لوگو مجله بارو

تاج خار بر سر زیلان

تاج خار بر سر زیلان

 

مادرش در خاورمیانه هبوط کرد. بر سرش دو عباپوش شمشیر بر شمشیر گذاشتند و چشم در چشم دوختند و او به صلیبی بر مارپیچی از دی ان ای مصلوب شد. خون و آفتاب به هم پیوست و باز نطفۀ رحم‌دار دیگری سر گذاشت بر دیوارۀ لزج و تاریک. آنجا آویزان ماند تا نه ماه به‌تقدیر خون بخورد و بعد با سر بخزد بیرون و ببالد در ارض موعود؛ در سرزمین‌های کهن با خاک‌های فرسوده، با ژن‌های خسته و ملول از تکرار در تن‌های خشن از آفتاب، پوست‌های سوخته، دست‌های زبر، خط‌های عمود عمیق میان ابروها، چین‌های کنار لب و گودی زیر چشم و سیاهی‌های مغموم عنبیه‌هایی وامانده در ابدیت؛ منتظر نجات.

***

نامش زیلان بود. تو بخوان زیل-ان. [زیل: پاره پاره کردن-ان: هرگاه در آخر کلمه آرند افادۀ فاعلیت کند مانند افتان و خیزان].

***

نامش پدر بود. تو بخوان کروموزوم ایگرگ [کروموزوم‌های تعیین‌کنندۀ جنس در جریان تقسیم میوز در اسپرماتوسیت‌های ثانویه تقسیم می‌شوند، به‌طوری که نیمی از اسپرم که حاوی کروموزوم ایگرگ است به صورت اسپرم مردانه درمی‌آید.] مرد بود: تو بخوان سرریز تستوسترون [تستوسترون مسئول ایجاد صفات متمایزکنندۀ بدن مردانه است].

پدر خواست دست‌های زیل-ان را بر X ببندد، نحیف بود و نازک و ترد اما نه آنقدر که ترحمش را برانگیزد؛ پس او را به x بست و به سرش شلیک کرد. تاج خار بر سر زیلان رویید و گل‌های خون شکفته شد، هموگلبین‌ها بر خاک موعود ریختند و عطر شور گلبرگ‌های گلبول‌ها تمام پره‌های بینی‌ها را در سراسر خاورمیانه سوزاند. در عربستان گفتند غباری‌ست از صحرای عربی، فرومی‌نشیند؛ در سوریه گفتند باروت است، تمام می‌شود؛ در یمن گفتند از گرسنگی‌ست، سنگ ببندید به شکمتان؛ در ترکیه گفتند گرد پستۀ باقلواست، امتحان کنید؛ در بحرین گفتند بوی دریاست، از مروارید گردنتان می‌آید؛ در قبرس گفتند گوشت لاکپشت خورده‌اید، بهتان نساخته؛ در کویت گفتند از تنوعِ زیستی‌ست، عادت ندارید؛ در اسرائیل گفتند از خاک مرکاوا ام کا است، از سر راه کنار بروید؛ در مصر گفتند اگر کنار نیل می‌روید، مواظب پشه‌ها باشید؛ در اردن گفتند عیدالأضحی‌ست، پشم لاشه‌هاست؛ در فلسطین گفتند خاک نگب است، بالاخره به غزه رسیده؛ در قطر گفتند بوی اسکناس است، خرجش کنید؛ در امارات گفتند عطر خارجی‌هاست، بوی تندی دارد؛ در لبنان گفتند بوی سدر است، حتماً سوخته؛ در عمان گفتند بوی نفت است، پیچیده بر تن ماهی‌ها؛ در عراق گفتند بوی جنگ است، قبیله را صدا کنید؛ در ایران گفتند بوی جگرمان است، هر روز خاکستر می‌شود.

***

آفرودیت با همان کج‌خند همیشگی گفت: «از این خاک تن‌های آتشین برمی‌خیزد که سرنوشتشان تجسم معنای نام فرزندان من دئیموس و فوبوس است. آفتابْ قشر مخشان را زائل خواهد کرد و سوداهایشان را زیاد. زن‌هاشان را چنان کور و کر و مطیع و پنهان کنم که گویی از ازل هم‌بستر تباهی بوده‌اند و مردهاشان را محافظان این تاریکی‌های مطلق می‌نهم تا مبادا به آنها مایل شوند و همیشه در اشتیاق عشقی دیگر باشند که تن داشته باشد اما اثیری، عشق داشته باشد اما نه بر زمین، که روزی دل آسمان را بشکافد و فروافتد و سر بر دامانشان گذارد. آتش سوزانی که فقط خدایی چون آفرودیت فروبنشاندش!»

هرا گفت: « زئوس، برادرم، مرا از مچ دست‌هایم آویخت و به پاهایم سندان بست، نگذاشت هیچ دستی به شهوت به تنم برسد، پورفوریون را به صاعقه‌ای در هم کوبید و ایکسیون را با ابر هم‌خوابه کرد.»

آفرودیت گفت: «پدر، پسر، روح‌القدس؛ دئیموس، محمد، فوبوس.»

هرا گفت: «چه کینه‌ای داری از این خاک؟»

آفرودیت گفت: «زادگاهم است.»

هرا گفت: «روزی که با دیونوسوس همبستر شدی و آن خدای رجلیت، آن پریاپوس را زاییدی دانستم که دیگر زنان را در امان نخواهم دید و حالا که کینۀ زادگاهت را نیز بر آن افزوده‌ای…»

آفرودیت گفت: «هرمافرودیتوس یا پریاپوس؟ کدام بهتر است؟»

هرا گفت: «همیشه با مادران و دختران بر سر جنگی! مادر مورها، پاسیفای، زنان لمنوس، ائوس، کلیو، کالیوپه و آن فایدرای بیچاره!»

آفرودیت گفت: «هرمافرودیتوس یا پریاپوس؟ کدام را می‌پسندی؟»

هرا گفت: «بوی گلبرگ‌های سوختۀ گلبول‌های سرخ زنان زادگاهت تمام بینی‌ام را سوزانده، بو کشیدن از یادم رفته، قضاوتم بی‌اعتبار است.»

آفرودیت گفت: «از بوی زادگاهم متنفرم.»

 

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram