با کتاب «قدرت و روشنفکران»
پیشگفتار
زمانی که اولین بار در ایران اتوبانی بین تهران و کرج آماده بهرهبرداری شد، اولیای امور به موجب هر آمد و شدی در این مسیر مبلغی را طلب کردند. این مبلغ را عوارض اتوبان خواندند. قرار شد که مردم ده ریالی هنگام عبور بپردازند. البته در آغاز کار اعلام شد که دریافت این عوارض موقتی خواهد بود. اما از آن جایی که پایبندی به عهد و پیمان چنان که باید در میان اولیای امور ما رسم نبوده، زمان موقتیی پرداخت عوارض اتوبان به درازا کشیده است. تازه به جز افزایش آن مبلغ، زمان موقتیی پرداخت عوارض نیز تداوم یافته و فرای عمر چندین و چند نسل رفته و میرود که تا ابد طول کشد. این قصهٔ عمر دراز عوارض موقتی، میتواند تمثیلی باشد. تمثیلی برای تداوم و پیامدهای استبداد دیرینه و حاکم بر جامعه ایرانی که گریبان عموم را میفشرد و به صورت هزینههای هر روزه در هر جایی از جان و مال مردمان به غنیمت گرفته میشود.
***
مطالب گرد آمده در این کتاب را میشود در پرتو چنین تمثیلی در نظر گرفت که به نوعی پرداخت عوارض استبداد هستند. از آن رو که قدرت مشروعیت دمکراتیک نیافته است. مطالبی که حاصل تماشا و تأمل در زمینهٔ فرهنگی و آثار ادبی بوده و در برابر واکنش استبدادپذیر، اعتراضی را صورت دادهاند.
برای هر نسلی از نویسندگان همواره نقاشان و طراحان خاصی مطرح بودهاند. نمونهاش را در اظهار نظرهای ابراهیم گلستان میتوان جستجو کرد که از حشر و نشر خود با نقاشان مدرن ایرانی گفته و کسانی را، از جملهٔ بهمن محصص و سهراب سپهری، همچون عناصر شاخص خاطرنشان ساخته است. (بنگرید به مطلب افشاگرانهٔ ابراهیم گلستان دربارهٔ برپایی نمایشگاه نقاشی مدرن ایران در لندن. انتشار یافته در هفتهنامهٔ کیهان (لندن) شماره 857 در تاریخ 17 ماه مه 2001.
نمونهٔ دیگرش، مطالب اسماعیل خویی است که از هنر اردشیرمحصص نام میبرد و آثار او را مطلوب سلیقهٔ خویش مییابد: اسماعیل خویی: شناختنامهٔ اردشیر محصص، کتابهای جیبی، تهران، چاپ اول 1357.
بر همین منوال سلیقهٔ نگارندهٔ این سطور است که در این دهههای شصت و هفتاد طرحهای کامبیز درمبخش را میپسندد. نگارنده در حاشیهای که بر کتاب طراحان و طنزاندیشان ایران نگاشته (نشریه آرش، شماره 43 و 44 اکتبر 1994) از جمله در مورد طراح مورد نظر چنین آورده است: برای ملتی که قشر روشنفکرش در تب جهانی شدن میسوزد، درمبخش هنرمندی است که به تحقق و تثبیت خود به مثابه عنصری فرهیخته و جهانی رسیده است. سادگی شمایل آدم ابوالبشر در آثار درمبخش، که در درگیریهای زمانهٔ ما رُخنمایی میکند، بدان پیچیدگی از پیام و فراخوان ارتباطی میرسد که “خواص و عوام” را در دو سطح مختلف به مکث و تأمل و تفکر وادارد.
کامبیز درمبخش در آن نکتهبینیهای ظریف و شاعرانه خود است که فرا رفته از هنر بومی، به هنرمندی جهانی بدل میشود. ارزش او در همین تواناییاش نهفته است و نه در این که مثلاً آثار و طرحهایش در ژورنالها و نشریات معتبر اروپایی به چاپ میرسند. هنر او مجابکنندهٔ سلیقهٔ جهانی است. او کتاب را به مثابه موضوع در مرکز توجه میگیرد و از طریق آن به مسائلی نظیر نیاز معنوی انسان به کتاب و تباهیاش در اثر بیتوجهی به آن میپردازد. این فقط سابقهٔ کتابسوزی در آلمان ناسیونال سوسیالیستی نیست که به مثابه دومین سرزمین اقامت درمبخش، بر هنرمند اثر گذاشته است. اشاره او به ارج کتاب به این واقعیت راه میبرد که سرکوب دگراندیشی و کمرنگی آزادی همواره با تهاجم به کتاب شروع میشود. مضمونهای دیگر کار درمبخش همانا افشای جنگافروزی، تحمیق عمومی و یورش به محیط زیست است.
