا تضمین میکند. صیرورتی که درونی است و به همین دلیل نمیتوان پایانی برای آن متصور شد – چرا که پایانی بیرون از صیرورت، نافی بیپایانیِ کتابخانه است. این یک پویاییِ درونیِ مطلق است: دسترسی به تمامِ کتابهای کتابخانه در یک زمانِ محدود، غیرممکن است. تنها کتابخانه میتواند تمامی کتابهایش را بخواند. کتابهایی که در یک روند مداوم ترکیب و تولید میشوند. در واقع کتابخانه در هر لحظه مشغولِ کتابت است، مشغولِ رؤیا دیدن. اگر بتوان ذاتی را برای کتابخانه متصور شد همین کتابت و تخیل ممتد است. کتابخانه جوهری نامتناهی است که بر حسبِ ذات خود، هر لحظه مشغولِ رؤیا دیدن و نوشتن است.
4- کتابخانه «گذشتهی مطلق» است.
ترکیبی از اصول 1 و 2 با اصول 5 و 6: اگر کتابخانه به لحاظ زمان و مکان نامتناهی است (اصول 1 و 2) و اگر از طرفی تعدادِ کتابها، هر چقدر هم که عظیم، نامتناهی نیست (اصل 6) و از طرفی دیگر، کتابی تکراری در کتابخانه وجود ندارد (اصل 5)، در نتیجه تمامِ کتابها باید پیشاپیش در کتابخانه وجود داشته باشند. چراکه کتابخانه به وسیلهی کتابها پر شده و این نشان میدهد که تمامِ ترکیبهای ممکن الفبا پیشاپیش در لایتناهیِ مکان و زمان کتابخانه چیده شدهاند. هر روایتی و هر ترکیبِ قابلِ تصور و حتی غیر قابلِ تصوری پیشاپیش در یکی از خطوطِ یکی از صفحاتِ یکی از کتابهای کتابخانه نوشته است. کلمهی «پیشاپیش» نشان میدهد که زمانِ حاکم بر کتابخانه، گذشتهای ناب و مطلق است.
حاشیهی 1: «کتابخانه مطلق است – بیعیبونقص، کامل و یکپارچه – و قفسههای کتابهایش همهی ترکیبهای احتمالی 25 نماد املایی (عددی که گرچه به طور غیر قابل تصوری زیاد است، ولی بینهایت نیست) را در بر میگیرد؛ یعنی هر چه را که میشود در هر زبانی بیان کرد. همه چیز: جزییات تاریخ آینده، زندگینامهی خودنوشت فرشتگان مقرب، فهرست صحیح کتابخانه، هزاران هزار فهرست جعلی، برهان جعلیبودن آن فهرستهای جعلی، برهان جعلیبودن فهرست حقیقی، انجیل گنوسی باسیلیدس، شرح آن انجیل، شرحی بر شرح آن انجیل، داستان واقعی مرگ شما، ترجمهی همهی کتابها به همهی زبانها، تحریف و الحاق همهی کتابها در همهی کتابها، مقالهای که بیدِه میتوانست دربارهی علمالاساطیر قوم ساکسون بنویسد (ولی ننوشت)، کتابهای گمشدهی تاسیتوس» (کتابخانهی بابل).
حاشیهی 2: کتابخانه گذشتهی مطلق است به این معنا که تمامِ کتابها پیشاپیش در آن وجود دارند. این به هیچوجه امری مرتبط با تاریخ و تکامل نیست. کتابخانه به صورتی تاریخی انباشته نشده و در یک فرایند تکاملی، به انتها نرسیده است. کتابخانه «مطلق» است به این معنا که از ازل، و در یک لحظهی زمانی مشخص، تمامیت و کلیتِ هرآنچه که امکانِ وجود داشته، در آن موجود شده است (یا به عبارت بهتر موجود بوده است). گذشتهی کتابخانه گذشتهای تاریخی و تکمیلی و در نتیجه سوبژکتیو نیست بلکه گذشتهای است ناب و مطلق: گذشتهای هستیشناسانه، حافظهی کاملِ هستی. این تبیین یادآور تصورِ برگسون از زمان است. برگسون در کتاب ماده و حافظه توضیح میدهد که آنچه در واقع «میگذرد» لحظهی حال است. این حال است که مدام گذر میکند و به سویِ آیندهای قرار است بگذرد، که روند «شدن»ِ جهان را شکل میدهد. حال میگذرد اما به کجا؟ به «گذشته». گذشته پیشاپیش گذشته است و به منزلهی گذشته «هست». به این معنا که گذشته پس از گذشتن نابود نمیشود و از بین نمیرود بلکه تنها از «گذشتن» و در نتیجه از فعالیت بازمیایستد (برگسون 1375، 218). این تنها حال است که فعال و در نتیجه بالفعل است اما فعلیت تنها شیوهی وجودداشتن نیست. گذشته نیز «هست» اگرچه دیگر بالفعل نیست. در واقع اگر لحظهی حال پیشاپیش جایی برای گذشتن نداشت، نمیتوانست بگذرد: اگر گذشته پیشاپیش وجود و تقرر نداشت، حال «نمیگذشت». اما گذشته کجاست؟ محتوایش چیست؟ چه چیز گذشته است؟ اصل 2 و قضیهی 1 بیان میکنند که هستی ازلی است و در نتیجه گذشتهی هستی «نامتناهی» است. در یک گذشتهی نامتناهی همه چیز وجود دارد. هر چیز که امکانِ رخدادن و گذشتن داشته و دارد و خواهد داشت، در این گذشته مجموع است. گذشته به واسطهی نامتناهیبودناش، کل هستی را در بر میگیرد. کل حالاتِ ممکن را. چیزی به جوهر اضافه نشده و نخواهد شد چرا که جوهر نامتناهی و در نتیجه مطلق است. به این معنا گذشته امری هستیشناسانه است و کل هستی را شامل میشود و باز به همین معنا ارتباطِ چندانی با یک سیر تاریخیِ محدود و مشخص و انباشتِ تکاملیِ آن ندارد. این گذشتهی ناب و مطلق جوهرهی اصیلِ زمان است.
تمامِ روایتها و کتابهایِ ممکن، هرآنچه که «میتواند» باشد، در کتابخانه هست. این به معنایِ فعلیتِ همزمانِ تمامِ کتابها به منزلهی زمانِ حالِ کتابخانه نیست، بلکه صرفاً بدین معناست که کتابخانه مطلق است و چیز تازهای به آن اضافه نخواهد شد. هر چه میتوانسته گفته شود پیشاپیش گفته شده و «سخن گفتن، گرفتار تکرار شدن است» (کتابخانهی بابل).
حاشیهی 3: آینده از جایی «بیرون» گذشته نمیآید. حال جایی «بیرون» گذشته عمل نمیکند. همه چیز «درون» همین گذشته است چرا که گذشته مطلق است و هرآنچه را که میتوانسته باشد در خود دارد. در نتیجه میتوان گفت هستی همان گذشته است. چنین تصوری از زمان کتابخانه مستلزمِ یک ناسازه است: از سویی کتابخانه ابدی است و نمیتواند از صیرورتِ خود دست بکشد و بایستد و کتابهای تازه هر لحظه تولید خواهند شد و از سویِ دیگر همه چیز پیشاپیش در آن وجود دارد و چیزی به آن اضافه نمیشود. کتابخانه یک گذشتهی ابدی است و تا لایتناهیِ آینده ادامه مییابد. این تصور، ظاهراً مستلزم تناقض است مگر اینکه توضیح داده شود که گذشتهی کتابخانه به چه معنا «هست» و آیندهی کتابخانه تا بینهایتِ زمان، به چه معنا مدام در حال «شدن» است.
5- در هر کتاب، تمامِ کتابخانه درج شده است.
عناصر تشکیلدهندهی تمام کتابها یکسان است (اصل 4) و تمامِ کتابها از ترکیبِ این عناصر شکل گرفتهاند (قضیهی 2) در نتیجه هر کتاب یک ترکیب از عناصری مشترک با تمامِ کتابهای کتابخانه است و با تغییرِ این ترکیب کتابی دیگر به وجود خواهد آمد. هر کتاب به واسطهی توانِ بینهایتِ ترکیبِ عناصرش، میتواند به کتابی دیگر بدل شود و این امر تا بینهایت ادامه مییابد. بنابراین هر کتاب به واسطهی اینکه شاملِ الفباست و توانِ ترکیب دارد، همان کتابخانه است.
حاشیهی 1: اگرچه هر کتاب در ظاهر و نمود، با خودش اینهمان است و یک روایت مشخص و بالفعل را ارائه میدهد، اما در نهان و به صورت بالقوه، شامل تمامِ روایاتِ ممکنی است که میتوانند با الفبا روایت شوند (و تمام روایات کتابخانه از همین الفبا شکل گرفتهاند). کتابخانه به شکلی «بالقوه» در هر کتابی درج شده است. این تبیین یادآور مسئلهی رابطهی کل و جزء در فلسفهی لایبنیتس است: کل نمیتواند صرفاً جمعِ اجزای خود باشد (چرا که پیوستگیاش از بین میرود) و جزء نیز صرفاً نمیتواند حاصل تقسیم کل به اجزاء باشد (چرا که در این صورت چیزی صرفاً ثانوی و غیرواقعی است). برای لایبنیتس کل و جزء دو روی یک سکهاند. در هر جزء هر قدر هم که کوچک و ناچیز، تمامیتِ کل پیشاپیش مندرج است و نمایانده میشود. تنها در این حالت است که کل و جزء از یکدیگر جداییناپذیرند و پیوستگیِ کاملی میان آنها برقرار است. کل صرفاً تودهی مبهمی نیست که حاصل جمعِ تمام نمودها و فعالیتهای جزء باشد بلکه هر فعالیتِ جزء پیشاپیش نمایانندهی تمامیتِ کل است. میتوان مسئله را به این شکل بیان کرد: تمامیتِ کل به صورتِ بالقوه در جزء وجود دارد و جزء با بالفعلکردنِ قسمتهایی از این کل، خود را و در نتیجه کل را نمایش میدهد. اگر کلیتِ کل پیشاپیش در جزء مندرج نباشد، جزء امکانِ پذیرفتنِ حالاتِ تازه و در نتیجه تحول و دگرگونی را نخواهد داشت. تمامِ روندِ زندگیِ جزء بهفعلیترساندنِ حالاتی از کل است که پیشاپیش به صورتِ بالقوه در جزء مندرج است. هر حالتی که جزء میپذیرد و هر تغییری که در آن به وجود میآید در واقع انفعالی از بیرون نیست. تمامِ این حالات و تغییرات از درونِ خودِ جزء ناشی و بالفعل میشوند: فعلیتهایی از کلیتِ کلِ مندرج در جزء. به این شکل رابطهی بین کل و جزء، جوهر و حالات، کتاب و کتابخانه، رابطهای پیوسته و جداییناپذیر است.
کتابخانه را از جنبهی مخلوق و بالفعل آن میتوان مجموعهای از کتب و قفسهها و تالارها و … در نظر گرفت. اما کلیتِ کتابخانه صرفاً این مجموعه از اشیاءِ بالفعل نیست. کتابخانه در وجه خلاقِ خود، متشکل از حروفِ الفبا به علاوهی توانِ ترکیب است: ذات و کیفیتِ اصلیِ کتابخانه «کتابت» است. همین جنبه از کل است که در تکتکِ اجزاء به شکلِ کامل مندرج شده است و به دلیل وجود همین جنبه است که هر کتاب، بالقوه میتواند کلِ کتابخانه باشد.
حاشیهی 2: این قضیه را از جنبهای دیگر نیز میتوان نگریست: سزار به این دلیل توانست از رودِ روبیکون بگذرد که پیشاپیش امکانی برای این گذشتن داشت. او صرفاً این امکان را بالفعل کرد. اما اگر این امکان پیشاپیش در او (و به قول لایبنیتس «انگارهی او») وجود نداشت، او به هیچ وجه نمیتوانست آنرا بالفعل کند. امکانِ گذشتن از رودِ روبیکون، پیشاپیش در سزار مندرج بود. اما مسئله به همینجا ختم نمیشود: گذشتن از رودِ روبیکون به لحاظ علّی و معلولی با رویدادها و اشیایی پیش و پس از خود مرتبط است که آنها هم به لحاظ علّی و معلولی با رویدادها و اشیایی پیش و پس از خود مرتبطند و همینطور تا بینهایت. این شبکهی علّی و معلولی چنان گسترده میشود که کل هستی را دربرمیگیرد و باید گفت که کل هستی و تمامِ زمان، پیشاپیش به شکلی بالقوه در سزار مندرج است و به دلیل همین اندراج او میتواند از رودِ روبیکون گذر کند و امکانی از این بینهایت امکان را فعلیت بخشد. برای هر کتاب نیز وضعیت به همین منوال است: هر کتاب روایتی بالفعلشده است از تمامِ روایاتی که پیشاپیش در خود مندرج داشته. روایتِ هر کتاب، هرقدر هم ساده و حتی بیمعنا (و البته هیچ روایتی نیست که در حداقل یکی از زبانهای بیشمار کتابخانه معنایی نداشته باشد) واجدِ شبکهای علّی و معلولی است که در نهایت کل کتابخانه و تمامِ روایاتِ ممکناش را شامل میشود. هر کتاب، از طریقِ همین شبکه به کتابی دیگر ارجاع میدهد که خود راجع به کتابی دیگر است تا بینهایت… .
حاشیهی 3: «سیمرغ پادشاه دوردست پرندگان، پر زیبایی در مرکز چین رها میکند: پرندگان خسته از هرج و مرج طولانیشان، تصمیم میگیرند به دنبال یافتن این شاه بروند. میدانند که معنای اسم او سی مرغ است. … بسیاری از زائران از میانهی راه بازمیگردند، بسیاری دیگر از بین میروند. سی تای آنها که بر اثر مصائب به خلوص رسیدهاند، بر روی کوه سیمرغ فرود میآیند. سرانجام زیارتش میکنند: پی میبرند که سیمرغ هستند و سیمرغ هر یک از آنها و تمام آنهاست. این سی مرغ در سیمرغ هستند و سیمرغ در هر کدام از آنهاست» (نه مقاله دربارهی دانته، سیمرغ و عقاب).
حاشیهی 4: حال میتوان به تناقض پیش آمده میان قضیهی 2 و قضیهی 4 پاسخ گفت: تمامِ کتابخانه گذشته است اما این گذشته صرفاً به صورتِ «بالقوه» وجود دارد. هر چه که امکانِ گفتهشدن داشته پیشاپیش گفته شده اما تنها به صورتِ بالقوه. هر کتابِ تازه در واقع چیزی نیست جز فعلیتِ آنچه از پیش بوده و گذشته است. صیرورتِ کتابخانه، همانِ کتابتِ مداومِ گذشته است. گذشتهای مطلق اما بالقوه که هر روایت و هر کتاب، تنها قسمتی از آنرا بالفعل میکند. هر فرایند ترکیبِ الفبا، منجر به تولیدِ کتابی میشود. کتابی که پیشاپیش در خودِ الفبا و توانِ ترکیب عناصرش وجود داشته اما بالفعل نبوده است. اطلاقِ کتابخانه اطلاقی بالقوه است و این توضیح میدهد که در عین اینکه تمامِ روایات، مطلقاً وجود دارند، چگونه کتابی تازه زاده میشود. هر کتابِ تازه قسمتی از این گذشتهی کامل را بالفعل میکند در حالی که مابقیِ آنرا هنوز در خود مندرج دارد و با تغییر الگویِ ترکیب میتواند قسمتی دیگر از آنرا بالفعل کند و بازنمایاند. چنین است تغییرِ مداومِ کتابخانه در عین مطلقبودنِ آن و فراتر از آن تغییرِ هر لحظهی هر کتاب. تغییری که به واسطهی حضورِ کاملِ کل در جزء همواره درونی است. هر کتاب، به واسطهی اندراج کتابخانه در آن (که چیزی نیست جز توانِ کتابت) میتواند بارها و بارها به شکلی درونی و از داخل، دوباره و دوباره کتابت شود. هر کتاب انرژی لازم برای تغییرِ خود را در دروناش دارد. هر کتاب، چیزی نیست جز توانِ بیپایانِ فرایندِ کتابت. هر کتاب قسمتی از کتابخانه را به شکلی واضح بازمینمایاند اما بیش از آن، اشارهای است به کلِ مطلق کتابخانه و تمامِ کتابهای ممکن. قرائتِ هر کتاب، بالفعلکردنِ دوبارهی آن و در نتیجه کتابتِ دوبارهی آن است. کتابت، هم تکرارِ آن چیزی است که پیش از این کتابت شده و هم نیست. کتابخانه به واسطهی تفاوتی که با خود دارد، توانِ تکرار مییابد.
6- کتابخانه از طریقِ تکرار بر بسترِ تفاوت گسترش مییابد.
تعداد کتابها نامتناهی نیست (اصل 6) اما مکانِ کتابخانه نامتناهی است (اصل 1) در نتیجه کتابها باید برای پرکردنِ کتابخانه تکرار شوند. اما از آنجا که هیچ دو کتابی در کتابخانه یکسان نیست (اصل 5) این تکرار بر یک بسترِ تفاوت صورت میگیرد. به این معنا که این تفاوت و امکان متفاوتبودنِ کتابخانه با خود است که تکرار را ممکن میکند و این تکرار در واقع تکرارِ تفاوت است.
حاشیهی 1: رابطهی بین دو مفهومِ تفاوت و تکرار مسئلهای قدیمی است که یکی از صورتبندیهای آن مسئلهی «تکرار عدد 1» است. در این مسئله بیان میشود که اعداد از طریقِ تکرارِ عدد یک تولید میشوند به این معنا که «2»، تکرارِ دوبارهی «1» است و «3» تکرار سهبارهی «1» و … تا بینهایت. در این وضعیت اگرچه عدد «1» تکرار میشود اما حاصلِ این تکرار اعدادِ متفاوت با یکدیگر است که هر کدام خواصی منحصر به فرد دارند. تکرار یک عدد تولیدکنندهی تفاوتِ میانِ اعداد است. اما مسئله صرفاً این نیست. اینکه عدد یک میتواند تکرار شود تنها به این دلیل است که میتواند با خود متفاوت باشد: 1=1 نیست. چرا که «1» اولی حتی صرف اولبودناش با «1» دومی متفاوت است. «1» هم میتواند اول باشد، هم دوم، هم سوم، … تا بینهایت. «1» میتواند در مکان یا زمان تکثیر شود چراکه پیشاپیش امکان تکثیرشدن، یا همان خصیصهی متکثربودن را در خود دارد. همین امکان تکثر در وحدت است که اجازه میدهد «1» تکرار شود. در واقع برای هر موجودی در هستی وضع به همین منوال است: هر موجودی که میتواند در مکان تکثیر شود (تقسیم شود، خود را بازنمایی کند و …) یا در زمان (دوام آوردن، «همان» بودن، یکپارچه بودن، اینها در واقع تکرارِ یک چیز در زمان است)، پیشاپیش با خود متفاوت است. یک درخت میتواند هماکنون درخت باشد و 10 دقیقه بعد هم کماکان همان درخت باشد چراکه امکان تکرارِ خود را در 10 دقیقهی دیگر – و در تمامِ لحظاتِ مابینِ این 10 دقیقه – پیشاپیش در خود دارد. درختِ هماکنون همان درختِ 10 دقیقهی بعد نیست و همین امر اجازه میدهد که همان درخت باشد: درخت در بستری از «تفاوتِ با خود» تکرار میشود.
حاشیهی 2: اینهمانی صورتِ خُرد و کوچکی از تفاوت است. هر چیز همان است و همان میماند چرا که امکانِ تکرار خود را از طریقِ تفاوت دارد. هر چیز از آنجا که عمیقاً با خود متفاوت است میتواند خودش بماند و تکرار شود. وضعیت برای کتابهای کتابخانه و خودِ کتابخانه هم به همین منوال است: کتابها نه تنها با کتابهای دیگر تفاوت دارند، بلکه عمیقاً با خود متفاوتاند. هر کدام شاملِ بینهایت کتابِ دیگر – و در نهایت خودِ کتابخانه – است و همین امر اجازه میدهد که کتاب تکرار شود و در طولِ مکانها و زمانهای مختلف همان بماند. کتابِ X در ساعتِ Y، همان کتابِ X در ساعتِ Z نیست، اما همین امکانِ کتابِ-X-در-ساعتِ-Y-بودن و کتاب-X-در-ساعت-Z-بودن، یعنی همین امکانِ تفاوت کتابِ X با خود که پیشاپیش در این کتاب مندرج است به X امکان میدهد که در ساعات Y و Z، X بماند. هر کتاب شاملِ بینهایت کتابِ دیگر است و ذاتِ هر کتاب، «کتابتِ مداوم» است. در نتیجه هر کتاب، مدام از نو کتابت میشود و در هر کتابت، با خود متفاوت میشود حتی اگر کلمهبهکلمه همان باشد که بود. به همین دلیل است که علیرغم تکرارِ ضروریِ کتابها در کتابخانه، هیچ دو کتابِ همانندی در آن یافت نمیشود.
حاشیهی 3: «… اگر هم کتابی منحصربهفرد و غیر قابلِ جایگزینی باشد، به هر حال (از آنجا که کتابخانه مطلق است) همیشه چندصدهزار رونوشت و نسخهی بدل با تفاوتهای جزیی وجود دارد. کتابهایی که تفاوتشان با کتابِ اصلی فقط در یک حرف یا یک ویرگول است» (کتابخانهی بابل).
مسئله حتی به تفاوت در یک حرف یا یک ویرگول هم محدود نمیماند: حتی کتابهایی کاملاً مشابه از آنجا که در تالارهای متفاوت و طبقات متفاوت و در ارتباط با کتب متفاوت قرار دارند، با هم متفاوتاند. از هر کتاب بیشمار نسخهی بدل موجود است اما هیچیک از آنها «همان» نیستند.
حاشیهی 4: گذشتهی مطلق کتابخانه در تولدِ هر کتاب تازهای دوباره تکرار میشود اما به واسطهی توانِ تکرارِ گذشته در خود، به واسطهی متفاوت و متکثر بودن گذشته با خود، هر کتابِ تازه هم تکرارِ گذشته است و هم نیست. روندِ فعلیتیابی، یا همان روندِ «کتابت»، بر خط باریکی میانِ تکرارِ محضِ «همان» و تفاوتِ نابِ ناشی از «خلق از عدم»، انجام میشود و در واقع نه این است و نه آن. گذشتهی کتابخانه به واسطهی امکانِ تفاوتاش با خود، تا ابد تکرار میشود و این تکرار، همواره مولدِ تفاوت و در نتیجه، نمایانگرِ «امر تازه» و رابطهاش با «امر کهنه» است. اینجاست که نمادهای نگارش و توانِ بینهایتِ ترکیبِ آنها با هم اهمیت خود را نشان میدهند. در واقع گذشتهی مطلقِ کتابخانه همان نمادهای الفباییاش است که تمامِ روایاتِ ممکن، از طریقِ ترکیبِ آنها روایت میشوند. تمامِ کتابها در همین نمادها نهفتهاند و تکرارِ آنها در ترکیبهای تازه، کتابهای تازه به وجود میآورد. کتابخانه چیزی نیست جز همین نمادها و توانِ ترکیبِ آنها. یک کتابتِ بیپایان، یک گذشتهی مطلقِ بالقوه و یک توانِ ترکیبِ ابدی: تمامِ کتابها در واقع یک کتاباند، یک «کتابِ نامتناهی». «لتیزیا آلوارزدی تولدو اظهار عقیده کرد که این کتابخانهی عظیم بیهوده است. دقیقتر بگویم، تنها یک کتابِ واحد که با حروفِ 9 یا 10 پونت چاپ شده باشد و حاوی بینهایت صفحهی بینهایت نازک باشد، کفایت میکند… استفاده از این کتاب اطلس جیبی ابریشمی کار راحتی نخواهد بود. هر صفحهی معینی به صفحههای مشابه دیگری باز میشود» (کتابخانهی بابل). اگرچه تعدادِ کتابها بینهایت نیست اما از آنجا که کتابخانه نامتناهی است و هر کتاب میتواند کل کتابخانه باشد، هر کتاب، فینفسه، نامتناهی است. هر کتاب، تکرارِ بیپایانِ «صفحههای مشابه»ای است که در واقع «دیگر»ند.
پینوشت:
کتابخانه جهانی است که با اصولی محدود و مشخص کار میکند: «درونماندگاری»، «کل و جزء»، «قوه و فعل»، «تفاوت و تکرار»، «ماده و ترکیب» و … . این اصول بیش از آنکه اصولی توصیفی باشند، اصولی «تولیدی»اند. کتابخانه از طریقِ همین اصولِ مشخص، جهانی بینهایت و عظیم است که همه چیز را در خود دارد. جهانی با مکان و زمانی نامتناهی، که آیندهاش چیزی نیست جز تکرار متفاوتِ گذشته، در قالبِ فعلیتیابیِ آن. اصل اساسی و جوهری کتابخانه، «کتابت» است که تمام این مؤلفهها را یکجا جمع میکند و گرد میآورد. هستی مدام در حالِ نوشتهشدن است.
ــ مؤخره:
«کتابخانه کرهای است که مرکز دقیقِ آن هر کدام از ششضلعیهاست و محیط آن دست نیافتنی است» (کتابخانهی بابل). مطابقِ متن داستان این تمثیلی است از زبان عرفا در مورد کتابخانه. تمثیلی از رامون دو لیل، عارف قرون وسطایی که به زبان کتابخانه بازنویسی شده است. رامون دو لیل برای نمایش لایتناهی هستی تمثیل کره را به کار میبرد: «هستی کرهای است که مرکز دقیقِ آن همه جا هست و سطح یا محیط آن دستنیافتنی است». میتوان در هر قسمت از کتابخانه ایستاد و آنرا مرکز کره تلقی کرد. همانطور که در هر نقطه از هستی. از آنجا که هستی نامتناهی است، نمیتوان نقطهای را در آن یافت که از مرکز، به سطح رویهی کره نزدیکتر باشد: دورترین فاصلهی ممکن. کتابخانه چنان است که هر نقطهی مفروضی در آن، در دورترین فاصله از حدود کتابخانه قرار دارد و این برای هر نقطهای، در هر مکانی، بلااستثناء صادق است. این تمثیل به روشنترین وجه، بیپایانیِ کتابخانه را نشان میدهد. از طریقِ این تمثیل و بیکرانیِ بهتصویرکشیدهشده توسط آن میتوان پی برد که به چه معنا در کتابخانه «همه چیز» پیشاپیش وجود دارد. «همه چیز: جزییات تاریخ آینده، زندگینامهی خودنوشت فرشتگان مقرب، فهرست صحیح کتابخانه، هزاران هزار فهرست جعلی، برهان جعلیبودن آن فهرستهای جعلی، برهان جعلیبودن فهرست حقیقی، انجیل گنوسی باسیلیدس، شرح آن انجیل، شرحی بر شرح آن انجیل، داستان واقعی مرگ شما، ترجمهی همهی کتابها به همهی زبانها، تحریف و الحاق همهی کتابها در همهی کتابها، مقالهای که بیدِه میتوانست دربارهی علمالاساطیر قوم ساکسون بنویسد (ولی ننوشت)، کتابهای گمشدهی تاسیتوس» (کتابخانهی بابل). منظور از «همه چیز»، «هر چیز یک بار و برای همیشه» نیست. تصور اینکه هر چیز موجود در هستی یک بار و در روایتی خاص ظاهر شود و پس از طیِ مسیری از بین برود، تصوری است مغایر بیپایانی و لایتناهیِ کتابخانه. هر چیز بارها و بارها و تا بینهایت در روایتهای مختلف و به صورتهای گوناگون تکرار میشود. در یک روایت، یک «فهرست»، فهرست صحیحِ کتابخانه است و در روایتی دیگر، همان فهرست، فهرستی جعلی است. تمامِ روایاتِ ممکن، تمامِ امکاناتی که این فهرست میتواند در آنها بالفعل شود، همه پیشاپیش در کتابخانه وجود دارند. در یک روایت هومر، همان اولیس، پهلوان بزرگِ ایتاکاست که سفری را برای بازگشت به خانه به پایان میرساند، در روایتی دیگر، هومر شاعری کور است که با بربط، کلیله و دمنه را به آواز میخواند. در روایتی مهجور در یکی از گوشههای کتابخانه هومر (یا همان اولیس) داستاننویسی است در اقصای هندوستان که این بار به جای ادیسه، داستانهای سندباد بحری را مینویسد. در یک روایتِ فلسفی، اولیس هر یک از انسانهاست که در صورتِ جاودانهبودن حداقل یک بار ادیسه را مینویسند یا توسط هومر نوشته میشوند و … . تعدادِ روایاتی که هومر در آنها ظاهر میشود، بینهایت است. تمامِ حالاتی را که او میتوانست در آنها قرار بگیرد – یا قرار نگیرد – به وسیلهی ترکیبی از حروفِ الفبا روایتشده یا روایت خواهد شد. چنین سلسلهای از روایات چنان شبکهی عظیمی را به وجود میآورد که میتوان ادعا کرد که کل هستی، اگرچه به صورتِ مبهم و بیپایان، از طریقِ هومر، یا اولیس، یا خود بورخس، یا خود شما، یا این پرنده، یا آن درخت یا … خود را نمایان میکند. شاخههایی که هر چیز میتواند در آنها مسیری را طی کند بینهایتاند. و کتابخانه مجموع مطلق تمامِ شاخههای هستی است.
داستان «کتابخانهی بابل» توصیف – و در واقع آفرینش – جهانی است که کتابخانه است و هر یک از کتابها کلِ آنرا بازمینمایانند. با توجه به بازنویسیِ دوبارهی داستان به زبان هندسی معلوم میشود که خود این داستان هم در واقع یک کتابخانه است. کتابخانهای تشکیلشده از کتابهای برگسون، اسپینوزا، لایبنیتس، عطار، رامون دو لیل، گالیله، کتاب مقدس و بینهایت کتابِ دیگر که در هر بررسیای تنها تعدادِ محدودی از آنها را میتوان کشف و شناسایی کرد. بازنویسیِ این داستان طبقِ هر مجموعه از کتابهای دیگر نیز ممکن بود. متنِ داستان نشان میدهد که تعدادِ کتابهای موجود در هر متن، حتی اگر هیچ اشارهای به هیچ یک از آنها نشده باشد، بینهایت است. در واقع متنِ داستانِ «کتابخانهی بابل»، خود «کتابخانهی بابل» است با تمامِ کتابهای بیشمارِ موجود در آن. این داستان بر این مسئلهی مهم دلالت دارد که سخنگفتن – و در واقع نوشتن – نهتنها احضارِ تمامِ کتابهای پیشین، بلکه احضار تمامِ رویدادها و اشیایی است که بودهاند و هستند و خواهند بود یا نبودهاند و نیستند و نخواهند بود. احضارِ مجموعِ هر چه که میتوانسته باشد. احضارِ تمامِ جهانهای ممکنِ لایبنیتس. در یک کلام: لحظهی شروعِ کتابت، لحظهی احضارِ تمامیتِ نامتناهی هستی به شکلی مطلق است.
پیامدهای جدیگرفتنِ فرمول «هستی = کتابخانه» چنین است. جهانی که در آن همه چیز هست و همه چیز همه چیز است، همانگونه که بورخس از فلوطین نقل قول میکند: «در آسمان معقول، همه چیز در همه چیز است. هر چیزی در همه چیز است. خورشید تمام ستارگان است، هر ستاره تمام ستارگان است، و هر ستاره تمام ستارگان و خورشید است» (9 مقاله). برابرگرفتنِ هستی با کتاب یا کتابخانه، نه تنها بشر را از استدلالهای انتزاعی و تفکرات متافیزیکی بینیاز نمیکند، بلکه به شکلی واضحتر نمایان میسازد که چطور در کنه هر یک از اجزای بهظاهر سادهی هستی، شبکهای بینهایت از انتزاع و تجرید خوابیده است. نفوذِ این انتزاع و تجرید، نامتناهی است و حتی «کتابِ کوچک»ِ گالیله، که قرار بود بشر را از ارسطو و مدرسیون بینیاز کند، از سیلِ خروشانِ آن در امان نمیماند. چنین آشفتگیِ عظیمی به کوچکترین ذرات کتابخانه، ذراتِ ازلی-ابدی و لایتغیرِ آن، یعنی همان «الفبا» هم نفوذ میکند. مرزهای بیرونیِ داستانِ «کتابخانهی بابل»، نشانههایی برای شروعِ داستانهایی دیگرند. داستانهایی که نشان میدهند چگونه خود «الفبا» و فراتر از آن، هر شیء در هستی نمایندهی کتابخانه است و چگونه این نمایندگی، تا مرزهایِ زمان و مکان یا همان چارچوب فعلیت پیش میرود.