منوچهری، شاعری که راز فصلها را میداند
درنگی بر ژانر توصیفی و تغزلی منوچهری و بازپیدایی آن در شعر جان کیتس
۱.
از بهاریههای پرشور شاعران پارسیزبان که بگذریم، برخی چکامهها و مسمطها در شعر کلاسیک ایران چنان از تصویر و نقاشی طبیعت1 آکندهاند که گویی از صورت کلام به قالب هنر تجسمی درآمدهاند. دست کم آن چه منوچهری دامغانی در وصف طبیعت میسراید در ادبیات کهن ما کمنظیر است. شعر او در وصف بهار گویی آفرینش دوبارهی بهاری است که در جهان خارج روی میدهد:
تا بادها وزان شد بر روی آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابهاتا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل و می خضابهابرداشتند بر گل و سوسن شرابها
از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان
این بازآفرینی بهار در شعر در واقع نوعی جان بخشیدن به طبیعت است به طوری که شاعر معنای مورد نظر خود را از آن مراد کند. منوچهری در این شعر، بهسان نقاشی که تعبیر و روایت ویژهی خود را از منظره دارد، ابتدا با خوانش ویژهی خود فضا را ترسیم و توصیف میکند، سپس حالات و روحیات انسانی را در آن فضا مینهد. شاعر بعد از فضاسازی طبیعی2 در متن، «عاشقان» را در حال برداشتن شراب توصیف میکند. این انطباق، بلکه «اینهمانی» جهان پیرامونی با روحیات انسانی در رشتههای دیگر همین مسمط هم دیده میشود، خاصه در این رشته که مردم (انسان) را «خُرم» از دیدن این «حال» وصف کرده است:
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شودبانگ هزاردستان چون زیر و بم شود
مردم چو حال بیند ازینسان خرم شودافزون شود نشاط و ازو رنج کم شود
بی رود و می نباشد، یک روز و یک زمان
منوچهری به واقع همان شاعری است که به قول فروغ فرخزاد «راز فصلها» را میداند. همگان او را با شعر پرآوازهی «خزان» میشناسند که آن هم در وصف یکی دیگر از فصلها و باز هم در قالب مسمط سروده شده، قالبی که گفته میشود خود منوچهری آن را آفریده است. این انتخاب بهار و پاییز از شاعری که طبیعت را ترسیم و توصیف میکند بی سببی نیست، زیرا در این دو فصل است که سایهروشنها و اختلاف رنگها در طبیعت بیش از هر زمان دیگری جلوهگر میشود.
این مسمط نیز همچون مسمط بهاریه با لحنی توصیفی و غنایی آغاز میشود:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان استآن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان استدهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
به جز این ابیات آغازین، منوچهری در جایجای شعر خود از صنعت «تشخیص» یا جانبخشی3 به اشیا نیز به غایت بهره برده است. کاربرد این آرایهی ادبی نزد منوچهری از حد تاک را «دختر رز» خواندن گذشته زیرا او حالات و کنشهای انسانی وسیعتری را به اشیا نسبت میدهد. در شعر خزان، گویی «دختران رز» برای راوی به واقع از هیئت شیٔ یا گیاه درآمدهاند و او بدانها صفت انسانی میدهد:
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپایدنزدیک رز آید، در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کار است و چه بایدیک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
نقطهی اوج آرایهی جانبخشی منوچهری نیز از اینجا به بعد است که دهقان با تاکستان خود مانند دخترانش، دخترانی که به ناگاه باکرگی خود را از دست داده و باردار شدهاند، سخن میگوید و از آنها پاسخ هم میخواهد:
گوید که شما دخترکان را چه رسیده است؟
رخسار شما پردگیان را که بدیده است؟وز خانه شما پردگیان را که کشیده است؟
وین پردهی ایزد به شما بر که دریده است؟تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیده است؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
پس از آن دهقان به «دخترکان» خود یا همان انگورها میگوید که چگونه «رگ» آنها را میزند و «استخوان»شان را خرد میکند تا از آنها شراب بگیرد.
شعر خزان در سطح فرمالیستی نیز به کمال پختگی شاعرانه رسیده است. تکرار همخوان «خ» [x] و همنشینی آن با همخوان «ز» [з] و واکهی «آ» [о] به ویژه در چند مصرع نخست این شعر به گونهای که شاعر با تکرار آن در واقع «خشخش» برگهای پاییزی زیر پای عابران را تداعی میکند، یکی از نمونههای درخشان واجآرایی در شعر کهن پارسی است که در سدههای پسین در ادبیات غرب نیز نمود مییابد.
در دو مسمط بهار و خزان منوچهری به جز وجه وصفی، ضرباهنگ و موسیقی واژگان نیز پیوندی آخشیجی با درونمایه و معنا دارد. مسمط بهاریه در یکی از وزنهای رایج غزل فارسی یعنی «مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف» یا همان «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن» گفته شده که باب تغزل و معاشقه است، وزن نرم و دلنشینی است که معمولا بیشترین بار معنا را بر دوش یکی دو واژه آخر مصرع میافکند و از همین رو، انتظار لذت از شعر را بیشتر در قافیه و ردیف برآورده میسازد.
شعر خزان اما ضرباهنگی شاد و رقصگونه دارد. با آن که پاییز، این فصل غمانگیز و ملالآور از راه رسیده، شاعر فضا را به گونهای پرشور ترسیم میکند تا بتواند شور مستی و شادنوشی را در آن جای دهد. بنابراین وزن آهنگین «هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف» یا «مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ و فعولن» را برمیگزیند. وزنی که در بیشتر رشتههای این مسمط به کار شادیآفرینی و طربانگیزی میآید، ولو در پاییز.
۲.
منوچهری با آن دانش دستورزبانی و واژگانی که از زبان عربی دارد، از شعر شاعران عرب نیز بهره برده و در ادبیات تطبیقی شعر او را تأثیر پذیرفته از شعر عرب جاهلی یا معلقات سبع میدانند؛ ادعایی که پر بیراه هم نیست، زیرا جایجای شعر او پر است از زبانورزیها و لفظپردازیهایی که با واژگان و گزارههای عربی آورده است.
اما شاید قیاس ژانر ویژه منوچهری که همزمان غنایی، تغزلی و توصیفی است، با بخشی از شعر رومانتیک اروپا در سدهی نوزدهم، هایکوهای ژاپنی، شعرهای منظرنمای چینی و شعرهای ایماژیست آمریکایی بتواند موضوع پژوهش جالبی در ادبیات تطبیقی باشد.
در این میان شعر رومانتیک اروپایی نیز از راه همین جنس توصیفات و صحنهآراییها به گونهای اینهمانی در وصف طبیعت و حالات انسانی رسیده است. سه عنصر اصلی «من، طبیعت، خدا» در مکتب رُمانتیسم، همان تثلیثی که به تصدیق ویکتور هوگو در بیشتر آثار نظم و نثر این مکتب به چشم میخورد، در واقع بسیار نزدیک به درونمایههای غنایی شعر پارسی در توصیف روحیات شاعر و انطباق آن با فضای طبیعی پیرامون و گاه با درونمایهی خداجویی است.
تأثیرپذیری شاعران رمانتیک اروپایی از تغزل پارسی با الهام آشکار گوته، شاعر آلمانی از حافظ به اوج میرسد. در شعر رمانتیک که پیش از رسیدن به فرانسه در اواخر سدهی هجدهم در آلمان و انگلستان نضج گرفته بود، از همان ابتدا الهام شگرفی از شعر شرقی و گاه از شعر پارسی دیده میشد. با این حال در اشعار بسیاری از شاعران این مکتب ادبی اروپایی هم از منظر فرمالیستی و هم از نگاه محتوایی، مغازله با طبیعت به سیاق منوچهری به چشم میخورد.
شاید برجستهترین شاعر رمانتیک اروپا که عناصر وصفی طبیعت و فصلها نزد او مانند شعر منوچهری نمود یافته، جان کیتس4، شاعر انگلیسی ابتدای سدهی نوزدهم باشد. برخی اشعار جان کیتس را بیش از هر شاعر اروپایی دیگری به جانمایهی شعر خزانی منوچهری نزدیک دیدهاند.
کیتس در میان اشعار خود شعری به نام به پاییز5 دارد که مجموعهای از سه بند است و کوتاهترین قصاید او را تشکیل میدهد. باید گفت قصیدههای کیتس که در زبانهای اروپایی «اُد»6 خوانده میشود، اغلب به غزل ما نزدیکتر است تا چکامه یا قالبی همچون مسمط. با این حال چکامهی پاییز با وجود کوتاه بودنش، به مانند قصیده ما توصیفی و روایی است. ترجمه فارسی سه بند این چکامه چنین است:
ای فصل شیرین مِه و باروری
ای یار و همدم آفتابِ بارورنده
تویی که با او همدست میشوی تا برکت آوری
روی چفتههای مو دویده گرد تاکستان
تا درختان خزهبستهی باغ را زیر بار سیبها خم کنی
و درون میوهها را پُر کنی تا برسند
تا کدو پَروار شود و مغز شیرین فندق در پوست خود فربه
تا نثار کنند، تا هر چه بیشتر نثار کنند
گلهای دیر آمده را به زنبورها
تا زنبورها خیال کنند این روزهای نه گرم و نه سرد جاودانه است
چرا که تابستان شش ضلعیهای چسبناکشان را پر کرده است.
کیست که تو را بارها در میان گنجهایت ندیده باشد؟
آن کس که به جستجوی تو بر میآید
گاه میبیندت یله بر زمینِ کاهدان
با موهایی که باد فاتحانه پریشان کرده است
یا فروخفته بر شیار زمین نیم درو شده
مست از بوی شقایقها، آن گاه که با خیشت
گلها را در کرتها تلبار میکنی
گاهی نیز همچون خوشهچینان راست میروی
با سری پر از بافه در وقت عبور از جویبار
یا آن گاه که در عصارخانه، چشمان خمارت
ساعتها به آخرین چکیدههای شراب سیب مینگرد
کجا رفتند نغمههای بهاری؟ کجا؟
به این نیندیش، تو هم نغمههای خود را داری:
وقتی که ابرها سد راه آفتاب میشوند تا آرام آرام خاموش شود
و به موهای دشت، رنگی لعلفام میزنند
آنگاه شبپرههای لرزان چون گروه همسرایان مویه میکنند
در میان شاخههای بید کنار رودخانه
که با هر برخاستن و نشستن نسیم، برمیخیزند و فرو میافتند
و صدای بعبع برهها از تپههای دور میآید؛
جیرجیرکها در پرچینها میخوانند و سینهسرخ
با نتهای کشیده و گوشنواز در باغ چهچهه میزند
و چلچلهها دسته جمعی در آسمان هلهله میکنند.
کیتس با استفاده از صناعات شعری و فنون زبانی همچون استعاره، تکرار، نامآوا و جانبخشی به چیزهای بیجان ساختار این شعر را غنا بخشیده است. بیشترین بار این جانبخشی در تصویر خود پاییز است که شاعر به مثابه انسان او را خطاب میکند. شعر به فصل پاییز شخصیت مادری و به خورشید شخصیت پدری داده و بدین کیفیت باروری و محصولات فراوان به وجود آمده است. همانند آثار دیگر کیتس موضوع تولد زندگی و مرگ در این غزل نیز به صورت ضمنی پدیدار شده است. تصویرسازی از مناظر طبیعی در آخرین سطور به اوج میرسد و شعر با صداهایی که باد پاییزی با خود میآورد پایان میپذیرد.
با این اوصاف، قیاس منوچهری، این «شاعر فصلها» با جان کیتس، خالق چکامههای توصیفی از فصلها پر بیراه نیست. در آثار شاعران رمانتیک اروپا کمتر کسی چون کیتس میتواند به منوچهری نزدیک پنداشته شود. هر دو آنها هم از لحاظ درونمایه که همانا توصیف طبیعت و ترسیم فصلها در زبان است، دستورزی کرده و هم از نگاه فرمالیستی بازیهای ادبی و زبانی را مصروف تعالی بخشیدن به آن معنا کردهاند.
واجآرایی تکنیک مورد علاقهی هر دو شاعر ایرانی و انگلیسی است و هر دو آنها شعر خزانی خود را با این آرایه آغاز میکنند. در کاربرد واجآرایی نیز هنری شبیه هم را به کار بستهاند. شعر کیتس نیز از همان نخستین بیت با تکرار و توالی همخوانهای شبیه «ز» در بیت منوچهری آغاز میشود. به همین شکل، هنگام خوانش شعر کیتس صدای حروف (S) و (Z)7 تقریباً در سرتاسر شعر به نحوی شنیده میشود که یادآور صدای باد پاییزی است.
رمانتیسم منوچهری و کیتس در عین حال تا حد زیادی منحصر به خودشان است و قابل جمع با همهی شاعران این نحله و این سبک نیست زیرا به نظر میرسد هر دو شاعر از سهگانهی معروف رمانتیک، یعنی «من، طبیعت، خدا» بیشتر به همان طبیعت پرداختهاند. ممکن است بتوان وجه باورمندانه مذهبی رمانتیسم در شعر این دو را این گونه توضیح داد که به هر روی تمام زیباییهای موصوف در شعرشان از مخلوقات خدا هستند، نتیجهگیریای که نمونهی آن به ویژه در شعر شاعران فارسیزبان زیاد دیده میشود. اما نه منوچهری و نه جان کیتس دست کم به شکل مستقیم چنین چیزی را بیان نمیکنند، زیرا تلاش اصلی آنان برای رسیدن به این هدف نیست. منوچهری در شعر خود در نهایت به مدح سلطان مسعود غزنوی میرسد، گر چه به زعم نگارنده گذار شاعر از آن توصیفات زیبا به آن مدح و شعر کیتس در این معنا اصلاً تعهدی به کسی ندارد. چکامهی به پاییز با لحنی خطابی و با توصیف آغاز شده و به همان شکل با توصیف هم پایان میپذیرد، گر چه در جملات پایانی خطابی نیست و عوامل طبیعت نیز در پایان شعر به فعلیت و جنب و جوش بیشتری میرسند.
حضور «من» شاعر در دو اثر مورد بحث نیز جای خود را به اشیا و مفاهیمی داده که با آرایهی شخصسازی، وجه انسانی مییابند. انگورها در شعر منوچهری و خود پاییز در شعر کیتس، از جمله شخصیتهای این دو روایت شاعرانهاند که خصوصیات و توصیفات انسانی به آنها نسبت داده شده است.
در مقاطعی در هر دو شعر، اشیا یا مفاهیم مانند انسان مخاطب واقع میشوند و در واقع در هر دو شعر مخاطب وجود دارد، اما به دلیل تفاوت روایتها، خطابکننده یکی نیست. در مسمط خزان منوچهری روایت، یک روایت سومشخص دانای کل است که در آن یکی از شخصیتها یعنی دهقان، انگورها یا دختران رز را خطاب قرار میدهد. اما در شعر جان کیتس، خطابکننده خود شاعر است و اوست که از همان ابتدای شعر با پاییز حرف میزند، گرچه در ادامه راوی دانای کل هم هست و به شکلی متناوب دوباره با پاییز سخن میگوید.
به این ترتیب جان کیتس با نگاه ذهنی و سوبژکتیو خود به روح رمانتیک نزدیکتر میشود زیرا «من» شاعر را وارد ماجرا کرده است.
۳.
شبگیر نبینی که خجسته به چه درد است
کرده دو رُخان زرد و بر او پرچین کرده است
محمد دبیرسیاقی در حاشیهی این بیت از مسمط معروف منوچهری نوشته است: «در زبان فرانسه خجسته را که همان گل همیشهبهار است «souci» میگویند که معنی اصلی آن درد و اندوه است و منوچهری هم آن را به همین صفت بیان نموده است.»
واژهی «خجسته» از ریشهی اوستایی به معنای میمون، مبارک و سعد بوده و متضاد آن «گجسته» به معنی نحس است. این واژه در ادبیات کهن ایران در معنای «همیشک» یا «گل همیشهبهار» دارای گلهای نارنجی یا زرد پر رنگ نیز به کار رفته است.8
این گفته مصحح دیوان منوچهری کشف غریبی است زیرا این «souci» که در زبان فرانسه به معنای خجسته یا همیشک است با آن «souci» در همان زبان که به معنای دغدغه و رنج است، همریشه نیستند. واژهی نخست از واژهی لاتینی ترکیبی «solsequium» به معنی تحتاللفظی «آفتابگردان» است که به واژهای یگانه صیرورت یافته و مختص گیاه است.
اما واژهی دوم از این ریشه نیست و در فرانسه تنها همان معنی درد (بیشتر در معنی مجازی) و دغدغه و نگرانی را میدهد.
از این گذشته، به جز این شعر در ادبیات کلاسیک فارسی دیده نمیشود که جایی درد و رنج را به گل همیشهبهار یا خجسته نسبت بدهند، آن گونه که مثلاً داغ را به لاله و سکوت را به سوسن منتسب میکنند. خود منوچهری در جاهای دیگری هم از نام این گل استفاده کرده که ابیات زیر از آن جمله است:
چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه
پرده زبرجدین و عقیقین رمد بود
و:
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمهای به عنبر سارا بیاکنی
این تشبیه مورد علاقه منوچهری که چند بار آن را به کار برده بیشتر ناظر بر تضادی است که میان سیاهی درون پرچمهای گل همیشهبهار از یک سو و زردی و شاد رنگی گلبرگهای آن در سوی دیگر وجود دارد.
به هر روی امروز بر ما معلوم نیست دبیرسیاقی این معنا را از چه مأخذی مستفاد کرده زیرا توضیح بیشتری در این باب نداده است. با این وصف، همانندی معنایی مد نظر او بیشتر به شباهتی تصادفی یا گونهای توارد ماننده است.
پانوشت
- یعنی طبیعت در معنای امروز، و نه در معنای «خلق و خو» و «سرشت» که خود منوچهری در همان شعر خزان به کار برده است: کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاس-وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار /منوچهری با تمام رویکردی که به توصیف طبیعت دارد، هرگز این واژه را در معنایی که امروز ما از آن مستفاد میکنیم به کار نبرده، بلکه کاربرد آن در کل شعر کلاسیک پارسی نیز نادر است.
- در معنای «منسوب به طبیعت».
- Personnification
- John Keats
- To Autumn
- Ode
- در الفبای آوانگاری انگلیسی (به ترتیب): [s] و [z].
- در عربی به این گل «آذریون» میگویند که خود از ریشهی پارسی «آذرگون» به معنی «به رنگ آتش» گرفته شده است.