در پس این تعبیر کلی از برگزیدهٔ آثار درمبخش در کتاب “طراحان و طنزاندیشان ایران”، آنچه هنوز باید بیان گردد، نگاهی مشخص به طرح زیر است.
تماشاگر، پس از نگاه نخستین به طرح، از سمت چپ اثر شروع به دنبال کردن پیام آن خواهد کرد. اولین پدیده طرح، آستانهٔ در است که درونش، آدمی به انتظار و به مشاهده ایستاده است. این آستانهٔ در، فضای طرح را از فضای بیرونی و عالم جدا میسازد و به صحنه، استقلال مکانی میبخشد. آنگاه تماشاگر با فضای طبقهبندی شدهای روبرو میگردد و پلکانی را رؤیت میکند. منتها این پلکان نه زیر پای آدم، که بر بالای سرش استوار گشته است. از مشاهدهٔ آدم منتظر در آستانه، به پرسوناژهای بعدی اثر میرسیم که چهار دست و پا از زیر سقفی میگذرند تا سپس در برابرِ آدم پشتِ میز نشستهای تکریم کنند. آنچه آدمهای جلوی میز را از آن فرد پشت میز نشسته مجزا میسازد، تفاوت هیکل و جثهٔ آنها است. تمام مرکز ثقل اثر درمبخش، یک میز مستطیلی ساده است که همچون نماد قدرت آدمها را به دو بخش تقسیم میکند. دستهای صاحب قدرت و دستهای چاکر آن. بعد پشت این تکریم به قدرت، فضا تا بینهایت ادامه مییابد و معلوم نمیشود که چه عاقبتی در انتظار چاکران قدرت است. درمبخش، آن چاکران قدرت را در طرح خود از سوراخ موشی تو میآورد. سوراخ موش یعنی آن جایی است که بین در و آدم چهار دست و پا شده، مجرایی باز میشود. در اینجا طراح، آن پرسوناژهای مقهور قدرت یا استبدادزده را پس از تکریم و همنوایی در برابر آینده نامعلومی قرار میدهد. آنچه به خاطر بی در و پیکری چشماندازش، دلهرهآور جلوه میکند. اصل پیام او در این طرح نیز همین حس دلهره است که در پس همنوایی با قدرت و خاکساریش، همچون عاقبتی شوم، انتظار قربانیان خود را میکشد. در این جا هنر، همچون هشدار به مخاطب عمل میکند و او را به مراقب بودن فرا میخواند.
آن مراقبت بخشی از سرلوحهٔ کار و راهی است که نگارندهٔ این سطور برای خود منظور داشته و در این راه و کار به یادداشت مشاهدات خود نشسته است.
مطالب کتاب حاضر در فاصلهٔ زمانی یک دهه نگاشته شدهاند. از نخستین مطلب، که به اثر آرامش دوستدار میپردازد و نگارشش به سال 1371 برمیگردد، تا آخرین مطلب کتاب، که حاشیهای است بر یکی از قضایای وغوغ ساهاب صادق هدایت و در سال 1380 و به سبب پنجاهمین سالگرد خودکشی او نوشته شده، یک دههٔ پُر از رخداد و تغییر گذشته است.
