نامههایی به مترجم جوان ۱
نامهٔ اول: از مبدأ تا مقصد مراقب چاله و چاه باش!
فرض کنیم تصمیم گرفتهاید مترجم شوید. از چند نفر میپرسید شرط مترجمشدن چیست. احتمالاً میگویند «تسلط کامل به زبان مبدأ و مقصد.» حتی اگر مثل تمام امور زندگی از پروفسورگوگل هم مشورت بخواهید و سؤال کنید «چگونه مترجم شویم؟» همین جواب را خواهد داد. مختصر و مفید و کمدردسر. اگر به این جواب بسنده کنید که هیچ، اما اگر کمی کنجکاوتر باشید و دست از سرش برندارید و اینبار بپرسید «تسلط کامل به زبان مبدأ و مقصد یعنی چه؟» احتمالاً پروفسورگوگل که به خیال خودش با آن جواب کلی راز مترجمشدن را برایتان فاش کرده، یکبار دیگر حرفش را تکرار میکند بلکه رهایش کنید. اما اگر باز هم کوتاه نیایید و اینبار بپرسید «فرق بین تسلط کامل و تسلط ناقص چیست؟» احتمالاً از کوره درمیرود و چنان پرتوپلاهایی تحویل میدهد که کلاً بیخیال کندوکاو میشوید و با خودتان میگویید نخیر! انگار هیچ متر و معیاری برای محکزدن میزان تسلط به زبان مبدأ و مقصد وجود ندارد و چارهای نیست جز اینکه خودم تواناییام را بسنجم یا با دوستانم مشورت کنم.
و چه بسا که دوستان تا از تصمیمتان آگاه شوند تشویقتان کنند که «بسیار عالی! فوراً شروع کن.» اگر به ایشان بگویید که گوگل برایتان شرط گذاشته و کمی توضیح دهید، ممکن است سؤال کنند «این زبان مبدأ و مقصد که گفتی یعنی چه؟» و بعد از توضیح شما (مثلاً اگر زبان مورد نظرتان ترکی استانبولی باشد) لابد میگویند «اولاً تو که خودت آذربایجانی هستی (البته اگر از این مزیت برخوردار باشید) و با زبان ترکی بزرگ شدهای (ترکی آذری و استانبولی با هم فرق دارند، اما سخت نگیر!) ثانیاً تا حالا اقلاً صد تا سریال ترکی سیصد قسمتی دیدهای و همهچیز را بلدی. حتی صندوقدار فروشگاه السیوایکیکی استانبول هم بهت گفت چقدر قشنگ حرف میزنی. تازه مگر دیگران چطور شروع کردهاند…» و به این ترتیب مسئلهٔ زبان مبدأ حل میشود. و اما زبان مقصد. یعنی همان فارسی خودمان. این شرط دیگر حتی مشورت هم نمیخواهد، چون با خودتان میگویید «عجبا! این دیگر چه شرط عجیبی است که برای مترجمشدن گذاشتهاند؟ یعنی بعد از یک عمر زندگی در ایران تازه باید فکر کنم به زبان فارسی تسلط دارم یا نه؟»
دیگر میتوانید با خیال راحت به جمع مترجمان پیر و جوان بپیوندید. مبارک است!
اما زود خوشحال نشوید! شاید مخاطب شما چیزی از زبان مبدأ نداند و متوجه خطاهای ریز و درشت ترجمه نشود، اما خوشبختانه او هم دستکم به اندازه خود شما فارسی بلد است. پس تسلطداشتن به فارسی را بدیهی فرض نکنید و شوخی نگیرید. بله، فارسی زبان مادری شماست. هر روز به این زبان حرف میزنید، میخوانید و مینویسید. اما این کافی نیست که اگر بود لابد نثر بنده هم هیچ فرقی با نثر اساتیدی چون ابوالحسن نجفی و نجف دریابندری نداشت. (لطفاً نگویید قرار نیست همهٔ مترجمان جوان (یا تازهکار) بشوند نجفی و دریابندری. البته که قرار نیست و کسی هم چنین انتظاری ندارد و بحث ما هم بر سر نثر شیرین و شیوا نیست، موضوع این است که آیا دانش مترجم برای رساندن ترجمهای خوانا و رسا به دست مخاطب کافی است یا خیر.)
شما بدون آگاهی از ساختار جمله نمیتوانید آن را سر و سامان دهید و اجزایش را سر جای مناسب و درست بنشانید. حتی دیده شده که مترجم نتواسته است تصمیم بگیرد جای درست «را» در جمله کجاست و فکر کرده بد نیست محض احتیاط آن را در دو سه جای جمله قرار دهد که یکی درست از آب درآید.
