زبان فارسی
در صد سال پسین در افغانستان
|نجم کاویانی |
در افغانستان کنونی، مسألهی زبان به یکی از محورهای عمدهی گفتمان سیاسی و مبارزه میان گروههای سیاسی و فرهنگی کشور مبدل شده است. پرداختن به این مسأله از چنان مبرمیت و ضرورتی برخوردار است که بر بسیاری گفتمانها، مطالبات و پژواکهای فکری شخصیتها، گروههای سیاسی و قـومی سایه انداخته و بازتاب گستردهیی در مطبوعـات درون و برونمرزی کشور و رسانههای جهانی دارد.
زبانِ فارسی در صد سال پسین در افغانستان فراز و فرودهای فراوانی را پشت سرگذشته است و از میان پیچ و خـمهـا، از ميان تهاجـمات سهمناک ضد زبانی گذشت، توانایی، ظرفـیت و سـرزنـدگی خـویـش را به عـنوان زبانِ هـمگـانی نگاهداشـت. اما ستیز و تقابل با زبان فارسی، عمدتا توسط دولتهای افغانستان زیانها و آسیبهای بر زبان فارسی وارد کرده که تا اکنون کفاره آن را فارسیزبانان میپردازند.
من، در این نوشته به فرایند فراز و فرود زبانِ فارسی در صد سال پسین در افغانستان میپردازم و تلاش میکنم آنچه را بر سر زبانِ فارسی در این صد سال پسین در افغانستان رفته است، بازگو کنم و به آگاهی برسانم تا سیاستهای ناکام و زیانبار در این حوزه بار دیگر تجربه نشود.
مسألهی زبان برای نخستینبار در پایان سدهی نوزدهم در حلقههای دولتمردان، گروههای سیاسی و روشنفکران افغانسان مطـرح شد، از آن به پس شيوه و چـگونگی برخـورد به زبانها و گـویشهای کشور بـه یک معضلهی اجـتماعـی، سیاسی و فرهنگی و درونمايهی گـفتمان زبانی تبدیل گردید.
زبـان در گـفتمان هـویتشناسی جایگاهی برازنده و در شناخت ویژگیهای فردی نقش با اهمیت دارد و در فرايند برپایی دولت ملی دارای نقش بزرگ میباشد. در سرزمین ما، زبانهای فراوانی در درازنای سدهها در کنار هم زیسته و طبعاً با هم داد و ستد نیز داشتهاند و در آمـیـزش فـرهنگها، ایجاد تفـاهم و همدلی ميان اقـوام مـرزوبـوم ما نقشِ شایسته و بایسته ایفا کردهانـد. این امر بـیتردید بـخشی از میراث فـرهـنگی و داشتههای مشـترک حـوزهی تـاریـخ تمدنی ماسـت.
گزینش زبانِ پارسی (Persian) یا پارسیدری به عنوان زبانِ مشترک و عمومی در سطح افعانستان براساس ادبیات نوشتاری و توانایی پاسخگویی آن به نیازهای دیوانی، علمی، ادبی و معاشرتی در درازنای سدهها به طور طبیعی، همراه با چند گویش قومی در مناطق مختلف جاافتاده و پذیـرفته شده بود. به عبارت دیگر، مردمان ما زبانِ فارسی را به عنوان زبانِ مشترک و فراقومی در امر برقراری ارتباط عمومی، گویشهای قومی را در میان اقوام خود، در خانواده و محل بودوباش خویش به کار میبردند و مشکلِ نبود.
امـا دریغـا که با ورود اسـتعـمار بریتانیا و روسـیه به مـنطـقهی زبانِ فارسی در سدهی نوزدهم میلادی زبانِ فارسی در شـبه قــارهی هــند، قـفـقاز و آسیایمیـانه و افعانستان زیـر فـشار قـرار گرفـت. استعمارگران با هـزار دسيسه و نیرنگ تلاش کردند زبانِ فارسی را به مثابـهی حلقهی وصل و تـفاهـم ميان ملتها و اقـوام منـطقه، تضـعـیف کرده به حـاشـیه برانند.
محمود طرزی (۱۸۶۶- ۱۹۳۵م) برخاسته از قبایل پشتونهای درانی[1] با خانوادهی خود نزدیک به بیست سال (۱۸۸۵ – ۱۹۰۵م) در ترکیهی عثمانی زندگی کرد و در آنجا آموزش دید. وی در سال ۱۹۰۵م به کابل بازگشت و به زودی دو دخترش به عقد نکاح دو پسر امیرحبیبالله، شهزاده عنایتالله (١٨٨٨-١٩٤٦م) و شهزاده امانالله (۱۸۹۲-۱۹۶۰م) درآمدند و بر افکار آنها تاثـیر جدی گذاشت.
طرزی در سال ۱۲۹۰خ/١٩١١م نشریه سراجالاخبار را در کابل به زبانِ فارسی منتشر کرد که هشت سال ادامه یافت. طرزی در مقالهی بلندی با عنوان “زبان و اهمیت آن” در سراجالاخبار نوشت که: “… زبانِ رسمی دولت متبوعۀ مقدسۀ ما زبانِ «فارسی» و زبانِ ملتی ما زبانِ «افغانی» میباشد.”[2] (تکیه روی کلمات در همهی متن از نويسنده است.)
طرزی در مقالهی “زبانِ افغانی، اجداد زبانها است” بار ديگر به مسألهی زبانِ میپردازد و در پایان مقاله چنین نتیجه میگیرد: “زبانِ افغانی اجداد زبانها و ملت افغانی اجداد اقوام آریا میباشد.”[3] البته روشن است که مراد طرزی از “زبانِ افغانی” همانا “زبانِ پشتو” و “ملت افغانی”، همانا پشتونهاست. اما طرزی به منظور اثبات نظریهی “زبانِ افغانی اجداد زبانِها و ملت افغانی اجداد اقوام آریا میباشد”، اسناد و مدارک علمی، تاریخی، زبانشناسانه و قومشناسانه ارائه نمیکند.
واژگان قـوم، قـوميت، ملت و هـويت ملی از آغاز قـرن بيسـتم در ادبيات سـياسی منطقهی ما وارد گرديد. اين مفاهـيم در واقعـيت امر برگردانی از معـنای اروپايی قـرن نوزدهم اين واژگان بود. محمود طرزی از زمرهی نخستین کسانی در افغانستان است که واژه “زبانِ ملتی” را به کار میبرد و زبان را با سیاست، قومیت و نژاد گره میزند و در این زمینه به باستانگرایی نیز روی میآورد. وی زبانِ فارسی را زبانِ رسمی دولت و زبانِ افغانی را زبانِ ملتی (متعلق به ملت) میداند، در حالی که زبانِ فارسی نه تنها زبانِ رسمی دولت، بلکه زبانِ ملی کشور و زبانِ جمهور مردم نیز بود و هست، اما طرزی امتیاز ملتی بودن را تنها به زبانِ افغانی (پشتو) میبخشد.