منتها دههٔ هفتاد در قیاس با دههٔ پیشین خود بیشتر دارای تغییرات بود تا رخدادهای تاریخساز. زیرا این دههٔ شصت بود که نخست ماجرای انقلاب و بعد جا به جایی حاکمیت برآمده از تلاطمات اجتماعی را دربرداشت. آن هم حاکمیتی که پس از بلاتکلیفی سالهای 58 و 59 در دههٔ شصت صاحب نظام مستقر و دستگاههای ایدئولوژیک تثبیت شدهای گشت که هم کارزار جنگ و لاپوشانی نارضایتیها را به پیش میبرد و هم پروژهٔ حذف مخالفان. در این مرحله، غالب مخالفان و جریانات اپوزیسیون خود را، در یک مقابله به مثل غریزی، در حوزهٔ سیاست با قدرتی قهار درگیر میدید که به حذف یا پراکندگی ایشان برآمده بود. منتها نیروهای سیاسی که به همین مقابله به مثل غریزی قناعت کردند و فقط در سقوط دشمن و قدرتگیری خود راه چاره را دیدند، نتوانستند با تحولات آتی فرهنگ ما همراه شوند که حتا در حوزهٔ سیاست ارزشهای جدیدی آفرید. از آن جمله بر کشیده شدن دمکراسی است از وسیله به هدف و نیز پیامدهایی که این هنجارپذیری تازه با خود به همراه دارد. هنجارههایی نظیر احترام به منشور و مفاد حقوق بشر، پذیرش پلورالیسم سیاسی و رویگردانی از خشونت همچون ابزار عملکرد سیاست.
رجوع به فضای فکری آن سالها که در جراید و نشریات زمانه ثبت است، در ظاهر خود از یکهتازی گفتمان سیاست خبر میدهد. انگاری برای روشنفکران جامعه هنوز مجالی نیست تا به پرسشهای فرهنگی و بازنگری خلقیات و سنجش رفتار عمومی بپردازند. در واقع و در درون چالش دگراندیشان اما این چنین نبود. زیرا در بطن ماجراها، روشنفکران تمامخواهی حاکمیت و قدرت را بیجواب نگذاشتند. آن هم قدرتی که با سوءاستفاده و دستکاریهای خود در حوزههای مختلف حیات اجتماعی قصد یکهتازی داشت.
این قدرت با استفاده از الگوی نظام فراگیر (توتالیتاریسم) که بر پایه بسیج عمومی عوام به دور شمایل رهبری فرهمند شکل گرفت، سودایی غیر از تحمیل تک زبان حاکم را بر جامعه نداشت. برابر یک چنین یورش سازماندهی شدهای، طبیعی بود که روشنفکری ایرانی در هر جبههٔ ممکنی به پرسش و پاسخ برآید و حریف را به چالش طلبد.
بخشی از این چالش و کنکاش همچون عملکردی روشنگرانه در مطبوعاتی شکل گرفت که ایرانیان با خاستگاههای مختلف سیاسی در بیرون از مرزهای کشور سامان دادند.
سالهای شصت، سالهای هماوردطلبی روشنفکران بود که با به مُصاف طلبیدن ارزشهای دستساز هیئت حاکمه، به شکلگیری محافل و نشریات تبعیدیان و جُنگهای فرهنگی منجر شد. از نشریات به جا ماندنی این دوره که دستاورد ایرانیان تبعیدی است و در صدر میزان چاپ و پخش تبعیدیان سایر ملل قرار دارد، سیاههای بلند بالا میتوان نگاشت. از این میان، اینجا کافی است که برای نمونه به نشریات چاپ پاریس آن دوره اشاره رود که به مرکزی جهت همایش روشنفکران ناخشنود و معترض به حاکمین وقت ایران بدل گشته بود. از نشریهٔ الفبای زندهیاد غلامحسین ساعدی تا نشریهٔ زمان نو، از نشریهٔ اختر تا کتاب جمعهها و از نشریهٔ سهند تا… آنهایی که سپس به راه افتادند.
غلامحسین ساعدی با آن سرمقالههای مهم و معتبر در الفبا که سیاستگذاری فرهنگی نظام توتالیتاریستی را به زیر سؤال میبرد، فضایی را ایجاد کرد که به چالش بنیادی روشنفکران با قدرت حاکم بال و پر داد. از همان شمارهٔ نخست الفبا، ساعدی پای طیف گستردهای از روشنفکران مختلف به لحاظ عقاید سیاسی را به روی صحنهٔ تماشا و تأمل افکار عمومی کشاند. آرامش دوستدار، یکی از این میان بود که در جُستار ادامهداری با نام “امتناع تفکر در فرهنگ دینی” به کند و کاو در سابقه ذهنی ایرانیان پرداخت. البته حضور اندیشهورزانه او فقط به آن جُستار یاد شده خلاصه نگشت و به دههٔ هفتاد رسیده و سنجشگری خود را صاحب کتاب و مطالب بعدی نیز کرده است. بخشی از این تداوم در کار انتقاد آرامش دوستدار را باید در آن واکنش عصبی عوامل رژیم حاکم دید. بطور نمونه آن قلماندازی عبدالله شهباری است در نشریه “مطالعات سیاسی” که وابسته به ارگانهای اطلاعاتی رژیم میباشد. رجوع کنید به جلد دوم “مطالعات سیاسی”، پاییز 1372 جریدهٔ “مؤسسهٔ مطالعات و پژوهشهای سیاسی”. به قول یکی از دوستان مطلع، عبدالله شهبازی که از کادرهای حزب توده بوده، با شروع سرکوب و حملههای رژیم تغییر جبهه داده و به خدمت ایدئولوژی دیگر درمیآید. البته او دست کارمند بودن خود را در سرویس اطلاعات از همان آغاز مقاله رو میکند با باز کردن شناسنامه و اعلام وابستگی خانوادگی و امور خصوصی دوستدار.
لیکن از میان آن روشنفکران حاضر در نشریات برونمرزی که در همنوایی با ناخشنودی از وضع حاکم ایران قلم میزدند، بودند کسانی که حضورشان تداومدار نبود. در این میان عناصری که با اسم مستعار مینوشتند، توانستند با عاقبتاندیشی خاص خود محدودیتهای زندگی در غربت را فروگذارند و به ایران بازگردند. از این میان برخی به سینما و کارگردانی فیلمهای نئوعرفانی پرداختند و برخی از طریق انتسابات فامیلی و پارتی، با قشر حاکم باب نشریات گفتگوگر را گشودند یا این که به صورت کارمند صاف و سادهٔ دولت و استاد دانشگاههای آزاد و وابسته به تدریس تاریخ اندیشهٔ سیاسی پرداختند. حساب این اشخاص با آن شیوهٔ عملکرد خاص در ایران، البته از حساب کسانی چون محمدجعفر پوینده جدا است. آن پویندهٔ مقیم پاریس که اهل جار و جنجال و خودنمایی نبود، در بازگشت به ایران با آن تلاش رشکبرانگیز و کارستان ترجمه در سیاهه قرار گرفت و جان بر سر کار فرهنگی و اعلام جمهوری مستقل روشنفکران گذاشت. آنجا حتا حساب اندیشهورزی چون مجید شریف نیز پاک و روشن است که قصد بازگشت خود را علنی اعلام داشت و پس از شنیدن اتهامها و افتراها به ایران بازگشت و در فعالیت علنی خود، چه در زمینه بیان نظر و چه در ترجمهها، لحظهای برای همنوایی و همصدایی با سیاست حاکم جا باقی نگذاشت.
به جز این دستهبندی یاد شده البته کسانی هم بودند که به خاطر پشتوانههای مادی و معنوی خود نیازی به اسم مستعار نمیبردند. با این که در دههٔ شصت در آن جوّ عدم رضایت و اعتراض به سیستم در کنار نیروهای مخالف و در مقام مشاور اینان به تجزیه و تحلیل و فلسفیدن میپرداختند و کمبودها و کژیهای حاکمیت زمانه را برملا میساختند، در دههٔ هفتاد تغییر راه و روش دادند و عطای غربت را به لقایش بخشیدند و به آغوش باز زمامداران وطن بازگشتند. سرشناسترین عضو این گروه، داریوش شایگان است که مطلب دوم این کتاب به افکارش میپردازد.
اگر مطلب اول در بازخوانی کتاب دوستدار و تجلیل از شهامت او در کند و کاو خاطرات ازلی و ناخودآگاه قومی ما باشد، گرچه در روش انتقاد و نگاه حق به جانب او جای شک و تردید روا میداند و رفتارش با جایگاه و نقش زبان در اندیشه را نمیپسندد، اما در مطلب دومی و در بازبینی رفتار شایگان با دینمداری و در تظاهر طلب معنویتاش یکی از تالیهای فاسد اهل کتاب و مدرسان را بازمییابد. به واقع که این دسته از “ماندران”های ایرانی رفتارشان مستورهای برای اضمحلال امر اخلاق و معنویت سنتی است و نیاز برآمد یک اتیک دنیوی و آفرینش معنویت عرفی را فریاد میکند.