به جملات زیر از کتاب خانهٔ خاموش، اثر اُرهان پاموک، ترجمهٔ مرضیه خسروی، نشر نگاه توجه فرمایید:
«مابقی پولی را که دستهای کوچک و سفید زنش برگردانده بود را گرفتم.» (ص ۲۱)
«تمام این چیزهای نفرتانگیزی را که خود را عرضه میکنند را دوست دارم.» (ص ۲۸۱)
«بعدها این مطلبی را که مدام در زندگیاش تکرار میکرد را فراموش کرد.» (ص ۱۹۶)
«انبوهی از ابهامات تاریخی را به همان شکلی که در ذهنم پشته شده را در لابلای آن صفحات مشاهده خواهد کرد.» (ص ۳۰۵)
«جیلان را که از ماشین پیاده میشد را دیدم.» (ص ۳۲۶)
«حالا سیگاری را که گرسنگیام را از یاد میبرد را به دهان میگذارم.» (ص ۴۱۸)
و بسیار «را» های دیگر…!
گاهی هم خاطرهٔ مبهمی از «حذف فعل» در کتاب دستور زبان فارسی دوران دبیرستان در ذهنتان هست. اما هر چه فکر میکنید قرینهٔ لفظی و معنوی یادتان نمیآید. سخت نگیرید! سختگیری در کار ترجمه اشتباه محض است. اول سرعت، بعد دقت! میخواهید فعل را حذف کنید تا مخاطب بداند دستور زبان فارسی را بلدید. اما کدام فعل حذف شود؟ هر کدام که دلتان خواست. بفرمایید این هم حذف فعل:
«پیشبندم را باز و کراواتم را بستم. ژاکتم را پوشیده و کیف پولم را برداشتم.» (ص ۹)
به خاطر حذف فعل دچار عذاب وجدان شدهاید؟ مهم نیست. روحیهتان را نبازید. جای دیگر جبران کنید و یک فعل اضافه بگذارید:
«احتمالاً چیزی نیست جز نوشتن و پشت سر هم ردیف کردن یک سری از وقایع نیست.» (ص ۱۶۸)
گاهی هم مخاطب ترجمه شما را در دست میگیرد و هر چه میخواند چیزی از جملاتتان نمیفهمد. چرا؟ چون به هر دلیلی نتوانستهاید جمله را به درستی به زبان مادری برگردانید و در جایی از مسیر انتقال متن به بنبست خوردهاید. یکی از دلایل این است که تفاوت ساختار جمله در دو زبان ترکی و فارسی را نمیدانید و جملهها را به همان شکل و کلمهبهکلمه (و چه بسا گاهی با کمک پروفسورگوگل، همان مشاور روز اولتان) ترجمه میکنید. در نتیجه جملهای طولانی خواهید داشت که گاه به چند فعل پشت سر هم ختم میشود. یعنی همان افعالی که به موقع به کار نبردهاید و روی دستتان ماندهاند!
حالا اگر متن اصلی را هم به درستی درک نکرده باشید که دیگر هیچ. درکنکردن مطلب و ناتوانی در جمعوجورکردن جمله در زبان فارسی دست به دست هم میدهند تا شما متنی نامفهوم تحویل مخاطب دهید:
«شاید هم خیال میکنم میتوانم چیزهایی را که نیستند به آنها نسبت داده و یا افرادی که در اوراق توی کیفم جمع کردهام یا آنهایی که در بایگانی کپکزده ازشان اسم برده شده اینجا زندگی میکنند اما بعد به بوی متعفن دره و حالتی که در صورت عدم تحقق این خیالات بهم دست خواهد داد فکر کردم، بعد جلوتر در مرغزار مرغ کودنی به بزرگی یک آپارتمان دیدم که به من چشم دوخته بود، تک مرغ!» (ص ۲۲۵ همان کتاب)
اگر شما خوانندگان عزیز متوجه شدید که راوی چطور افراد را در اوراق توی کیفش جمع کرده یا بایگانی چرا کپک زده و عدم تحقق خیالات چه ربطی به مرغ کودن دارد، آنهم تک مرغ، بهتان تبریک میگویم.
خلاصه اینکه حتی اگر به خیال خودتان در زبان مبدأ استاد شدهاید تصور نکنید راه پیش رویتان هموار است. همانطور که ترجمهٔ شعر کار هر کسی نیست و گذشته از ظرایف بسیارش دستکم سر سوزنی ذوق شاعری هم میخواهد، ترجمهٔ متون ادبی هم پیچیده و سخت است. اگر کاتالوگ آبمیوهگیریتان را بهدرستی ترجمه کرده و به راحتی آبهویج گرفتهاید، اگر بروشور مولتیویتامین جوشان را برای مادربزرگتان خواندهاید تا بداند چه ویتامینهایی دارد، آفرین به شما. اما لطفاً با شنیدن چند جملهٔ تحسینآمیز رمان پانصد صفحهای را ترجمه نکنید!…
ادامه دارد