به باور نگارنده برنامهریزی و سیاستگذاری برای کنار زدن زبانِ فارسی، برهمزدن تفاهم زبانِی میان فارسی و پشتو و ایجاد خلل در رشد و شگوفایی طیبعی زبانهای کشور از چنین تقسیمبندی تباری و سیاسی زبان آغاز میشود و تا امروز این فاجعه ادامه دارد.
طرزی در پی ادعای بالا برنامهی درازمدت را برای کنار زدن زبانِ فارسی و جاگزین کردن زبانِ پشتو به جای آن در گام نخست در نظام اداری و آموزش مطرح، معماری و مديريت کرد. وی “واجب” بودن آموزش تنها زبانِ پشتو را برای همهی مردم کشور پیش کشيد و در سراجالاخبار نوشت: “ما … زبانِ مخصوصی را … مالک میباشیم که آن زبان را زبانِ افغانی میگویند. … تنها مردمان افغانیزبان نی، بلکه همۀ افراد اقوام مختلفۀ ملت افغانستان را واجب است که زبانِ افغانی وطنی ملتی خودرا یاد بگیرد. درمکتبهای ما، اهمترین آموزشها، باید تحصیل زبانِ افغانی باشد. از آموختن زبانِ انگلیزی، اردو، ترکی، حتی فارسی، تحصیل زبانِ افغانی را اهم و اقدم باید شمرد. به فکر عاجزانۀ خود ما، یگانه وظیفۀ انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبانِ وطنی و ملتی افغانی باشد … “[4]
محمود طرزی تنها آموزش زبانِ پشتو را “واجب” یعنی وظیفهی دینی مردم میداند، اما آموزش زبانِ فارسی را که زبانِ مشترک و اکثریت مردم افغانستان است در ردیف آموزش زبانهای بیگانه یا خارجی مانند انگلیسی، اردو و ترکی قرار میدهد.
پروفیسور گریگوریان[5] مینویسد: “به نظر طرزی … پشتو یا «افغانی» در برابر زبان فارسی که زبانِ رسمی به حساب میرفت… و تبلور اصالت ملی، “جد همه زبانها” و زبانِ واقعی ملی پنداشته میشد و به همین دلیل بايد اين زبان به تمام گروهها و تبارها در افغانستان آموزش داده شود.”[6]
بـه طـور نمـونه در مـقدمهی “کـتاب اول افـغـانی” چـاپ ١٢٩٦خ/١٩١٧م آمده: “… که اولاد وطن عزیز ما سرگرم… آموختن السنۀ متفرقۀ عربی، فارسی، ترکی، اردو، انگلیسی بوده … پادشاه خیرخواه وطن [امیرحبیبالله] … زبانِ فیضانرسان افغانی را که زبانِ قومی و ملتی خود ما افغانیان است، در نصاب تعلیم درج فرموده، اجرا و تعلیم آن را در مدرسه حبیبیه مبارکه منظور فرمودند.”[7]
طرزی برای نخستینبار مسألهی زبانِ را در بستر سیاست و بر محور ناسیونالیسم تباری در روی صفحههای سراجالاخبار پيش کشيد و آن را وارد ادبیات سیاسی افغانستان کرد. بدین ترتيب روند عادی رشد زبانهای کشور و فرايند طبیعی ملتسازی را مختل و عقیم ساخت.
شهزاده امیرامانالله (۱۸۹۲-۱۹۶۰م)، یک روز پس از قتل مرموز پدرش در کابل، در ۱۹۱۹ میلادی به قدرت رسید و محمود طرزی، پدر همسر خود، را به عنوان وزیر خارجه تعیـین کرد. اندکی بعد به ابتکار محمود طرزی جمالپاشا[8]، یکی از سه رهبر اصلی “جمعيت اتحاد و ترقی” ترکیهی عثمانی، به کابل دعوت شد و به عنوان مشاور امیرامانالله تعیـین گردید.
سیاست زبانی و فرهنگی، آموزشی و پرورشی دولت امیرامانالله متأثر از نظریات طرزی بود.
“… مطالعهی کتاب فارسی و حفظ مقاصد آن برای طلبۀ افغانیلسان تقریبا همان حیثیت را دارد که لسانی آلمانی برای دیگر طلبۀ ما در مکتب امانی.”[9]
البته منظور از “طلبۀ افغانیلسان” همانا “دانشآموزان پشتوزبان” است که به سخن اميرامانالله، زبان فارسی برای شان “حیثیت … لسانی آلمانی” را دارد به نحوی که زبان آلمانی در مکتب امانی برای دانشاموزان فارسیزبان دارد. اگر در اينجا منظور از اين مقايسه بيان توانمندی و غنای زبان فارسی باشد، سخنی است درست و نيکو، اما اگر نيت قرار دادن زبانِ فارسی در رديف زبانهای بيگانه مانند زبانِ آلمانی باشد، سخنی است نادرست و زشت.
فارسیزدايی به سیاست داخلی سلطنت تبدیل شد. در آستانهی شکلگیری فاشیسم آلمان در دههی سی ميلادی سدهی پيشين، عصبیت قومی و راندن زبانِ فارسی از همه عرصهها رواج یافت.
“انجمن ادبی كابل”، در سال ۱۳۱۰خ/۱۹۳۱م با شرکت شماری از نویسندگان و شاعران، در کابل پايهگذاری گردید. این انجمن ماهنامهای را به نام کـابـل در۱۳۱۰خ/۱۹۳۱ و نخستین سالنامه را با عنوان سالنامهی کـابـل، در پایان سال ۱۳۱۱خ/۱۹۳۲م به زبانِ فارسی چاپ و منتشر کرد. مجلهی کابل پژوهش ادبی و تاریخی را برانگیخت و مقالههای ارزشمندی به چاپ رساند. نشر شعر منثور و داستان نیز چند سال ادامه یافت. اما دولت افغانستان “انجمن ادبی کـابـل” را که به یکی از کانونهای زبانِ فارسی تبديل شده بود، از فعالیت برانداخت.
پایهگذاری “انجمن ادبی هرات” در ۱۳۰۹خورشيدی، “انجمن ادبی کابل” در ۱۳۱۰خورشيدی، “انجمن تاریخ” در ۱۳۲۱خورشيدی، انتشار مجله “کابل” در ۱۳۱۰خورشيدی، “سالنامۀ کـابـل” در ۱۳۱۱خورشيدی، “دایرةالمعارف آریـانـا” در ۱۳۲۷خورشيدی و شماری از کتابها از جمله “تاریخ ادبیات افغانستان”[10] در١٣٢٢خورشيدی سهم با ارزش در امر رشد کارهای پژوهشی ادبی، تاریخی و فرهنگی در زبانِ فارسی داشتند و سطح پژوهشِ ادبی و فرهنگی را گستردهتر ساخت و رویکردهای ادبی نوين و تازهی را در حوزهی ادب فارسی فراهم آورد.