مطلب سوم و چهارم به حضور چشمگیر بابک احمدی میپردازد که در عرصهٔ انتقال مباحث فلسفی فعلیتدار دهههای هشتاد و نود سدهٔ بیست میلادی میداندار بوده است.
سنجش نگارندهٔ این سطور، در اینجا، به نکاتی برای تصحیح و رفع کمبود اشاره میدهد. به تدریج تأثیر تألیفات و آثار احمدی بر نسل جوانتر درگیر با مسائل نظری – ادبی در حال آشکار شدن است و مطالب یاد شده در کتاب حاضر با پیشبینی این تأثیر و کنکاش در صحت و سُقم نظریههای پست مدرنیستی نگاشته شده است.
مطالب باقی بخش اول (یعنی فصل نقدِ فرهنگی) پس از درگیری با نظریههای پست مدرنیستی، سراغ مدرنیته را میگیرد و در این بخش و در اولین گام، ظواهر کاذب آن نوخواهی را مد نظر میگیرد که فقط در پی مدرنیزاسیون و توسعهٔ اقتصادی است و نه به دنبال تحول فرهنگی. این سیاست عملی رژیمهای قبلی و حال مهمترین نکتهای است که در رتق و فتق امور بایستی مورد تردید قرار گیرد. بخشی از عملکرد سنجشی و انتقادی به تمایز اساسی میان تحصیلکردگان ایرانی اشاره میدهد و تنشی عمیق میان دستهٔ مهندسان مشاور قدرت با جمعیت روشنفکری را خاطرنشان میسازد که به قدمت اعزام دانشجو به غرب است.
در مطلب بعدی با تجلیل از رشادتهای سعیدی سیرجانی در فضای مأنوس نظریاش به ناتوانیهای یک نظریه انتقادی بومی خواهیم رسید که قصد دارد در فضای وطنی به حل و فصل مسائل جهانی برآید. از اینجا به بعد مطالب کتاب حاضر گام در فضای ژورنالیستی میگذارند. در این مرحله به بررسی کتابهایی از روشنفکران متفاوتی میرسیم که به لحاظ کم و کیف کار و رفتار گونهگونهاند. اینان از مسعود بهنود گرفته تا سرکوهی و خرمشاهی عناصر مطرحی در افکار عمومی هستند. پس از بررسی اینان به رفتار افراط و تفریطی در میان تبعیدیان میپردازیم و از این مجرا سرِ آخر مطلبی از زندهیاد نادرپور را همچون نمونهای از دیدگاه دیو و فرشته بین، که به آشتیناپذیری تبعیدیان اهل هنر و هنرمندان مانده در وطن دامن میزند، مد نظر میگیریم.
در بخش دوم (یعنی فصل نقدِ ادبی) از داستان ادبیات غربت همچون مدخلی بهره میگیریم تا وضعیت شعر و شاعری و تأثیرش بر اندیشهورزی ایرانی را مورد توجه قرار دهیم. این نکته برای بررسی ما از آنجایی اهمیت دارد که پاسخی است به مدعای آرامش دوستدار مبنی بر “هنر نیندیشیدن ایرانیان”. آنگاه وقت پرداختن به رمان فارسی میرسد که بخشی از آن در خارج از کشور در این دو دهه تولید و به دست انتشار سپرده شده است. این پرداختن که گاهی کمبودهای پارهای از رمانها را خاطرنشان میسازد ولی در واقع حضور رمان فارسی را اعلام میدارد، به خودی خود پاسخی است به مدعای شایگان که ما را از داشتن رمان محروم دانسته است. در مطلب پیرامون هدایت، یعنی پایان فصل دوم، به سرآغاز مدرنیته ایرانی بازخواهیم گشت و با اشاره به یکی از دستاوردهای ادبی او در زمینهٔ ابداع نوع (ژانر) ادبی که اختراع قضیههای “وغوغ ساهاب”ی است، دایره نابسته ماندهٔ چالش روشنفکران با قدرت را ترسیم میکنیم. آن هم وقتی که قدرت خود را همچون عامل استبداد در زمینه زبان و در الزام فرمانبری از دستور زبان و قواعدش هویدا میسازد.