بداهه، ناپیدایی و فرمهای فانی بخش اول
حرف اول
«کیست که آبها را به کف دست خود پیموده و افلاک را با وجب اندازه کرده و غبار زمین را در کیل گنجانیده و کوهها را به قیان و تلّها را به ترازو وزن نموده است؟»
کتاب اشعیا، عهد عتیق
باس جان آدر، در ویدیویی روبروی دوربین گریه میکند، اسم کارهست غمگینتر از آنم که برایت بگویم. در ویدیویی دیگر شاخهی بلند درختی را میگیرد و آنقدر تاب میخورد تا شاخه بشکند و به زمین بیافتد. اما کاری که او را متمایز میکند آخرین اثرش هست به نام در جستجوی معجزه، وقتی تصمیم میگیرد با یک قایق بادی کوچک اقیانوس اطلس را در مدت دو ماه و نیم طی کند: نه ماه بعد قایقاش در جزیرهای در جنوب انگلستان پیدا میشود و خود او برای همیشه ناپیدا. هنرمند بزرگی که پیشاپیش تلاش کرده بود تا با محدود کردن کار خودش به عنصر بدن و جاذبهی زمین، تا جای ممکن از امر واسطه و نمایشگر دور شود، این بار با محو خودش از میانجی گری هر آنچه هست رها میشود.
فرنسِس آیلیس در اثر خود ایمان کوهها را حرکت میدهد، پانصد داوطلب را در پرو جمع میکند تا در طول روز تپهای را چند سانتیمتر حرکت دهند. شرکت کنندگان همزمان با هم با بیلها و سطلهایی که در درست دارند خاک را به سویی پرت میکنند. نتیجهی کار پیشاپیش مشخص است، نهایت سعی و تلاش کار جمعی و حاصلی نامحسوس، نمادی از جامعهای که در آن کمترین اصلاحات هم با بیشترین تلاش جمعی بوجود نمیآید.
فلَنتیکک کلُسنر، سی سال مجسمههایی یخین از سر و نیم تنهی خود درست میکند، در گالریها و موزهها به نمایش میگذارد تا آب شوند. او از مجموع انسان حرف میزد که مدام در شدن است و تغییر، از سر منجمد شده اش که جایگزین خود او میشود و دوباره و دوباره در نمایشگاههای مختلف آب میشود و او این اتفاق را جشن میگیرد. او از فرانسس بیکن نقل قول میکند که واقعیت دردآور است، که در قدرت همیشه عنصری از درد هست. آدمی شکننده و آسیب پذیراست و پر از اشتیاق. کافکا میگوید: اشتیاق، تنها حقیقت است.
وان دِر وِر، در فیلمی ده دقیقهای به نام همه چیز خوب خواهد شد، جلوی یک کشتی غول آسای یخ شکن در قطب شمال، به فاصلهی تنها ۱۰ متر از کشتی راه میرود. در چشم اندازی به تمامی سفید صدای هولناک موتور کشتی و تیغهای فلزی که یخها را میشکنند فضایی از وحشت و ترس بوجود میآورد. در برابر کشتی جسم کوچک هنرمند است که به سوی دوربین میآید در حالی که هر لحظه ممکن است فرو برود و ناپدید شود.
حرف دوم
در این مطلب از هنرمندانی نوشتم که هر کدام به نوعی امکان و تداوم کارشان را در امر ناممکن یافتهاند و از مخاطره با ناپیدایی، فرمهای فانی و روبرو شدن با نیستی نترسیدهاند. باشد که این سطور نقطهی گسستی باشد تا در نوشتهی بعدی راه بَریم به جستجوی اینکه چگونه میتوان با ایدهی ناپیدایی (disappearance) از هزارتوی تکنیک عبور کرد و به کرانههای وسیعتری از زندگی و کار هنری رسید.