حکومت افغانستان در سال ۱۳۱۸خ/ ۱۹۳۸م برای کارمندان وزارتخانهها، بانکها و دیگر ادارههای دولتی به صورت اجباری کورسهای آموزش زبانِ پشتو گذاشت. این جریان نزدیک به چهل سال (۱۳۱۸-۱۳۵۷خ/۱۹۳۸-١۹٧٨م) ادامه یافت، ولی با ناکامی روبرو شد.
ظاهرشاه، در فرمان خود از جمله نوشت: “… اراده فرمودهایم … در ترویج و احیای لسان افغانی (زبانِ پشتو) … سعی بعمل آمده … مامورین لشکری و کشوری مکلف اند تا مدت سه سال لسان افغانی را آموخته در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار دهند…”[11]
بدین ترتیب همهی کارمندان لشکری و کشوری دولت موظف به یادگیری اجباری زبانِ پشتو در طی سه سال شدند. دولت برای کورسهای زبانِ پشتو بودجهی فوقالعاده تخصیص داد و در همه ادارههای دولت اتاق، وسایل درسی … را فراهم کرد.
به سخن خانم سينزيل نويد: “تلاش در راستای ترویج پشتو به عنوان زبانِ رسمی افغانستان مشکلاتی را در پی داشت. چون دری در درازنای سدهها، زبان دیوانسالاری، آموزش و بازرگانی بوده و با گذشت زمان توسط تمام گروههای قومی غیردریزبان بهعنوان زبان بینالقومی پذیرفته شده است.”[12] اما کنار زدن زبان فارسی از نظام آموزشی به هر تقدیر شروع شد: “… ناگهان دستور داده شد که تدریس در سـراسر کشور از فارسی به پشـتو تحویل شود و برای معلمان هم کورس پشتو دایر شود. در نتیجۀ این امر در مناطق غیرپشتوزبان، معلمانی که خود پشتو نمیدانستند مؤظف شدند تا مضامینی را که کتاب درسی آن در پشتو وجود نداشت، به شاکردان که آنها هم پشتو نمیدانستند به زبانِ پشتو تدریس کنند. هرچند هیچ وسیلهیی برای تخمین اندازهی زيانی که از این بابت به گسترش علم و دانش در کشور وارد گردید در دست نیست، اما بدون مبالغه میتوان گفت که در اثر آن معارف افـغانستان برای دهها سال به عقب افتاد و جوانان غـیرپشتون از دستیابی به گنجینهی ادب دریفارسی که رکن عـمدهی فـرهـنگشان بود به طـور قهری محروم ساخته شدند و ای بسا که بیسواد بار آمدند …”[13]
نیت سیاسی فرمان ظاهرشاه بيانگر تلاش سلطنت بود در جهت راندن یا دست کم در موضع فرودست قرار دادن زبانِ فارسی در همهی حوزهها از اداره تا آموزش، از مطبوعات تا فرهنگ. پیش از این فرمان، دبستانها و دبیرستانها در استانهای فارسیزبان از جمله در کابل، هرات، بلخ و … به زبان فارسی و در استانهای پشتو زبان به پشتو تدریس میشد.
در ادامهی سیاستهای فارسیزدايی، دولت افغانستان در سال ۱۳۱۹خ/۱۹۳۹م زبانِ آموزش همهی مکتبها، اعم از ابتدائيه و ليسه (دبستان و دبيرستان) را از فارسی به پشتو تبدیل کرد. کتابهای درسی معارف را به پشتو برگردان و چاپ کرد و کتابهای درسی که به زبانِ فارسی تألیف شده بود جمعآوری کرد و آنها را آتش زد و دستور داد که بعد از اين کتاب درسی به زبانِ فارسی تألیف و چاب نشود.
جناب پروفسور علیاکبر شهرستانی، چشمدید خود را در رابطه به سوختاندن کتابهای فارسی مکتبها برای من چنین شرح داد: سردار محمد نعیم، وزیر معارف و پسر کاکای محمد ظاهرشاه در سال ۱۳٢۱خ/۱۹٤١م در صحن وزارت معارف (بوستانسرای کابل) کتابهای زبانِ فارسی مکتبها را که جمعآوری شده بود، در برابر چشم کارمندانِ وزارت معارف آتش زد و تأکيد کرد که از این به بعد کتاب به زبانِ فارسی چاپ نشود و همه کتابها به زبانِ پشتو چاپ شود. معلمان چون کتاب نبود، نوت (جزوه) میدادند.
“… در سال ۱۳۱۹خ برابر با ۱۹۳۹م در سراسر مکاتب افغانستان همه مضامین از زبانِ فارسی به زبانِ پشتو تبدیل شد… در مناطق فارسیزبان تعلیم و آموزش فلج گردید. زیرا متعلمین که فارغالتحصیل میشدند، تقریبا بیسواد میبودند… مردم میدیدند که اطفال شان از معارف بهرهیی نمیبرند و میگفتند که بهتر است وزارت معارف مکاتب را بسته نماید … و یا اینکه وزارت معارف در تجویز خود تجدید نظر نموده، دروس را واپس به زبانِ فارسی برگرداند.”[14]
کمبود منابع به زبانِ پشتو و ناآشنایی بخش بزرگی از مردم افغانستان با این زبان، از یکسو باعث فلج شدن نظام آموزشی شد و از سوی دیگر بیسوادی را گسترش داد. دولت وقت بنابر اعتراضات عمومی مردم و ناکارآمد بودن سیاست زبانی، پس از ده سال (۱۳۱۹- ۱۳٢۹خ/۱۹۳۹- ۱۹٤٨م) ناچار شد که تدریس به زبانِ فارسی را به مناطق فارسیزبانِ افغانستان بازگرداند.
به سخن وارتان گريگوريان: “تعمیم آموزش زبانِ پشتو در همهی مکتبهای افغانستان، آماده ساختن، چاپ و توزيع کتابهای درسی و دستور زبانِ پشتو مهمترین دلمشغولیهای وزارت معارف افغانستان تا اوايل دههی ١۹٤٠م بود. آموزگاران شامل کورسهای مستعجل آموزش زبانِ پشتو شده و کارمندان دولت مجبور میشدند که در کورسهای شبانه آموزش زبان جدید رسمی و ملی شرکت کنند….” تدريس زبانِ پشتو در افغانستان، شماری از مشکلاتِ دولت افغانستان را به شرح زير برملا ساخت: کمبود آموزگار، نبود سیستم عصری آموزش، فراگیر بودن و تسلط زبان فارسی در اکثر شهرهای بزرگ کشور.”[15]
زبانِ آموزش یکی از عناصر با اهمیت در گسترش آموزش و پرورش در هر جامعه است، اما در افغانستان زبانِ آموزش بنابر سیاستهای تبعیضآمیز و ناکارآمد دولت محمد ظاهرشاه به معضله تبدیل شد و بر پیکر آموزش و پرورش ضربهی بزرگی وارد آورد. دولت و گروههای فارسیستیز از زبانِ آموزش به عنوان ابزار سیاسی استفاده کردند و میکنند. “… تبديل پروگرامها و نصاب تعليمی …. از فارسی به پشتو سويه تعليمی را پايينتر ساخته است … طوريکه همه اطلاع دارند، وزارت معارف به اساس … توصيه هيئت يونسکو در مناطق فارسیزبان پشتو را از سال چهارم و در پشتوزبان فارسی را نيز همين طور در نصاب تعليمی گرفته و به نقيصه مذکور خاتمه دادند …”[16]
بهیاد داشته باشیم، توسعهیافتگی زبان پیشرفت آموزش و پرورش را در پی دارد، بنابراین سوزاندن کتابهای درسی زبانِ فارسی و یک دهه کنار زدن زبانِ فارسی از حوزهی آموزش در معارف جفايی بزرگ و نابخشودنی بود که دودمان نادرشاه در حقِ آموزش و پرورش جوانان کشور کرد.
روشن است که منع آموزش به زبانِ فارسی در نطام آموزشی افغانستان، آسیبهای زیادی به زبانِ فارسی وارد کرد. بهیاد داشته باشیم که عدم استفاده از زبان در نظام آموزشی، نازا شدن زبان را در پی دارد.
پول ملی، نمادِ از فرهگ و هویت یک کشوراست که در امر همبستگی مردمان آن سهم دارد. بنابرین واژهها و عبارههای که برای پول ملی انتخاب میشود باید تاریخ، فرهنگ و هویت مردمان آن کشور را بازتاب دهد. نخستینبار، پول کاغذی (اسکناس) در افغانستان در سال ۱۲۹۸خ/١٩١٩م به چاپ رسید. در سمت راست این پول، محراب و منبر و در وسط آن نشان دولت امانی و در سمت چپ آن به زبان فارسی عبارت “یک روپیه کابلی” نوشته شده بود. در پایین این اسکناس به فارسی چنین نوشته شده بود: “در جمع خزانههای دولت، نوت (اسکناس) هذا به مبلغ مندرجاش منظور است”. در سال ۱۳۰۴خ / ١٩٢٥میلادی جملهای “دولت علیه افغانستان” به اسکناس اضافه شد.
با پایان جنگ جهانی دوم (١٣١۹-١٣٢٤خ/١٩٤٠-١٩٤٥م) دگرگونیهایی در سطح جهان، منطقه و از جمله در کشورهای همسایهی افعانستان اتفاق افتاد. در سطح جهانی پیریزی سازمان ملل در دستور کار قرار گرفت که افغانستان تقاضای عضویت آن را داشت. در حوزهی زبانِ آموزش فزونی میگرفت. در چنین اوضاع و احوال فشار بر زبانِ فارسی اندکی کاهش یافت. سیاست ناکام تحمیل زبانِ پشتو در حوزهی آموزش در مناطق فارسیزبانِ کشور کنار گذاشته شد. آموزش به زبانِ فارسی در مناطق فارسیزبانان که ده سال آموزش در آنجاها به زبانِ پشتو بود، در سال ١٣٢٧خ/١٩٤٨م دو باره آغاز شد و البته آموزش در ساحههای پشتوزبانان به زبانِ پشتو ادامه یافت. سیاست فارسیستیزانهی “ممنوعالطبع” بودن کتابهای درسی به زبانِ فارسی برای معارف کشور نیز کنار گذاشته شد. تألیف کتاب به زبانِ فارسی برای معارف کشور دوباره آغاز شد. شماری از جراید غیردولتی از جمله ندای خلق، وطن و آینه به زبانِ فارسی منتشر شدند.
اما با روی کار آمدن محمد داود، حکومت اندکی بعد سياههی طویل از واژههايی “ممنوع” را به وزارت اطلاعات و فرهنگ آن وقت فرستاد که در آن کاربُرد واژههای چون پايیز، خیابان، بانو، دوشیزه، فرهنگ و … در رسانههای گروهی “ممنوع” اعلام شده بود، حکومت بدین ترتیب در پی پاکسازی واژههای فارسی از زبانِ فارسیدری و تحميل چند واژهی پشتو بر زبانِ فارسیدری برآمد.
بهرغم سانسور، روزنامهها، مجلهها، کتابها و جزوهها به زبانِ فارسی از ایران، اتحاد شوروی پيشين و شبه قاره هند به کشور میرسید و دست به دست میگشت. مزید برآن نشریات رادیوهای زیادی نیز به زبانِ فارسی پخش میشد. مردم و روشنفکران کشور این رادیوها را میشنیدند و نشریات فارسی را میخواندند. همهی اینها در تحول شعر و نثر فارسی بهویژه در حوزهی ادبیات داستانی و سیاسی سهم با اهمیت داشتند.
درسال ١٩٦٣م کمیتهی هفت نفری برای تهیه پیشنویس قانون اساسی جدید اعلام شد. یکی از مسأیل محوری بحث در این کمیته مسألهی زبان بود. گروهی از ناسیونالیستهای قـومی سعی ورزیدند تا از رسمی شدن زبانِ فارسی جـلوگـیری نمایـند … تلاش کردند که رسـمیت به زبانِ پشـتو محـدود بماند …[17] وقـتی که برنامهی حذف رسمیت زبانِ فارسی با پايداری و اعتراض جـدی فارسیگـویان روبهرو گردید سلطنت دست به ترفند دیگری زد و مسألهی دو زبانِگی را پیش کشید و کشور دو زبانِه شد. بـدین ترتیب، پدیدهی دو زبانی در بستر سیاست رشد کرد، قابلیتها و توانايیهای محدود اقتصادی، ادبی و فرهنگی كشور، صرف دو زبانگی گردید.
سلطنت در همین قانون اساسی نام زبانِ فارسی را به “دری” تغیـیر داد و روند جداسازی صوری زبانِ فارسی را پیریزی کرد. روشن است که نیت سلطنت از چنین نامگذاری و تقسیمبندی در گام نخست محروم ساختن فارسیزبانان کشور از تمدن بزرگ زبانِ فارسی و امکانات قلمرو آن و در گام دومی تلاش برای سرهمبندی کردن هویت جداگانه زبانی – تاریخی برای فارسیزبانان افغانستان بود. اما روشن است که زبانِ فارسی به عنوان ارثیهی از یک مدنیت بزرگ چنین مرزبندیهای زبانی را برنمیتابد. آشکار است که کاربران فارسی و کارشناسان زبان در تغییر نام زبان از فارسی به دری نقش نداشتند.
سیاست تبعیضی دولت ادامه مییابد
در تـداوم سـیاست و زیر فشار قراردادن زبانِ فارسی دری “قانون مامورین دولت” به منظور بررسی به شــورای ملی (پارلمان) ارائـه شـد. جانمایه یا موضوع محوری در طرح مذکور چـنیـن بود: “هر نفر که میخواهد شامل ماموریت دولت شود باید به هر دو زبانِ رسمی پشتو و دری اهلیت کافی در نوشتن و خواندن را داشته باشد.”[18] برای تثبيت “اهلیت کافی در نوشتن و خواندن” گذراندن امتحان پيشبينی شده بود.
طرح بالا در میان وکلای فارسیزبان چـنین تعبیر گردید که حکومت و محافـل معینی میخـواهـند موانعی در راه پـذیرش و ترفـیع فارسیزبانان در ادارهی دولت ایجاد کنند و بـدین ترتـیب مقامات دولتی را در انحصار پشتـوزبانهـا قـرار دهـند. “… برای بار اول در تاريخ افغانستان مردمان غيرپشتون علنا در برابر برتریجويان پشتون قيام کردند … و موافق شدند تا از تحميل مرام برتریخواهان پشتون، … جلوگيری کنند.”[19]
شماری از رونامهها و هفتهنامههای غیردولتی در شهر کابل چاپ و منتشر شدند که برخی از آنها از واژهها و دادهای جدید زبانِ فارسی استفاده میکردند و تحول ولو کوچک در نثر زبانِ فارسی پدید آوردند. همچنان ورود کتابهای فارسی از بیرون کشور افزایش یافت. اما بعد از سال ۱۳۵۷خورشیدی، آکادمی پشتو (پشتو تولنه) شد. کورسهای پشتو و امتیازهای نقدی آن لغو شد. در میانههای سال ۱۳۵۷خورشیدی، سرود ملی تنها به زبانِ پشتو اعلام شد. نامگذاریهای ارکانهای دولتی و محلات تاریخی تنها به زبانِ پشتو تمرکز یافت. در این دوره کاربُرد زبانِ فارسی در اداره و همچنین در سخنرانیهای رهبران دولت کمرنگ شد.
در پی روی کار آمدن دولت اسلامی مجاهدین (١٣٧١-١٣٧٥خ /١٩٩٢-١٩٩٦م) و بیسروسامانی، هرج و مرج، بیکفايتی و ناتوانی مجموعه گروههای “جهادی-اسلامی”، جنگهای “ميان تنظیمی” و ادامهی مداخلهی بیـرونی، بخش قابل ملاحظهی کتابخانهها، چاپخانهها، آکادمی علوم، موزیم ملی، انجمن نویسندگان، اتحادیههای روزنامهنگاران و هـنرمندان، دانشگاهها و مراکز علمی، آمـوزشی، فرهنگی و تاریخی کشور تاراج و بخشی از آن در بازارهای پاکستان به حراج (مزایده) گذاشته شد، … و شماری از روشنفکران اعم از نویسنده و روزنامهنگار، هنرمند و پژوهشگر، … کشور را ترک گفتند و در سراسر دنیا پراگنده شدهانـد. در این میانه دولت اسلامی افغانستان، سرود ملی کشور را به زبانِ فارسی اعلام داشت.
طالبان در ۶ ميزان ١٣٧٥خ/۲۷سپتامبر ١٩٩٦م کابل را اشغال کردند و توسط دولت پاکستان و عربستان سعودی به رسمیت شناخته شدند. “ظهور طالبان در سال ١۹۹٦ميلادی که اساساً پشتون بودند منتج به ظهور مجدد قومگرايی پشتون شد.”[20]
امارت اسلامی طالبان (١٣٧٥-۱۳۸۰خ/٢٠٠١-١٩٩٦م) اوج عصبیت و تعـصب زبانِی را به نمایش گذاشـت. طالبان به طور منظم، سیستماتیک و پیگیر تلاش کردهاند که زبان و ادب فـارسی را محدود کـرده بـا کمک پـشـتوانه نظامی ـ سیاسی و سیاست تفوقطلبی قـومی آن را نابود کنند. طالبان، از به آتـش کشیدن هزارها جلد کتابهای چاپی و دستنـویـسهـای زبانِ فارسی دریـغ نکـردند. طالبان تلویزیون، سینما، تآتر، موسیقی، هنر و فرهنگ … را به چوبهی دار کشيدند. آنها به زور فرمان و چماق حـتی تابـلوهـای دکـانهـا را در شـهـر کابل از زبانِ فارسی بـه پـشـتـو و اردو تغییر دادند. طالبان تقويم خورشیدی را به هجریقمری و نام کشور را به امارت اسلامی تغيير دادند و جشن باستانی نوروز را “حرام” اعلام داشتند و برگزاری آن را منع کردند. طالبان در پی نابودی اثار تاريخی مردمان ما که بازتاب دهندهی حافظهی تاريخی و سرگذشت يک ملت است برآمدند و آثار موزيم کابل را و تندیسهای چند هزار سالهی بودا را در بامیان نابود کردند. کارنامهی طالبان و از جمله کارنامهی ضد فرهنگی آنها بهعنوان عجایب روزگار و شرمساری تاریخی، سالها ماندگار خواهد بود.
یونسکو تأکيد دارد که: “طالـبان عـمداً و قـصداً، تبعیض زبانِی را دامـن میزننـد. یونسکو به این نتیجـه رسیده اسـت که بیشتر از نود درصـد نشـرات رادیـو افغانستان شـریعـت ژغ (آواز شـریعـت) به زبانِ پشتو اسـت و هم چنان ادارات دولتـی، مکاتیب و اسـناد به زبانِ پشـتـو تحریـر میگـردد. در حالی که زبانِ رسـمی دو زبانِ پشـتو و فارسی میباشـد و بیـش از شـصت درصد مردم به زبانِ فارسی سـخـن میگـوینـد.”[21]
زبانِ فارسیدری در دورهی فرهنگستیز طالبان، روزهای دشوار و جانگاه را سپری کرد و آسیبهای زیادی را متحمل شد. در پی به زیر کشیدن نظام قرون وسطایی و فـرهـنگستیز طالبی در افغانستان در عقرب ۱۳۸۰خ/دسامبر ۲۰۰۱م با پا درمیانی سـازمان ملل در بُن، پايتخت پيشين آلمان غرب، توافـق شد که برای افغانسـتان، “قـانون اسـاسی جدیـد” تدویـن شـود.
پیشنویس قانون اساسی افغانستان در قوس۱۳۸۲خ/ دسامبر ۲۰۰۳م در “لویه جرگه” بررسی و تصویب شد. سوگمندانه باید اذعـان داشـت کـه در پیـشنـویـس و سپس در متـن قـانـون اساسی، رگـههـای برترجويی و تبعيض در حوزهی زبان آشکارا ملموس است؛ مثلا: “سرود ملی افغانسـتان به زبانِ پشتو میباشد.” در حالی که زبانِ دری (فارسی) و پشتو زبانِهای رسـمی دولت اند و دارای حقوق برابر و هـرنوع تبعیض و امتیاز نیز منع اسـت.
بهطور طبیعی این نـوع برتریجـویی و تبعیض زبانِی، واکـنش برحـق فارسیزبانان را در پی داشت و بحران اعـتماد و تنش زبانی و مـلی را دامـن زد و تشـدیـد کرد.
ما، براساس قانون اساسی دو زبان رسمی داريم که دارای حقوق برابرند. پس چرا اصطلاحات پشـتو از جمله ستره محکمه، سارنوال، دافغانستان بانک، مشرانو جرگه، ولسی جرگه، … را که معـادل آن در زبانِ فارسی دری دادگاه عالی، دادسـتان، بانک افغانسـتان، … وجود دارد، در متن فارسی قانون اساسی تحمیل کـردهاند؟
جـرگهی قـانون اسـاسی بر سادهنگری آنهایی که باور کرده بودند که گـروههای برتریجوی زبانِی از تاریخ درس گرفتند، خطِ بطلان کشید و همچـنین نشان داد که بـرخـوردهای “ایدئولوژیکی- جهادی” به مسألهی زبانِ ره به جای نمیبرد و حساب باز کردن روی خطهای ایدولوژیکی و جهادی اشتباه و خطاست.
جرگه نشان داد که “نظام طالـبی” ظاهراً رخت بربسـته اسـت ولی تفکر و سـیاست نادرشـاهیـ طالبی کماکان بر برخی حلقات حاکم اسـت. فکر و سياستی که بـر پاشنهی محـدود کردن و به حاشـیه راندن زبانِ فارسی دری میچرخد، هـنوز زنـده اسـت. یک گزارشگر تلویزیون دولتی در ولایت بلخ و دو کارمند ارشد این رسانه به “جرم” کاربُرد واژههای فارسی “دانشگاه”، “دانشکده” و “دانشجو” به جای معادل پشتو و عربی آن “پوهنتون”، “پوهنزی” و “محصل”، به امر وزیر اطلاعات و فرهنگ اقای حامد کرزی، مجازات شدند. مضحکه آن است که زبانِ فارسی زبانِ رسمی افغانستان است اما واژهها و اصطلاحات آن بیگانه است. ننگین است که در سدهی بیستویکم یک شهروند به خاطر استفاده از واژههای مربوط به زبانِ مادری خود مجازات میشود.
این حرکت فارسیستیزانهی حکومت که از حمایت گروههای فارسیستیز برخوردار بود با واکنش شدید و یکپارچهی فارسیزبانان مواجه شد. در فرجام در نتیجهی مقاومت یکپارچه و اعتراض فارسیزبانِان آن سه کارمند که از کار اخراج شده بودند، دوباره به وظایف شان برگشتند و مجازات آنها لغو شد. اما سیاست فارسیستیزی با نامگذاری اکثر محلات و خیابانهای پایتخت کشور به زبانِ پشتو، تغیـیر نامهای فارسی به پشتو تداوم مییابد و از نامگذاری محلات و مؤسسات به زبانِ فارسی تا جای ممکن جلوگیری میشود.
کاربُرد واژههای فارسی برای دانشگاه، دانشکده، رتبههای نظامی، درجههای علمی استادان، پوسته (تمبر)، بانکنوت وغيره در متن فارسی و نامگذاری محلات و نهادها همیشه موضوع بحثهای داغ در رسانههای گروهی بوده و میباشد و بارها راهپيمايی و همايش گروههای مختلف را در کابل و در بخشهایی از کشور در پی داشته است.
حکومت در ٨ حوت ١٣۹١خورشيدی، “استفاده از زبانها و لهجههای بیگانه” و “کلمات نامأنوس” را در رسانهها ممنوع اعلام کرد. هدف از کاربُرد “زبانها و لهجههای بیگانه” و “کلمات نامأنوس” واژهها و لهجههای فارسی است. ولی دولت افغانستان هيچگاه حساسیتی نسبت به واژههای عربی، انگليسی، هندی، اردو … نشان نداد.
زبانِ فارسی جفرافيای گستردهی را میپوشاند. بنابراين واژههای فارسی متعلق به جغرافيای زبان است. مرز واژههای زبانِ فارسی فراتر از مرزهای سياسی افغانستان است. جنبشی در پاسداری از واژههای فارسی به راه افتاد. در اين جنبش حضور جوانان آگاه در رسانهها و دنيای مجازی در پاسداری زبانِ فارسی بسيار دلگرمکننده است.
بهتر است دولت کار زبان را به اهل زبان بسپارد، يعنی فرهنگستان زبانِ فارسی و ساير زبانهای کشور را پايهگذاری کند. فرهنگستان وظيفه خواهد داشت که واژههای مناسبی را در برابر واژههای بيگانه بسازد و در رابطه به دستور زبان، درستنويسی، کاربُرد درست واژگان فارسی، همگونی در نوشتن جمع واژگان مذکر و مؤنث عربی و نشانهگذاری وغيره قاعدهها و ملاکهای لازم را بيابد، سياستهای زبانی را برنامهريزی و مديريت کند و به روزمرگی پايان بدهد و در امر ایجاد هماهنگی در اصطلاحات زبانی ميان کشورهای همزبان در فرآیند جهانیشدن نقش با اهميتی بازی کند و به بهسازی زبان در همه قلمرو زبانِ فارسی مدد برساند.
در این سالهای اخیر برخی از رسانههای کشور در سرویس خبری، بخشهای پشتوی خبر را به فارسی و بخشهای فارسی خبر را به پشتو ترجمه نمیکنند یا در گفتگوهای میز مدور پرسش به فارسی و پاسخ آن به پشتو و یا برعکس آن داده میشود و…. در گذشته رسم بر این بود که همهی خبرهایی که به فارسی بود به پشتو و از پشتو به فارسی ترجمه میشد. بدینترتیب به همهی شهروندان کشور اطلاعرسانی میشد. همهی شهروندان، هردو زبان رسمی کشور را نمیدانند و به یکی از زبانهای رسمی کشور سخن میگویند و مزید برآن، بخشی از شهروندان کشور سواد کافی ندارند.
مقابلهی گروههای معينی در درون و بيرون دولت افغانستان با زبانِ فارسی دری، يکی از دشواریهای فراروی زبانِ فارسی است. اين مقابله در صد سال پسين، آسيبهایی به زبانِ فارسی وارد آورده. اين مقابله، بيشتر از همه در راستای تحميل چند واژه غيرفارسی بر دستگاه واژگان فارسی دری به نام “مصطلحاتِ ملی”، با استفاده از اهرمهای قدرت، از جمله “دادگاه عالی” متمرکز شده، که اشکارا در پشت آن انگيزههای سياسی خوابيده است.
جهان امروز امکاناتِ فراوان و گستردهی را بيرون از دستگاه دولت در کفِ دستِ کاربران همهی زبانها از جمله فارسی گذاشته است و انحصار و سيطره دولتها را بر حوزهی زبان، زير پرسش برده است. يک نگاهی کوتاه به رسانههای گروهی درون و برون کشور نشان میدهد که اصطلاحات اداری دولت و مراکز علمی با چه گستردگی رسانهای و زبانزد مردم شده است. بهگونهی نمونه، ده سال پيش، شمارِ اندک گويشوران زبان فارسیدری اصطلاحات دانشگاه، دانشکده، دانشجو، … شهرداری، شهردار، دادگاه، دادستان و … را به کار میبردند، اما امروز از اين دست واژهها به پيمانهی گسترده رسانهيی و زبانزد مردم شده است. به رغم اینکه کاربُرد اصطلاحات فارسی در متن فارسی گسترش یافته و مییابد، اما هنوز شماری از دولتمردان و رسانهها از ترس و یا از تعصب از کاربُرد اصطلاحات فارسی طفره میروند.
در کنار همهی اینها، ما هر روز شاهد هجوم واژههای بيگانه در درون زبان فارسی هستيم. در اين ميان نقش رسانهها و نهادهای آموزشی از يکسو در جلوگيری از ورد اين واژههای بيگانه و از سوی ديگر در گسترش و فزونی گنجينهی واژگان فارسی از طريق واژهسازی و برابرگزينیهای مناسب بسيار مهم است.
زبانِ فارسی نه تنها، زبانِ مادری تاجيکها، هزارهها، قزلباشها، ايماقها، بیاتها و ساير گروههای قومی در افغانستان است، بلکه میلیونها همميهن ما که زبانِ مادری شان فارسی نيست، به راحتی به اين زبان سخن میگويند و آن را عزيز میدارند. اين زبان بخشی از فرهنگ، تاريخ و شناسنامهی هر فارسیزبان است. نویسنده آگاهانه روی واژه فارسی زبانان تاکید میکند چرا که «فارسی زبان» طیف وسیع مردم را در بر میگیرد.
فارسیستیزان از امکانات دولتی در راستای تضعیف زبانِ فارسی استفاده کردند. بنابراین نقش قدرت دولتی و از جمله قوهی قانونگذاری در پاسداری و پیشرفت زبان مهم است. از اینرو باید تلاش کرد که مادههای قانون اساسی و سایر قوانین افغانستان که تبعیض را بر زبانِ فارسی دری، روا میدارند تغییر کند. نوشته روی بانکنوت (اسکناس)، پوسته (تمبر) … نام رتبههای نظامی و درجههای علمی، … به هردو زبانِ رسمی افغانستان فارسی دری و پشتو نوشته شود. واژه فارسی دری بهجای واژه دری جایگزین شود. در متن فارسی دری قوانین واژههای فارسی دری -و نه پشتو-به کار بُرده شود.
بیم و امیدها در مقابل زبان فارسی
در چـشـمانداز کشـور، زبانی اقـبال زبانِ عـلمی و مشـترک را مییابـد که به نیـازهای علمی، سـیاسی، اقـتصادی، اجـتماعی، فـرهـنگی، دانشگاهی و فنآوریهای دانش معاصر پاسخ دهـد. به یاد داشـته باشـیم که در طی دو و سه سدهی اخـیـر زبانِ فارسی با هـمهی ریشه و پیـشینهی تاریخی، چندان اقـبال و شکوفایی در سرزمين ما نداشته اسـت. هـیچ “مرجع رسمی” در افغانستان در پاسداری و حمایت زبانِ فارسی برنخـاسـته اسـت. امر رشـد و بالندگی زبان و ادب فارسی، دفاع و پاسداری از آن پـیوسـته به دوش اهـل قلم و روشـنفکران جامعـه افـتاده اسـت. زبانِ فارسی از برکــت غــنا، تـوانایی فـطری خـود، نشـرات بـرونمـرزی، پاسداری اهل قلم و دلبسـتگان زبان هـمیشـه به طـور غـیررسـمی زبانِ “رسـمی” مشترک کشـور بوده اسـت و در آینده نیـز از برکت هـوشـیاری و پایداری اهلِ قـلم و کتاب به عـنوان زبانِ مشـترک و رسـمی باقی خواهـد ماند. در هر صورت فارسیزبانان در کل منطقه در دفاع از هویت، زبان و سهم عادلانه در قدرت سیاسی به یک پارچگی سراسری نیاز مبرم دارند.
به باور من پيشرفتهای زبانِ فارسیدری در اين ٢٠ سال پسين عبارتاند از: نشر و پخش دهها روزنامه، هفتهنامه، ماهنامه؛ راهاندازی دهها رادیو و تلویزون خصوصی؛ چاپ و ورود هزارها کتاب فارسی به کشور؛ فعال شدن دهها چاپخانه؛ فزونی امکانات دسترسی به کامپيوتر، اینترنت و رسانههای جهانی به زبانِ فارسی؛ برگزاری همايشهای ادبی و فرهنگی؛ بزرگداشت از مفاخر ادبی؛ پايهگذاری و فعال شدن نهادهای ادبی؛ توجه به نقد و نقدپذيری در حوزهی ادبيات؛ برگزاری نشستها و جشنوارههای مشترک با فرهنگيان، شاعران و نويسندگان ايران و تاجيکستان در کابل؛ خودداری از کاربُرد واژگان بيگانه و به کارگيری برابرهای فارسی آنها؛ کوشش برای گسترش کاربُرد واژههای فارسی و استفاده از دادههای نو قلمرو زبان، سادهنويسی، کوتاهنويسی، گويانويسی، کوشش برای نزديک ساختن زبانِ گفتار و نوشتار؛ کاهش ترکيبهای عربی، پرهيز از جمعبستن واژههای فارسی با عربی، نوشتن واژههای بيگانه در چهارچوپ قاعدههای خط فارسی و رعايت زيبایی کلام از سوی شماری از رسانهها در چند سال پسين، فرآيندی دلگرمکننده است.
به باور من، يکی از ويژهگیهای سالهای پسین، برآمد و حضور فعال شماری از جوانان آگاه و درسخواندهی ملیت هزاره همراه با جوانان آگاه و فعال تاجیک و سایر فارسیزبانان کشور در رسانهها و در حوزهی شعر و ادب فارسی است که نهایت دلگرمکننده میباشد. در این سالهای پسین آگاهی و شم زبانی در جامعه ارتقا یافته است. حضور جوانان آگاه و بلند رفتن آگاهی سیاسی و شم زبانی در امر پاسداری و توسعهی زبانِ فارسی امیدوارکننده و ستودنی است. در همینجا میخواهم تاکید کنم که کوشش در راستای نهادينه شدن همهی اين پيشرفتها و دستاوردها بسيار با اهميت است.
به باور نگارنده، زبانِ فارسیبهرغم همهی اين پيشرفتها در اين سالهای پسين، با چالشها، ناهنجاریها و سردرگمیهايی جدی در افغانستان روبهرو است. ورودِ واژههای انگليسی حتا دامنِ لوحههای شهرها را نيز در برگرفته است. ناهمگونیهای املایی، نبود فرهنگستان زبان و ادب فارسی، بیتوجه بودن به امر ویرایش از دیگر مشکلات است. مزید برآنچه گفته آمدیم، مقابلهی گروههای معينی در درون و بيرون حکومت افغانستان با زبانِ فارسی، يکی از دشواریهای فراروی زبانِ فارسی است.
اما جهان امروز امکاناتِ فراوان و گستردهی را بيرون از دستگاه دولت در کفِ دستِ کاربران همهی زبانها از جمله فارسی گذاشته است و انحصار و سيطره دولتها را بر حوزهی زبان، زير پرسش برده است. اميد بر آن است که در نبودِ فرهنگستان زبان و ادب در کشور ما، با تلاشهای انفرادی و گروهی پاسداران و دوستداران زبانِ فارسی راهبرد کارا و سياست علمی در راستای رشد و بهسازی اين زبان طرح و اجرایی شود.
طالبان بار دیگر در ١٥ آگست ٢٠٢٠ در پی معاملهیی شرماور به قدرت رسانده شدند و با روی کار آمدن حکومت طالبان، فارسیستیزی تشدید شد. در همینجا تاکید کنم که طالبان کنونی با طابان بیست سال پیش، بویژه از نگاهی فرهنکی فرق ندارد و حتی بدتر هم شده است. طالبان در پی به حاشیه راندن زبان فارسی هستند. زبان و فرهنگ فارسی روزهای دشوار را از سر میگذارند و خطر جدی آن را تهدید میکند. طالبان زبان اداره را که قرنها به فارسی بود به پشتو تبدیل کرده است و در لوحههای همه نهادهای دولتی که عمدتا به زبان فارسی و پشتو نوشته شده بود، بخش فارسی آن را پاک کردند.
درافغانستان بیش از٣٠ دانشگاه دولتی و بیش از ١٠٠دانشگاه خصوصی فعال بود و تدریس در این دانشگاهها بیشتر به زبان فارسی بود. با در نظرداشت ظرفیت زبان فارسی اکثریت استادان دانشگاههای افغانستان رسالههای علمی خود را به زبان فارسی مینویسند و استادان راهنمای آنها هم فارسیزبان هستند. بسیاری از این دانشگاهها تعطیل شده و استادان فارسیزبان برکنار شده اند. خطری که زبان فارسی را تهدید میکند، جدی است و آنهم درست در همسایگی ایران، یعنی افغانستان. با روی کار آمدنِ دوباره طالبان پس از ۲۰ سال، زبان فارسی در کشور افغانستان درحال محدود شدن است. از این رو، اهالی فرهنگ و اندیشه افغانستان زنگ هشدار را به صدا درآورده و درباره وضعیت زبان فارسی در این کشور ابراز نگرانی میکنند. اکثریت جمعیت زبانی را در افغانستان فارسیزبانان تشکیل میدهند. شهروندان کشور اعم از پشتون، تاجیک ازبک، ترکمن، بلوج … با همدیگر به فارسی صحبت میکنند. زبان فارسی در واقعیت زبان میانجی است. رسانههای مستقل افغانستان و رسانههای فارسی خارج از کشور باید هر چه بیشتر به این تخلفات بپردازند تا توجه جوامع بینالمللی را به این موضوعات جلب کنند.
- نجم کاویانی مولف کتابی است در تاریخ معاصر زبان فارسی به نام: سرگذشت زبان فارسی در صد سال پسین، در افغانستان و تاجیکستان، کلن: انتشارات فروغ، زمستان 1394 (2016)
[1] . پشتونها به دو گروهی عمده يعنی درانی و غلجايی و چند قبیلهی ديگر. قبایل پشتون عمدتا در دو سوی مرز افغانستان و پاکستان زندگی میکنند. اکثریت امیران درانی فارسیزبان بودند.
[2]. محمود طرزی، سراجالاخبار، شماره ۲، ۲۰ سنبله ۱۲۹۴خ.
[3]. محمود طرزی، سراجالاخبار، شماره ۹، ۳ دلو ۱۲۹۱خ.
[4] . محمود طرزی، سراجالاخبار، شماره ۲، ۲۰ سنبله ۱۲۹۴خ.
[5]. وارتان کريگوريان (١۹٣٤م)، مدير بنياد علمی- پژوهشی کارنگی نيويارک است.
[6]. Vartan Gregorian, The Emergence of Modern Afghanistan, Stanford, California 1969, p 175.
[7]. کتاب اول افغانی، صص ٣ و ٤، کتابخانۀ ديجتال افغانستان
[8]. جمالپاشا، يکی از رهبران برجستهی”جمعيت اتحاد و ترقی”(١٩٠٦-١٩١٨م) بود.
[9]. همانجا، ص ۲٧.
[10] . احمدعلی کهزاد، تاريخ ادبيات افغانستان، کابل، ١٣٢٢خ.
[11]. سالنامۀ کابل، شماره ٥، ١٣١٥خ/١٩٣٧م، صص ٢٠٦ و ٢٠٧.
[12]. Language Policy and Language Conflict in Afghanistan and Its Neighbors, Brill, 2011, p39-.
[13]. مـير محمد صديق فـرهـنگ، افـغانسـتان در پنـچ قـرن اخـير، ويرجـينا، ۱۳۶۷خ، ج۱ ، ص ٤٢٨.
[14]. مسعود پوهنيار، ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد، صص ١٩٢ و ١٩٤.
[15].Gregorian, V. (1969) The Emergence of Modern Afghanistan. Stanford University press. P.352.
[16] . ندای خلق، شماره ۲٨؛ ١٢سرطان، ١٣٣٠خ.
[17]. مـيرمحمد صديق فـرهـنگ، افـغانسـتان در پنـچ قـرن اخـير، ويرجـينا، ۱۳۶۷خ، ج۱، ص ۴۸۹ و ۴۹۱.
[18]. محمد ياسين نسيمی، خاطرات جريانات پارلمان با حکومتهای افغانستان در دهۀ دموکراسی، ١٣٨٤خ، ص ٦٦٠.
[19] . ميرمحمد صديق فرهنگ، خاطرات ميرمحمد صديق فرهنگ، تهران، ١٣٩٤خورشيدی، ص. ٤١٧
[20]. Language Policy and Language Conflict in Afghanistan and Its Neighbors,Brill, 2011, p47.
[21] . هفتهنامهٔ ديدار، شماره بيستم، آلمان، ۱۹۹۸م
یک دیدگاه
مقاله جالبیست. فقط بهنظر من مسالهی مورد بحث را کمی جانبدارانه، به نفع زبان فارسی، بررسی کرده است. نویسنده در مورد افغانستان و حتی تاجیکستان، از «زبان فارسی» استفاده می کند. در صورتی که میدانیم بخشی از مردم افغانستان این زبان را «دری» مینامند و تاجیک ها هم آنرا «تاجیکی». و همین نکتهی ظاهرا کوچک نشان دهندهی عمق اختلاف است. میدانم که همانطور که نویسنده توضیح داده تغییر نام از فارسی به دری ماهیتی سیاسی داشته و دارد، اما وقتی بخشی از ملتی زبان خود را دری مینامد، بهنظرم درست نیست در بررسی معضل زبان در افغانستان از لفظ فارسی برای این زبان استفاده شود. تاجیکی که دیگر جای خود دارد!