جزوۀ شش شعر
پل سلان / اینگهبورگ باخمان
اشاره:
سلان در سخنرانی جایزۀ برمن (1958) میگوید تنها چیزی که از پسِ فاجعه، دسترسپذیر و نزدیک و امن باقی میماند، زبان است؛ «زبان» بهرغم همهچیز. تنها «زبان« است که برابر فقدان میایستد و از مهلکۀ بربریت جان بدرمیبرد. در نظر او «زبان» است که در نهایت باید از عجزِ پاسخ، از هزارتوی سخنان کُشنده و خونین، از وحشت و سکوت گذر کند.
او در آنجا، چنانکه در سخنرانی جایزۀ بوشنر (1960)، به این نکته اشاره میکند که گرچه برابر مهابتِ فاجعه هیچ کلامی در دست ندارد، تنها در منتهای آن «سکوت هولناک» است که زبان از نو و بینیاز باز خواهد گشت. اینکه چرا در این ایّام، سراغ دو تن از شاعران موسوم به «گروه 47» رفتهایم، بیتردید نشانی از تأکید برآن اشارت شاعرانی چون سلان و باخمان است: ضرورت فهمِ نسبت میان فاجعه و زبان؛ «زبان» بهرغمِ وحشت و سکوت.
آنچه میخوانید چهار شعر از پل سلان و دو شعر از اینگهبورگ باخمان است. شعر اول «در شاخههای درخت گیلاس» از کتاب خشخاش و حافظه[1](1952) و به تعبیری از آثار سلانِ متقدم است و سه شعر دیگر [خورده شده از رؤیای نادیده…/ با دَکلهای به آواز خواندهشده…/ ایستادن در سایهی…] از دورۀ آغاز تحولِ بوطیقای سلان وکتابِ درخشان دَمگردانی[2] (Atemwende/1967) است. و اما دو شعر از اینگهبورگ باخمان که هیچکدام مختص به دو کتاب رسمی او نیستند؛ نخست شعر بهراستی از دورۀ اشعار (1964 تا 1967) که در میان آثار باخمان شعر برجستهای است و دربارۀ آن جستارها و تفاسیر گوناگون نوشتهاند. دیگری شعر در چنگِ دشمن از دورۀ اشعار منتشر نشده (1962 تا 1967).
در برگردان شعرها، به متن اصلی آلمانیشان وفادار بوده و گاه از سر دشواری شعرها به سراغ نسخههای انگلیسی و فرانسهشان[3] رفته و در امر تطبیق از دانشِ دوستان عزیزِ فرانسهدانم بهرهها بردهام. همچنین ناگفته نماند؛ تمامی شعرها خاصّه اشعار سلان پینوشت، شرح و تفسیر میخواهد و از همه مهمتر، ترجمۀ یادداشتهای انتقادیِ نُسَخ انگلیسی و فرانسه. در اینجا اشارات معدودی شده است؛ اما درآوردن نسخهای انتقادی و برگردانِ شرحها و تعلیقاتِ اشعار مجال دیگری میطلبد و بماند برای انتشار بخش اول کتاب (Atemwende).
در پایان، گردانۀ فارسی این وجیزه (شش شعر) در رثای بکتاش آبتین، به یادِ جاوید او تقدیم میشود.
امین حدادی/ بهار 1402
چهار شعر از پل سلان
در شاخههای درخت گیلاس[4]
از کتاب خشخاش و حافظه(1952)
غِژاغژِ کفشهای آهنین است در شاخههای درخت گیلاس.
برای تو از کلاهخودها تابستان به جوش میآید. فاختۀ سیاه
با مهمیزهای الماس شمایلِ خود را بر دروازههای آسمان نقش میزند.
سوار برهنهسر بیرون میزند از شاخ و برگ.
غروبِ لبخند تو را حمل میکند بر سپرش،
میخآجین شده بر دستارِ آهنین دشمن.
به او وعدۀ باغِ خیالبازها را دادهاند،
و نیزههایی که قائم نگه میدارد تا گلسرخِ رونده [از آن] بالا برود…
اما برهنه پا از دلِ هوا میآید، همو که شبیهترین است به تو:
با کفشهای آهنینِ سَگَک بسته به دستهای ظریفش،
سرتاسرِ جنگ را و تابستان را در خواب است.
از برای اوست؛ این خونریزانِ گیلاس.
خورده شده از رؤیای نادیده…
از کتاب دَمگردانی (1967)
خورده شده[5] از رؤیای نادیده،
سرزمینِ نان را بیخواب در نوردیده
کوه زندگی را گرد میآورد.
از خمیرش
وُرز میدهی از نو نامهامان را،
که من لمس میکنم، چشمی
شبیه
به چشم تو بر هر انگشتم،
به جستجوی جایی میگردم
که از آنجا بتوانم بیدار، خود را به تو نزدیک کنم
با روشنایی
شمعِ گرسنگی در دهان.
با دَکلهای به آواز…
از کتاب دَمگردانی (1967)
با دَکلهای به آواز خوانده شده[6] به سوی زمین
شناورنَد تختهپارههای آسمان.
در این ترانۀ جنگلی[7]
با دندانها خود را میآویزی.
تو آن پرچمِ[8] کوچکی هستی
که ترانه را
به پا میدارد.
ایستادن در سایۀ…
ایستادن در سایۀ
داغِ زخمها در هوا.
ایستادن برای هیچکس و هیچچیز.
باز-ناشناخته
برای تو
تنها.
با هرکه[9] در اینجا جایی دارد،
حتی بدون
کلام.
دو شعر از اینگهبورگ باخمان
بهراستی[10]
به آنا آخماتوا (1964)
آن که هرگز در ازای کلمهای
زبانِ خود را نباختهست و
به شما بگویم،
آنکه میداند
چگونه به خود کمک کند
و با کلمات ـــ
به او نمیتوان کمکی کرد.
از هیچ راه چه کوتاه و
چه بلند.
مگر تا جملهای ماندگار بسازد،
در کَلکَلِ کلمات نگهش داشت.
و نبشتِ چنین جملهای از هیچ کسی برنمیآید،
مگر آنکه بهایش را نقد پرداخته باشد.
در چنگِ دشمن[11]
در چنگ دشمنی،
آنان الساعه استخوانهات را خُرد میکنند
آنان نگاهَت را میخواهند
آنان نگاههایت را لگدمال میکنند
آنان در گوشَت سوت میکشند
با نفیرِ اخطار
اخطار.
[1] Mohn und Gedächtnis
[2] Atemwende که شاید بتوان لفظ به لفظ آن را «چرخش [گردش] نَفَس» ترجمه کرد؛ سال 1967 در نشر Suhrkamp در فرانکفورت منتشر شد؛ کتابی با 80 شعر که همگی بین سالهای 1963 تا 1965 سروده شدهاند. نسخۀ اولیه کتاب پیشتر در سال 1965 در پاریس با عنوان Atemkristall یا بلور نَفَس منتشر شده بود.
[3] نسخۀ دو زبانهی آلمانی-فرانسه دَمگردانی / Atemwende سلان:
- Celan, Renverse du souffle, Jean-Pierre Lefebvre, Éditions du Seuil, Paris, 2003.
و نسخۀ دو زبانۀ آلمانی-انگلیسی Atemwende :
- Celan, Breathturn , Pierre Joris, Sun & Moon Press, Los Angeles, 1995.
به ترتیب نسخههای دو زبانۀ آلمانی-فرانسه/آلمانی انگلیسی کلیات اشعار اینگهبورگ باخمان:
Bachmann, Toute personne qui tombe a des ailes, Françoise Rétif, Gallimard, 2015.
Darkness Spoken: The Collected Poems of Ingeborg Bachmann, Peter Filkins, Zephyr Press, 2006.
[4] تاریخ سرایش شعر(نسخه دستنویس) 1946/ بخارست.
[5] geätzt؛ زدوده.
[6] Gesungenen/ gesungen؛ قسمت سوم فعل [آواز] خواندن (Partizip Perfekt des Verbs singen). همچنین در نسخۀ انتقادی لوفور (فرانسه) دلالت دارد بر فعل (sinken/gesunken) به معنای پایین آمدن، فرو افتادن، فرو رفتن، غرق شدن، غروب کردن. در واقع با هر دو لایۀ معنایی (singen) و (sinken) [با دکلهای فروافتاده…] در این سطر مواجهایم.
[7] ترکیبِ Holzlied «ترانۀ جنگلی» سلان یادآور عبارت Holzwege «کوره راههای جنگلی» هایدگر است. در نسخۀ فرانسوی کتاب، لوفور تفسیر یکسانی دارد از این دو عبارت؛ همانطور Holzwege اشاره به گذرهای جنگلی و کورهراههایی است که به جایی ختم نمیشوند؛ Holzlied هم نشان از ترانههای سرگشته دارد. سلان و هایدگر به اعتبار بسیاری از منابع در 1957 با یکدیگر در ارتباط بودهاند؛ اما بهطور مشخص در دهۀ پنجاه است که سلان با فلسفۀ هایدگر و هایدگر با آثار سلان آشنا میشود. دو نکته در آثار هایدگر چشم سلان را میگیرد. یکی مقامی است که او در فلسفۀ خود برای شعر قائل است و دودیگر توجه هایدگر به شعر و اندیشۀ هُلدرلین. با اینکه سلان خوانندۀ جدی آثار اوست، سکوت هایدگر درباب شعر کسی که بیتردید خلفِ هُلدرلین و ریلکه و تراکل است نه از سر اتفاق که بیشتر یادآور ستیهندگی و سکوت او در برابر هولوکاست است. با این همه، نخستین [یا دومین] دیدار این دو به 24 ژوئیۀ 1967 -جلسۀ شعرخوانی- در فرایبورگ بازمیگردد. سلان فردای آن روز به کلبۀ هایدگر در توتناوبرگ دعوت میشود. رهاورد آن دیدار بعدتر [Todtnauberg] همان عنوان شعری شد که سلان در 1 اوت 1967 نوشت. ناگفته نماند که سلان و هایدگر پس از دیدار 1967، باز هم نامهنگاری و دیدار داشتهاند. از مکتوبات سلان چنین برمیآید که او درباب هایدگر دچار تردید بود؛ [از طرفی شوقش به فلسفۀ هایدگر و آنسو بیزاریاش از همنوایی او با مواضع آلمان نازی] این تعارض به تعریض در نامههای سلان به هایدگر عیان است.
[8] Wimpel؛ به معنای پرچم کوچک سهگوشی است که در کشتیها و قایقها هم نصب میکنند. همچنین به معنای پارچۀ کتانی بلندی که هم برای تزئین و جلدِ تورات و هم در قنداق کردن کودکان در سنت یهودی اشکِنازی بهکار میرود. (ژان-پیر لوفور)
[9] was؛ در اینجا به معنای «هر آنچه» و «هر کس».
[10]Wahrlich؛ باخمان یحتمل این شعر را در اواخر سال 1964 پس از دیدار با آنا آخماتوا سروده است. «بهراستی» دسامبر 1964 در مراسم اعطای جایزۀ اتنا تائورمینا [Premio Etna-Taormin] در ایتالیا، به آنا آخماتوا تقدیم شد و با صدای خود باخمان در تئاتر باستانی تائورمینا اجرا شد. بر این شعر نقدها و تفاسیر بسیار نوشته شده و ذکر آنها در این مجال نمیگنجد؛ اما اینقدر هست که شعر بهراستی را در شمار بهترین «شعرفکر»های [Gedankenlyrik] آلمانی و جزو نابترین اشعار فلسفی-غنایی باخمان بدانیم(م). (در این شعر، دو سطح زبانی در هم تنیده شده است: زبانِ کتاب مقدس و زبان عامّۀ (عوامپسند) روزمره. از طرفی میتوان شعر را «اعلامیهای با ادعای حقیقت» خواند. این ادعای والا آنجا «مشروعیت مییابد که در واقع معادل کلام اعلامیۀ کتاب مقدس است». گواه آن را میتوان در آغاز شعر در این عبارت دید: «به راستی» و «و من به شما خواهم گفت» آنجا که آدمی را به یاد فراز 6:47 از انجیل یوحنا میاندازد: « آمین! [بهراستی]، آمین! [بهراستی]، به شما میگویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است». سطح دوم زبان در شعر، زبان عامّه است «که پُرگو و بیمایه است». گواه آن عبارات مستعمل و استعارههای رنگباختهای مثل «Bimbam [که ما در اینجا نظر به این نکته «کَلکَل» آوردهایم]»، » زبانِ خود را نباخته است/ لال شدن کسی»، «کوتاه و بلند» یا «من [آن را] برایت امضا میکنم/ [بیشتر معنای ضمان و ضمانت کردن میدهد]» که در این شعر همگی [در تقابل با لحن قدسی] و برابرِ زبان کتاب مقدس میایستد). به نقل از: Christine Gölz: Vom Sprechen und Schweigen in der russischen Lyrik des 20. Jahrhunderts. Jahrhunderts. In: Heinz Hillmann, Peter Hühn (Hrsg.): Europäische Lyrik seit der Antike. Vierzehn Vorlesungen. University Press Hamburg 2005, ISBN 3-937816-14-3, S. 313, abgerufen am 29. März 2015.
[11] مطابقِ نسخهٔ دستنویسِ خود باخمان، عنوان را میتوان به جای «در چنگ دشمن»، در «خاکِ دشمن» (In Feindesland) نیز خواند. (نسخۀ فرانسه)
یک دیدگاه
زنده باد ، قامت قلمت بلند و زنده امین عزیزم