شب
گلهای قالی شبها ناپدید میشوند، وقتی زنان روستا پوست تو را به پوست ماه پیوند میزنند
پوستْ سطح و ماهْ خال
پوست مَسکن و ماهْ مقام
شب در تو هزار شب میپراکند.
ماه
توسیعِ لکهای پوست، نورِ در دوریِ زبان
جنون را در سطح پوست میپراکند، آنجا که پوست تو و آنِ ماه، مهربان ترین شکل بودن شان را لمس میکنند.
هفت آسمانِ شب باید با هفت لایهی پوست عجین شوند تا ماه کامل شود و مهتاب عریانی تن را بپوشاند.
پوست تو
لمس کردن، سرعت، فشار و دما را به شب میآموزد تا ماه درد را درک کند.
پوست تو
خراش، ساییدگی، عفونت، فقدان و لمس را بخاطر میسپارد تا زمان را نجات دهد.
پوست تو
زمان رستگار شده را به ماه میسپارد تا مهتاب سعادت نسیان را به شب بسپارد
شب اما، تنها عطرها را نگه میدارد: شب بو، محبوبهی شب، گل مهتاب، زنبق شب.
فرشتگان ساکن ماه
فرشتهی خیره شدن، فرشتهی حیوانات سودا زده، فرشتهی ابرهای سرگردان
شب را به فرشتگان دریغاش میبخشند.
فرشتگان ساکن پوست
فرشتهی روسپیان، فرشتهی سکوت، فرشتهی حیرانی، فرشتهی رطوبت
کمال را اغوا میکنند تا پژواکِ سایه و پیغامِ بستنِ هلال، ماه کامل را طلسم کنند:
نام گلهای شب را تکرار کن وقتی ناماش را هفت سال در دست نگه میداری
کولیها میدانند چگونه دعاها را بربایند
کیمیاگران میدانند چگونه کلمات مقدس را به غبار تبدیل کنند.