لوگو مجله بارو

هدایت در کشان

هدایت در کشان

 

 

در ایستگاه دانفر روشرو1، سوار ترن حومه جنوبی پاریس می‌شوم. سالیانی است سروکارم به این مسیر نیفتاده است. تابستان ۱۹۸۳، پس از ورودم به فرانسه، صبح هر شنبه، این ترن را سوار می‌شدم و در ایستگاه سیته اونیورسیتر2 (شهرک دانشجویی) پیاده می‌شدم. می‌رفتم تا شاید چیزی از آن‌همه که از دست داده بودم، بیابم. سرسرای بزرگ «خانهٔ بین‌المللی» محل تجمع فعالین سیاسی و احزاب و سازمان‌هایی بود که توسط حکومت خمینی درهم شکسته شده بودند. از گروه‌های چپ تا لیبرال‌ها دور هم گرد می‌آمدند تا مسئولیت شکست مشترک را به گردن هم بیاندازند، اما از بحث نتیجه‌ای نمی‌گرفتند جز گلاویزشدن با هم.

امروز، سی و اندی سال پس از آن روزها، بوق ترن به صدا درمی‌آید و درهای آن در ایستگاه سیته اونیورسیتر بسته می‌شود، بی آن‌که من پیاده شوم. سی و اندی سال پس از آن روزها، این خط آهن مرا به گذشته‌ای دورتر از خاطرات خودم می‌برد. دنبال چه می‌گردم؟ چه چیزی مرا به سوی این شهرک نام‌آشنای حومهٔ پاریس می‌کشاند؟ کشان3! کشان که پیش خودم به فارسی کاشان تلفظ می‌کنم. چون آن شهر زیبای حاشیهٔ کویر که به هنر کاشی‌کاری و سرامیک معروف است.

از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم. چشم‌انداز این‌جا از سال‌های دههٔ بیست قرن گذشته خیلی تغییر کرده است، اما آبی آسمان همان است که بود. قطار در خم سرازیری درهٔ بی‌یِور4 پیچ و تاب می‌خورد. مسیر خط آهن همان مسیر صد سال پیش خط سوُ5 است. چیزی گلویم را می‌فشرد. احساسی پنهان و دست‌نیافتنی. حس شکستی صد ساله. واگنی که در آن نشسته‌ام نیمه‌خالی است. بلند می‌شوم و پنجرهٔ بالای سرم را باز می‌کنم. نیاز به هوای تازه، حتی اگر از هوای آن‌سال‌ها آلوده‌تر باشد. سرم را روی لبهٔ پنجره می‌گذارم و افکارم را به دست بادی که در پیچ طولانی راه افتاده است، می‌سپارم.

۲۳ فوریه ۱۹۲۷، او هم با همین خط وارد کشان شد. پیش از آن، مسافتی پنج هزار کیلومتری را از تهران به مسکو و از آن‌جا به برلن و بروکسل تا بندر گاند در بلژیک طی کرده بود. مسئول بخش دانشجویی سفارت نام او را در هنرستان عالی مهندسی عمران شهرک کشان نوشته بود. دانشجویانی که توسط رژیم شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا اعزام می‌شدند، اغلب اختیاری در انتخاب رشته نداشتند. دولت رضاشاه اصلاحات گسترده‌ای را با هدف مدرنیزاسیون کشور پیش گرفته بود و در این راستا نیاز مبرمی به پزشک، مهندس، آرشیتکت و معمار حس می‌کرد (نه لزوماً به نویسنده، شاعر و مترجم). مدرنیزاسیون با قدم‌های بزرگ از راه می‌رسید، بی‌آنکه با مدرنیته (آزادی، فردیت و…) همراه باشد. تکنولوژی بدون دموکراسی!

دانشجوی بیست و چهار ساله در پانسیون خانوادگی شهرک کشان، واقع در شمارهٔ ۲ ثالث خیابان کارنو6، اتاقی اجاره کرد. تنها یک سودا به‌سر داشت : نویسنده شدن. تحصیلات مهندسی بهانه‌ای بود برای این‌که در پاریس اقامت داشته باشد، از ادبیات، موسیقی، سینما، فضای هنری دههٔ بیست تغذیه کند و مهم‌تر از همه بنویسد. بنویسد. بنویسد.

در آرشیو هنرستان عالی مهندسی عمران کشان، به سال تحصیلی ۱۹۲۶-۱۹۲۷، از حضور ۲۵۷ دانشجو یاد شده است که ۲۹ نفر از آن‌ها خارجی بودند و دارای تابعیت کشورهایی چون بریتانیا، مصر، یونان، ایتالیا، لبنان، فلسطین، ایران، پرو، رومانی، روسیه و سوریه. در این میان، تنها از چهار دانشجوی ایرانی یاد شده است: سه نفر از یک خانوادهٔ ارمنی (یک برادر و دو خواهر دوقلو)، اما ردی از نفر چهارم نیست. در مورد او تنها نوشته شده است: «به ندرت سر کلاس‌ها حاضر می‌شود».

حس گنگی به من می‌گوید که من هم دنبال رد نفر چهارم می‌گردم. در کارت پستالی که به تاریخ ۱۸ نوامبر ۱۹۲۷، هدایت برای برادرش به تهران روانه می‌کند، می‌نویسد: «کارتی که ملاحظه کنید، عکس درِ طویله است که روزی چهار مرتبه از آن عبور می‌کنم، مگر روزهایی که بعدازظهرها را به پاریس می‌روم.»

پاریس برای او مترادف آزادی و ادبیات بود. جنب‌وجوش زندگی دههٔ «دیوانه» (دههٔ بیست) امکانات تازه‌ای به او می‌بخشید. فرانسویان می‌خواستند جنگ جهانی و مرده‌های‌شان را به فراموشی بسپارند. چیزی به حرکت درآمده بود. تغییر قرن انگار در دههٔ بیست اتفاق می‌افتاد. پاریس در حال دگردیسی بود. هدایت در خیابان‌ها پرسه می‌زد، در میکده‌ها، سینماها، موزه‌ها وقت می‌گذراند و از حال‌وهوا، رنگ‌ها، نواها تأثیر می‌گرفت. بودلر، آلن پو، هوفمن، موپاسان، شوپنهاور را می‌خواند و کانت، ولتر، روسو، نیچه و فروید را کشف می‌کرد.

اقامت هدایت در کشان هجده ماه به درازا کشید. اطلاع دقیقی از آن‌چه در این مدت نوشت نداریم، تنها می‌دانیم که یکی از پربارترین دوره‌های زندگی‌اش را رقم زد. «زنده به گور»، اولین متنی که به سال ۱۹۳۰ منتشر کرد، از همین دوران تأثیر گرفته است. داستان در اتاق کوچک پانسیونی در حومهٔ پاریس می‌گذرد. راوی، در انتظار اثربخشی داروهای مختلفی (سیانور دوپتاسیوم، تریاک، و غیره…) که برای خودکشی بلعیده است، مشغول نوشتن در رخت‌خواب و «به‌هم زدن یادداشت‌های خاطره‌اش» است.

پروژهٔ راوی «زنده به‌گور» نویسندهٔ آن را هرگز رها نکرد. بین سال‌های ۱۹۲۷ و ۱۹۳۰، نوشته‌های هدایت پر از مرگ و تنهایی است. با این‌حال، بار اولی است که با وجود پول کمی که در اختیار دارد، آزاد است آن‌طور که دلش می‌خواهد زندگی کند. آزادی شیوهٔ زندگی، آزادی سفر رفتن، آزادی خواندن و نوشتن… و حتی آزادی عاشق شدن. دیدارهای عاشقانه با ترز7، دختر صاحب‌خانه، که در کارت پستالی هدایت را «گربهٔ ملوس ایرانی من» خطاب می‌کند، غروب‌ها زیر پل کشان مخفیانه انجام می‌شد «مبادا پدرومادرش از رفت‌وآمد دخترشان با یک شرقی وحشی رَم کنند.» عشقی نافرجام که بهانه‌ای برای تمرین خودکشی به دست او می‌دهد. در غروبی بارانی و غمگین، پس از پرسه‌زدن در کنار رودخانه مارن، در حومهٔ شرقی پاریس، خود را به آب می‌اندازد، اما ماهیگیری که در آن نزدیکی قایق می‌رانده است، او را بیرون می‌کشد. در کارت پستالی که به تاریخ ۳ مه ۱۹۲۸ به برادرش محمود در تهران می‌فرستد، می‌نویسد: «یک دیوانگی کردم، به خیر گذشت.» و در پاسخ استنطاق برادر بزرگ‌ترش عیسی که در همان زمان در مدرسهٔ عالی نظامی سن‌سیر8 درس می‌خواند و در فونتن‌بلو9 زندگی می‌کرد، از «یک کمدی دراماتیک» حرف می‌زند.

«چون همهٔ کسانی که در فرایند مدرنیته سهمی نداشتند، بلکه آن را چون آواری که روی سرشان خراب شده باشد، دریافت کردند»، هدایت حس می‌کرد در حاشیهٔ تاریخ و ادبیات جهان ایستاده و پرتگاهی میان او و دیگران دهان باز کرده است. نوشته‌هایش هم از همین پرتگاه برمی‌آمدند. پس از «زنده به گور»، مجموعهٔ «سه قطره خون» را منتشر کرد. تأثیر سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم ادبی در این کار بارز است. او به موقعیت برزخی خود میان دو دنیای شرق و غرب کاملاً آگاه بود و آن را با تمام وجود حس می‌کرد، «رانده از یکی، مانده از دیگری!»…

با صدای بوق قطار به خود می‌آیم. درهای ترن در ایستگاه کشان باز می‌شود. پیاده می‌شوم. نسیم مطبوعی هوای تازهٔ دره را به سر و صورتم می‌پاشد. دو لنگه در با سروصدا بسته و ترن نفیرکشان دور می‌شود. چند لحظه بلاتکلیف می‌ایستم و دوروبرم را نگاه می‌کنم. دنبال چی می‌گردم؟ انگار منتظرم سروکله هدایت از پله‌های ته سکو آفتابی شود. سلانه‌سلانه به آن سو راه می‌رفتم. از کجا باید آغاز کنم؟


پانوشت

  1. Denfert Rochereau
  2. Cité universitaire
  3. Cachan
  4. Bièvre
  5. Ligne de Sceaux
  6. Avenue Carnot
  7. Thérèse
  8. Saint-Cyr
  9. Fontainebleau

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram