لوگو مجله بارو

قرنطینه

 قرنطینه

 

قرنطینه در انگلیسی quarantine، فرانسوی qurantaine، آلمانی quarantäne، اسپانیایی cuarentena، ایتالیایی quarentena، هلندی quarantaine، پرتغالی quarentena، برگرفته از لاتین quadraginta، و برآمده از سنسکریت cātvāriṉṡa (چاتوارینشَ)، و اوستایی čaөwarésata (چَثوَرِسَتَ) به‌معنای دوره‌ی چهل روزه، از ریشه‌ی اوستایی čatru یعنی چهار است. امروزه قرنطینه را، به‌ناروا، همچون حبس و حصر و کابوس وانمود کرده‌اند. در حالی‌که پایان دوره‌ی چهل روزه یا چهل ساله اشاره به کمال و پختگی و پاکیزگی و پیراستگی از هرگونه پلشتی و پلیدی دارد. در اینجا به‌گونه‌ای موجز به اهمیت دوره‌ی چهل‌روزه (قرنطینه) و چله‌ها و چهلم (اربعین) در دستیابی به زندگی پاکیزه و آسوده و شادمانه اشاره می‌کنم.

 

 1- قرنطینه:

دوره‌ی چهل روزه یا قرنطینه که در موارد بیماری‌های اپیدمیک، به‌منظور مصون ماندن از آلودگی‌ها و میکروب‌هایی که از تماس با دیگران، به‌شکل ایزوله طی می‌شود.

 

 2- قرنطینه:

مدت چهل روزی که محمولات کشتی و جانوران و گیاهان آن را در محلی محصور می‌کردند تا رفع آلودگی میکروبی آنها بشود.

 

 3- قرنطینه:

حق اقامت چهل روزه‌ی زوجه‌ی مرد متوفا در خانه‌ی شوهر خود (بعد از وفات شوهرش) [در حقوق عرفی انگلیس].

 

 4- قرنطینه:

توبه یا روزه‌ی چهل‌روزه در کلیسای کاتولیک قدیم.

 

 5- چله:

چهل‌روزه‌ی نوزاد و زائو. چهل‌روزه‌ی بیداری و توجه زائو به‌فرزند خود؛ چله، چهل روز ایام نفاس باشد که زن بنشیند از بعد زادن تا بدانگه که پاک شود و بدان چهل روز به‌گرمابه نشود و نماز نکند، گویند به‌چله در است. به‌آن چِلا هم می‌گویند.

فردوسی بزرگ فرماید: چهل روزه شد رود و می‌خواستند یکی تخت شاهی بیاراستند

نیز: چهل روز بگذشت برخوب‌چهر یکی کودک آمد چو تابنده‌مهر

عسجدی گوید: برافشاندم خدوآلود چُلّه در شکاف او چو پستان مادر اندر کام بچه‌ی خرد در چِلّه

مراسم چهل‌روزگی طفل که اورا شست‌وشوی داده، با جام چهل‌کلید (چلتاس) آب چله روی او ریزند.

چِلِّگی: روز چهلم کودک

صادق هدایت: «هرکس مهره‌ی مار همراه داشته باشد نباید بالای سرِ بچه‌ی چلگی برود، زیراکه بی‌وقتی می‌شود.» (نیرنگستان)

چله‌گیر: زنی که چهل روز پس از زایمان در اولین نزدیکی بار گرفته باشد.

 

 6- چله:

نیز چهله و چهلم، اربعین. روز چهلم مرگ عزیزی که در آن روز سوگ برپادارند و بازماندگان و منسوبان مرده به‌سر خاک وی روند و اطعام مساکین کنند و برای او آمرزش بخواهند. چهل روز از عاشورا رفته را اربعین یا چهلم امام گویند.

چله دادن: اجرای مراسم چهلمین روز درگذشت کسی. چله‌دار: آن که مراسم چهلمین روز درگذشت کسی را به‌جای آرد. چله‌داری: عزاداری در چهلم مرگ کسی.

سنایی گوید: مال یتیمان خوری پس چله‌داری کنی راه مزن بر یتیم دست بدار از چله

[ای دلِ غافل مباش خفته در این مرحله طبل قیامت زدند خیز که شد قافله]

عبدالله مستوفی در شرح زندگانی من، ج 1، ص 262، می‌نویسد: «بعد از ظهر سه‌شنبه، مادرم با خواهرها و قوم و خویش‌ها و دوستان نزدیک با شیرینی و میوه و بساط حلواپزان به‌حضرت عبدالعظیم رفتند و در خانه‌ی میرزا محمود که دنباله‌ی دیدن‌ها و تفقد دوستان هنوز هم قطع نشده بود، در شبِ چهارشنبه بساط شام و اطعام فقرا دائر گشت، ولی چله را در تالار بیرونی منزل خودمان گرفتند. آقا میرزا رضا اطعامی از فقرا و طلاب کرد و روضه‌خوانی به‌عمل آمد».

 

7- چله:

چهل روزی که درویشان و صوفیان و مرتاضان در گوشه یا جایگاهی نشینند و از بهر تهذیب و تزکیه به عبادات و ریاضات و ترک حیوانی پردازند و قوت لایموتی همچون خرما یامویزی دارند (چِلا). به‌آنان چله‌نشین و به این عمل چله‌نشینی و به آن فعل چله برآوردن، چله‌نشستن، چله‌گرفتن و چله‌داشتن، گویند. جایگاه آنان چله‌خانه نام دارد. به‌آن چهله هم گویند. فردوسی در «رزم کاووس با هاماوران» نگاهی به اِعمال قرنطینه دارد. به سفارش گودرز پیر رستم و گیو و توس راهی می‌شوند تا کاوس را از مهلکه‌هایی که بر اثر بیخردی و جاه‌طلبی در آن افتاده‌ست به‌در آورند. کاوس به قرنطینه می‌رود تا لطف یزدان را به‌دست آورد.

 

چو آمد برِ تخت و گاه بلند دلش بود زان کار مانده نژند

چهل روز بر پیش یزدان به‌پای بپیمود خاک و بپرداخت جای

همی ریخت از دیدگان آب زرد همی از جهان‌آفرین یادکــرد

زشرم از درِ کاخ بیرون نــرفت همی پوست گفتی برو بربکفت

همی ریخت از دیده پالوده‌ خون همی خواست آمرزش رهنمون

زشرم دلیران منش کرد پست خــرام و درِ باردادن ببست

پشیمان شد و درد بگزید و رنج نهاده ببخشید بسیارگنج

همی رخ بمالید بر تیره خاک نیایش کنان پیش یزدان پاک

نظامی گوید: پس از پنجاه چله در چهل سال مزن پنجه در این حرف ورق‌مال (خسرو و شیرین)

از همو: چهله چهل گشت و خلوت هزار به‌ بزم آمدن دور باشد زکار (شرفنامه)

 شاه قاسم انوار گوید: برآوردم چله آن چلچله بود به‌عشقت چله‌ای دیگر برآرم

از هموست: چل چله بنشست صوفی ره نیافت چلچله صد بار به زان چل چله

عطار گوید: چون دل من به‌دوستی چله‌نشین دیر شد طاعت و زاهدی خود زیر ستانه یافتم

[دوش درون صومعه دیر مغانه یافتم راه‌نمای دیر را پیر یگانه یافتم]

از عطار: حالی وشاق چاوش عزت بدو دوید کای نعل خودگرفته زنعلین شو جدا

چل شب در این حریم به‌خلوت چله نشین تا محرم حریم شوی در صف صفا

اوحدی گوید: گله در چول و غله اندر چال نتوان داشت چله از سرِ حال

همو: بر سرِ پای چله داشته‌ام وان نه از بهر زله داشته‌ام

از صائب درباره‌ی چله‌خانه:

به‌چشم کـــم منگر در دوات تیره‌دلم که چله‌خانه‌ی یوسف درون چاه من است

[اگرچه بالش خورشید تکیه‌گاه من‌است شکستگی گلی از گوشه‌ی کلاه من‌است]

از ظهوری: به‌دام چله‌نشین صید بوده‌ام چندی مباش شیفته خلوت که صحبت آلوده‌ست

همو: بر تو بهای چله‌نشینان ترحمی یک جرعه می که حاصل چل‌ساله می‌رود.

نظامی گوید: چهله چهل گشت و خلوت هزار به‌بزم آمدن دور باشد زکار

نظام قاری گوید: روشن نکنی دیده به‌الباس چهله از رخت سیه تا ننشینی به‌ظلامی

[ای مِقنَعه و شدّه مرا صبحی وشامی موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی]

 

 8- چلّه:

چله‌ی زمستان، چله‌بزرگ زمستان، چهل روز از زمستان که اول دی‌ماه آغاز می‌شود و تا دهم بهمن‌ماه ادامه می‌یابد. شب اول دی‌ماه را شب چله (یلدا) می‌نامند. چله کوچک زمستان، بیست روز از دهم بهمن‌ماه تا پایان بهمن را در بر می‌گیرد. چهار روز آخر چله‌ی بزرگ (هفتم تا دهم بهمن‌ماه) و چهار روز نخست چله‌ی کوچک (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) را چارچار گویند. چله‌ی تابستان، چله بزرگ تابستان از اول تیر شروع می‌شود و تا دهم مردادماه ادامه دارد. چله کوچک تابستان، بیست روز از دهم مرداد ماه تا پایان مرداد است. چله زمستان، کنایه از سرمای سخت و چله تابستان اشاره‌ای به گرمای شدید است.

 

 9- چهل روز:

زمان برای صاف شدن شراب انگوری؛ از کسانی‌که به‌این موضوع اشاره کرده‌اند می‌توان از ابونواس، رودکی، بشار مرغزی و منوچهری دامغانی، نام برد.

حافظ فرماید: سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی

که‌ ای صوفی! شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی

باقر کاشی گوید: چله‌ای در خُم برآر و چله‌ای اندرسبو همچو می صافی شو آنگه در دل مینا نشین

 

 10- چهل سال:

چهل سالگی را هنگام کمال و بلوغ عقلی آدمی می‌دانند. چلچلی: مرد که به‌چهل سال رسد گویند اول چلچلیِ اوست. ناصرخسرو گوید:

کو توشه و کو رهبرت ای رفته چهل سال چون آب سوی جوی زبالا سوی محشر

[این چنبر گردنده بدین گوی مدوّر چون سروسهی قد مرا کرد چو چنبر]

نیز گوید: تا به‌چهل سال که بالغ شود خرج سفرهاش مبالغ شود

سعدی فرماید: رو ملک دو عالم به‌می یک‌شبه بفروش گو زهد چهل ساله به‌هیهات برآرید

[از صومعه رختم به خرابات برآرید گَرد از من و سجاده و طامات برآرید]

فردوسی برای چهل ساله برتری قائل است:

چهل سالگان را نبشتند نام درم بر کم‌وبیش ازین شد حرام

دگر آنک گفتی چهل ساله مرد زبرنا فزون‌تر نجوید نبرد

چهل ساله با آزمایش بُوَد به‌مردانگی در فزایش بوَد

حافظ فرماید: چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت تدبیر ما به‌دست شراب دوساله بود

[دیدم به خوابِ خوش که به‌دستم پیاله بود تعبیر رفت و کار به‌دولت حواله بود]

همو: علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به‌ یغما ببرد

[نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم آر یار شود، رختم از اینجا ببرد]

 

11- چهل:

افاده‌ی معنای کثرت و شوکت و مزیت کند.

فردوسی راست: چهل جامه دیبای پیکر به‌ زر طرازش همه گونه‌گونه گهر

چهل روز با هم همی جنگ بود تو گفتی برایشان جهان تنگ بود

چهل روز یکسان همی جنگ بود شب‌و روز گویی به یک رنگ بود

چهل روز با لشکر آویز بود گهی رزم و گه بزم و پرهیز بود

چهل پیل زیشان همه بسته گشت هرآن کس که برگشت تن‌خسته گشت

چهل روز با شاه کاووس کی همی بود با رامش و رود ومی

چهل رش به‌بالا و پهنا چهل نکرد از بنه اندرو آب و گل

چل اشتر بیاورد رستم گزین زبالا فروهشته دیبای چین

همی برد بدخواه را بسته‌دست زخویشان او نیز چل بت‌پرست

چهل خویش اورا بر آتش نهاد از آن جایگه رفت سوی شغاد

چهل جاثلیق از دلیران بکشت بیامد صلیبی گرفته به‌مشت

چل‌هزار نیز حاکی از کثرت است. مولانا فرماید:

چیست مزد کار من دیدار یار گرچه خود بوبکر بخشد چل‌هزار

چل‌هزار او نباشد مزد مـــن کی بود شِبه شَبَه دُرّ عدن

 

 چل و چهل در جاینام‌ها و نامها و عبارت فراوانی با ارائه‌ی مفهوم فراوانی و کمال و اوج و بلوغ آمده‌ست. شماری از آنها در پایین می‌آید. شماری از جاینام‌ها:

چلپایه: از منازل مابین راور کرمان و طبس که در صحرای لوت واقع‌است.

چل‌دختران: مزاری در تهران؛ چهل دختران: نام چند موضع در ایران که وجه تسمیه‌ی آنها این است که به‌پندار عامه چهل دختر از دست کفار در آنجا غایب شده‌اند. از جمله‌ی آنهاست: چهل دختران، نام یکی از پنج دروازه‌ی شهر استرآباد به جنوب شهر؛ نام کوهی در شمال شرقی شهر شیراز؛ نام مزاری به سرخس؛ نام مقبره‌ای به‌شهر قزوین. و جاینام‌هایی همچون: چهل زرعی عجم، چهل‌زرعی عرب، چهل‌سر، چهل‌سنگ، چهل شنبه، چهل‌کمان، چهل‌گز، چهل گزی (ساوه)، چهل‌گزی (سنندج)، چهل گزی (کرند)، چهل‌گزی علیا و سفلی، چهل گیسو (چهل جای- گرگان) چهل مرغیان، چهل مقام (نام کوهی در شیراز، چهل دختران). چهل منجیلی، چهل منی، چهل مهرین.

چل‌پله، چهل‌پله: آب‌انبار که چهل پله گودی آن‌است. آب‌انبار بسیار گود هرچند که دارای چهل پله نباشد.

چل‌ستون/ چهل‌ستون: بنایی که دارای ستون‌های زیاد باشد. قصرهای معروف چهل‌ستون اصفهان و عمارت سلطنتی کلاه‌فرنگی قزوین از بناهای شاهان صفوی.

جام چل‌کلید: جام برنجی یا مسینی‌ست که بر درون و بیرونش «چهارقُل» و «یاسین» و ادعیه کنده شده و چهل کلید که بر هریک بسم‌اللهی نقر کرده‌اند بر آن آویزان است.

چلتاس: جامی برنجی که بر سطح آن چهل بار عبارت بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم حک شده، عوام آن را برای دفع چشم‌زخم و دور کردن جن وپری و آفات و بلایا از نوزاد و نوعروسان به‌کار می‌زنند.

تاس چل قل‌هواللهی: همان جام چل کلید.

چهل تیغ: روز چهلم زاده شدن نوزاد، چهل تیغ و به‌روایتی چهل و یک تیغ به او می‌زدند تا ناپاکی خون او که ناشی از خون حیض خوردن در رحم مادر است، از میان برود.

چل بسم‌الله: تعویذی عبارت از چهل ورقه‌ی کوچک مسی یا برنجی و گاهی طلا، که بر هر یک عبارت بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم حک شده‌ست. این ورقه‌ها را با حلقه‌ها و قیطانی سبز برای دفع چشم‌زخم به‌گردن اطفال بندند.

چل‌بند/ چهل‌بند: جامه‌ای زربفت که به‌طرز لباس رقاصگان اسپانیولی می‌دوختند و دامنش دارای طبقات چندی از پارچه‌های گوناگون از قبیل اتلس و مخمل و تافته و غیره بود که دور آن رشته‌های گلابتون قرار می‌دادند که هنگام رقص دایره‌ی رنگارنگی اطراف رقاصه تشکیل می‌شد.

چل طوطی (توتی): داستانی عامیانه و پر دخل و تصرف از داستان قدیمی طوطی‌نامه، به‌سلیقه‌ی راویان پرداخته‌شده‌ست. اصل آن به سانسکریت و شامل هفتاد حکایت است. قصه‌ی چل‌طوطی خواندن: سخنی دراز و وقتگیر پیش آوردن.

 چل قوتی، چل من قوتی، چل تا عروس تو یک قوتی: چیستان. پاسخ: قوتی کبریت.

 چل اندر چار: در قالی‌بافی، قالی‌ای که در هر گره مربعی، چهل رگ تار و چهار رگ پود داشته باشد.

 «از همه بدتر این بود که این آقایان که جز مشتی بی‌سواد نبودند می‌خواستند تصرف در معقولات کرده حرفهای چهل اندر چهار خود را به کُرسی هم بنشانند!» (عبدالله مستوفی. شرح زندگانی من). حرفهای چل اندر چهار مترادف ادعاهای گنده‌تر از خود ـ حرفهای بزرگ‌تر از دهن خود.

چلتاج: صفت خروسی که تاج بزرگ پراکنده دارد.

 چل‌تکه: پارچه‌ای که از مجموع تکه‌پاره‌های مربع‌شکل ماهوت یا پارچه‌ی دیگر دوخته شود. لحاف چل‌تکه: لحاف که رویه‌ی آن از قطعات مربع‌شکل پارچه‌های رنگارنگ باشد.

 چلچراغ: نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغ‌های بسیار در آن می‌افروزند؛ نوعی جار یا قندیل بزرگ که انواع بلورین یا سیمین و زرین آن را در ساختمان‌های مجلل برای روشن کردن تالارها به‌کار برند.

ملا طغرا گوید: بهار آمد آن کیمیاساز باغ کز او بوته‌ی گل شود چلچراغ

میرزا محسن تأثیر: نیست یک‌شب که زسوز دل صدپاره‌ی ما چلچراغی به‌ سر تربت ما روشن نیست.

 چلصد: لحنی است از چهارسد.

 چل صدهزار: مخفف چهل صدهزار برابر چهارمیلیون، مساوی چهل مر (هر مر = صدهزار)

 فردوسی فرماید: از اندازه‌ی لشکر شهریار کم آمد ز دینار چل‌صدهزار

 چل گُل: در طب قدیم نام روغنی باخواص دارویی بود.

 چل گیا: در طب قدیم چهل گیاه که به صورت جوشانده یا حب شده به‌کار می‌رفت. دراینجا چل همان 40 است.

 چهل گبس: نوعی آرایش موی زنان که گیسوی‌شان را به‌صورت چهاربافه می‌تابیدند و در اطراف سرشان می‌پراکندند.

 چهل منار/ چهل مناره: نامی که بومیان در گذشته به تخت‌جمشید داده‌اند.

 چل منبر: رسم عبور دادن بیمار برای بهبود او با گذشتن از زیر چهل منبر در دهه‌ی اول ماه محرم.

 چهل‌ویک منبر: روشن کردن چهل و یک شمع در غروب تاسوعا.

 قفل چل کلید: قفلی افسانه‌یی که برای گشودن آن چهل کلید ویژه لازم است.

 چل صباح، چل صباح و شش روز/ چل صبح، چل صبح و شش روز: اشاره به چهل صباحی که گِل آدم تخمیر شد.

خاقانی راست:

 به‌یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست از این سه معنی الف دالمیم بی‌اِعراب

[مرا ز هاتف همت رسد به‌ گوش خطاب کز این رواق طنینی که می‌رود دریاب]

همو: حاصل شش‌روز و نقد چل صباح یک‌شبه خرجش که فرمایی فرست

[گفتم ای دل بهر دربان جلال نعل اسب از تاج دانایی فرست]

همو راست:

لوح چل صبح که سی سال زبر کردم رفت بهر چل صبح دبستان به‌خراسان یابم

[رهروم مقصد امکان به‌خراسان یابم تشنه‌ام مشرب احسان به‌خراسان یابم]

چل صبح و شش روز: چهل صباح زمان تخمیر گِل آدم است. شش روز اشاره به شش روز آفرینش جهان است.

 خاقانی گوید:

روزِ نوِ شروانشهی چل صبح و شش روزش دهی جاسوس بختش زآگهی دی علم فردا داشته

[این آتشین کاسه نگر، دولاب مینا داشته از آب کوثر کاسه تر وآهنگ دریا داشته]

عطار گوید:

به چل صباح که از نور خاص حق بسرشت خمیر این همه اعجـوبه بی‌سواد مسا

[خطاب هاتف دولت رسید دوش به‌ ما که هست عرصه‌ی بی دولتی سرای فنا]

سلمان ساوجی گوید:

چل صبح و هشت خلد به‌نام محمد است خود عقد و حاء میم بدین حا و دال یافت

[هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت]

اصطلاحات و ضرب‌المثل‌ها:

یک مویز و چهل قلندر؛ یک انار و چهل بیمار؛ یک سنگ و چهل کلاغ؛ یک کلاغ چهل کلاغ؛

[شد یک کلاغ به چهل کلاغ، خبر رسید به چُسبلاغ!]؛ عقل چهل تا وزیر را داشتن؛

چهل دزد بغداد: حکایتی از حکایات هزار و یک‌شب؛ غار چهل دزد بغداد: مکانی دنگال و سخت فراخ.

 یه دکون و چهل تا مشتری؛ حق همسایگی تا چهل خانه است.

زبان چهل طوطی: کنایه از زبانی فریبنده و چرب و نرم!

 

از نمونه‌هایی که آمد، می‌توان دریافت که دوره‌ی چهل‌روزه یا قرنطینه فرصتی مغتنم است که به‌ما کمک می‌کند تا اندکی به‌خود بیاییم. شتاب‌مان را در مصرف، تخریب محیط زیست، بی‌انصافی و هدم و نهب اموال عمومی کم کنیم. قرنطینه به فهم ما از سوانح و بلایای بزرگ کمک می‌کند و ما را در باره‌ی ارزش‌ها و اخلاق‌مداری به تأمل وامی‌دارد. ادلکورت متخصص پیشگویی روندها که به شرکت‌های حوزه‌ی مُد و برندهای مصرفی در سراسر جهان مشاوره می‌دهد، می‌گوید: «به‌نظر می‌رسد ما در حال ورود به‌یک قرنطینه‌ی مصرف هستیم که در آن خواهیم آموخت چطور فقط با یک دست لباس شاد باشیم؛ داشته‌های محبوب قدیمی خود را از نو کشف کنیم؛ کتابی فراموش شده بخوانیم و حسابی مایه بگذاریم تا زندگی را زیبا کنیم». گفتن ندارد که اختلال اقتصادی، بر زندگی اقشار کم‌درآمد تأثیر نامطلوب خواهد داشت؛ اما از سوی دیگر مزایای محیط زیستیِ بسیاری هم دارد.

دوره‌ی چهل روزه که از آن به قرنطینه تعبیر می‌کنیم، هر چند ممکن است چند روز یا چند ماه و حتا چند سال باشد، دوره‌ای‌ست سرشار برای بازیابی خویشتن، بازاندیشی در روابط و وابستگی‌های خود با دیگران، بویژه پرداختن به‌زندگی شادمانه و پاکیزه با خانواده. در این دوره طبعن، درخت کمتری می‌بُریم؛ پرنده و جانور کمتری می‌خوریم؛ گل‌ها و گیاهان کمتری را پامال خودپسندی‌های خود می‌کنیم و خوشا که نگاه بهتر و بیشتری به‌کتاب و معرفت آدمی می‌اندازیم. که فرمود:

 اندر بلای سخت پدید آرند فضل و بزرگمردی و سالاری

    

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram