باز هم ترجمه؟!
زندگی روزمره در جریان بود و ما همچنان در نشستها، گفتوگوها و یادداشتها سوال میکردیم که «چرا ترجمه آری و تالیف نه؟» بررسیِ دلایل تمرکز ناشران بر چاپ آثار ترجمهشده، کشف رموز اقبال عمومی به آثار خارجی و توجه اندک به آثار تالیف، همچون چند سال اخیر دغدغهی بزرگ اهالی ادبیات و موضوع بحثها بود که ناگهان کرونا چون بختک نشست روی زندگیمان. ابتدا بهت بود و انکار. طبعاً پذیرش وجود سمی کشنده در فضای کشور و البته در کل دنیا آسان نبود. اما انکار بیحاصل بود و در نهایت چارهای نماند جز پذیرش و یافتن راهکار. در حالیکه چشم دنیا به تصمیمات متخصصان بود و مردم در جستوجوی اخبار بودند، ضرورت قرنطینه و فاصلهگذاری مطرح شد و دوری و انزوا زندگی را سختتر کرد. حال وقت آن بود که برای گذراندن روزهای قرنطینه راهی بیابیم. مردم در گوشه و کنار دنیا در جستوجوی دستاویزی بودند تا خود را از گرفتارشدن در گرداب اخبار شوم یا فرورفتن در باتلاق سکون و نگرانی نجات دهند. کارهای دستی توصیه شد تا دستها کار کنند و فکر آزاد شود. فراگیری فن یا هنر راه چارهای شد برای رهایی از روزمرگی و ورزش راهکاری برای حفظ مقاومت جسمی و روحی. اما اهالی ادبیات، در سراسر دنیا، همچون همیشه کتابخوانی را توصیه کردند. کتابهای اپیدمیمحور را نام بردند یا دستکم آثاری را که رد و نشانی از بیماریها داشتند. در ترکیه، اهالی ادبیات در کنار آثار ترجمهشده از زبانهای دیگر به «قلعهی سفید» و «خانهی خاموش» اورهان پاموک هم اشاره کردند. حتی به این هم بسنده نکردند و از هموطن خود پرسیدند: «آقای پاموک، چه خبر از چاپ کتاب شبهای طاعون؟»
نویسندگان ایرانی هم در یادداشتها و مصاحبهها گفتند «طاعون» آلبر کامو را بخوانید و ببینید چطور چهرهی شهر اران در اندک زمانی دگرگون شد. تلاش ژان تارو و دکتر ریو را ببینید و تفاوت رویکرد دکتر و کشیش را نسبت به بیماری. روایت اپیدمی تخیلی ژوزه ساراماگو را در کتاب «کوری» بخوانید و عناصر استعاری و فلسفی را کشف کنید. از «دکامرون» جووانی بوکاچیو غافل نشوید که داستان مردان و زنانی است که با شیوع مرگ سیاه به کنجی پناه میبرند و شروع میکنند به قصهگویی تا زنده بمانند، درست مثل شهرزاد قصهگو! کتابهای دیگری هم پیشنهاد شد، مثلاً «عشق در زمان وبا» اثر مارکز، «یادداشتهای سال طاعون» دنیل دفو، «ابلیس» (ایستادگی) استفان کینگ، «طاعون سرخ» جک لندن، «نقاب مرگ سرخ» ادگار آلن پو، آثار شکسپیر از «مکبث» تا «شب دوازدهم»، تراژدی «ادیپ شهریار» و حکایت به ستوه آمدن مردم تبای از بیماری و در نهایت حتی «چشمان تاریکی» که روایتی است از تئوری توطیه.
عجبا! چرا باز هم ترجمه؟ چرا در میان آثار معرفیشده کتابی از نویسندگان ایرانی نیست؟ چرا نویسندگان ایرانی که گلهمندند از گرایش مردم به آثار ترجمه، خودشان هم کتابهای نویسندگان خارجی را توصیه میکنند؟ چرا کسی اشارهای به آثار تالیفی نمیکند؟ مگر نه اینکه کشور خودمان هم از زمانهای دور درگیر اپیدمیهای گوناگون بوده است؟ از طاعون و وبا تا سل و تیفوس و تیفوئید؟ مگر از عهد ساسانیان و تیموریان تا دوران قاجاریه و صفویه و امروز بیماریهای مرگبار در ایران پدیدار نشده و کشتههای بسیار برجای نگذاشته است؟
یعنی آنچه در کتب تاریخی و منابع مکتوب طب و طبابت آمده دستمایهی آثار ادبی نشده است؟ کسی از وبا که «مرض موت» نام گرفت و بارها بلای جان مردم ایران شد و از کوچ درباریان قاجار به لواسان برای مصونماندن از بیماری چیزی ننوشته است؟ آیا داستانی نیست که به نقش جادهی ابریشم در انتقال بیماریهای واگیردار به کشور اشاره کند یا از فراگیرشدن تیفوس در جنگ جهانی دوم با ورود سربازان لهستانی از مرز شوروی به ایران؟ آیا در هیچ کتابی خبری از طاعون اسبی و نقشش در مسائل سیاسی نیست؟ آیا هیچکس «طاعون شیرویه» را دستمایه داستان یا رمانی نکرده است؟ کسی دربارهی گسترش بیماریهای واگیردار به سبب ناکارآمدی طب سنتی و نبود امکان دفن اجساد چیزی ننوشته است؟ آنفلوانزای اسپانیایی که به سادگی از عشقآباد به مشهد وارد شد و از باکو به بندر انزلی، به ادبیات راه پیدا نکرده است؟ کسی از پناهبردن مردم شیراز به مساجد ننوشته است وقتی که میخواستند دستکم در مکانی مقدس بمیرند؟ حرفی از طاعون مرگبار در کردستان و گیلان و مازندران نیست؟ از وبا در اصفهان و تهران چطور، روزگاری که میگویند مردم چنان برگ درخت بر زمین میافتادهاند؟ داستانی از شیوع وبا با ورود حجاج به ایران به یاد داریم یا نشانهای از اولین ایستگاههای قرنطینه در انزلی و آستارا؟
اگر چنین داستانها و رمانهایی نداریم که باید افسوس خورد. ولی اگر داریم و بیخبریم یا به هر دلیل نامی از آنها نمیبریم مایهی تاسف است. هر چه هست با معرفی کتابهای نویسندگان خارجی در دوران کرونا نشان دادیم که خود ما داستاننویسان هم مخاطب آثار ترجمهایم. پس چرا گلهمندیم از بیمهری مخاطبان به ادبیات ایران؟
درست است که بسیاری از آثار ماندگار با تکیه بر تخیل خلق شدهاند، ولی واقعیت این است که گذشته از صدها واقعهی تاریخی، برای کسی که سر سوزن ذوقی دارد حتی تاریخ پزشکی ایران نیز منبع غنی ایدههای داستانی است.
و حال سوال این است که آیا پس از عبور از این زمانهی بلاخیز میتوانیم به خلق اثری ماندگار امیدوار باشیم؟ آیا کسی توان و همت آن را دارد که گوهری به گنجینهی ادبی دنیا اضافه کند یا دستکم ورقی به اوراق مکتوب؟ مگر نه اینکه یک پای ادبیات در زندگی است؟ مگر نه اینکه هر نشانه، مسئله و ماجرایی که به انسان و زندگیاش ربطی دارد جایی در ادبیات خواهد داشت؟ پس باید بتوانیم از آنچه در این دوران بر انسانها رفته و میرود، بنویسیم. از انتخابهای درست و غلط، از اطلاعات نادرست یا بدفهمیها. باید از غیاب چشماندازی روشن یا دستکم امیدبخش بنویسیم. از نقش خرافات و شایعات در روزگار پاندمی.
حال که ماسک بر دهان داریم بد نیست که چشمها و گوشها را بیشتر به کار بگیریم تا بهتر ببینیم و بیشتر بشنویم بلکه بتوانیم شاهد و راوی زندگی انسانها باشیم نه فقط راویتگر درونیات خود.
البته پر واضح است که هنوز برای نوشتن زود است، چون چنان با کرونا درگیریم که گویی اضطراب همچون قرصی جوشان در وجودمان میجوشد و میجوشد، اما حل نمیشود. اینروزها ما فقط در جستوجوی راز پایداری و ماندگاری هستیم، همچون گیلگمش که به دنبال راز جاودانگی بود. پس وقت، وقت سکوت و تماشاست. وقت مهیاکردن مصالح برای داستانهایی که در روزگاری آرامتر پی خواهیم ریخت.
حالا فرصت داریم که همچون سوزان سانتاگ به استعارهها و اسطورههای شکلگرفته در اطراف بیماری فکر کنیم. به اینکه چرا گروهی بیماریها را به نفرین خدایان نسبت میدهند و گروهی به قهر طبیعت. باید علاوه بر فانتزیهای ذهنی و متافورها به خرافهها و سیاستها هم فکر کرد.
اینروزها برای نویسندگان وقت چشمدوختن به رفتار انسانهاست. وقت اندیشیدن به دلایل ناامیدیها، عصیانها، خودتخریبیها و شکستها. روزی باید از قرنطینه نوشت. قرنطینه که چنان نقش پررنگی دارد که میتواند شخصیت اصلی داستانها باشد. باید از تغییر چهرهی کوچهها و خیابانها، خانهها و پنجرهها نوشت. باید چشم دوخت به نگاه آدمها. آدمهایی که حالا دیگر نه لبخند رضایت یا شادیشان پیداست و نه دندان به هم فشردنشان از سر خشم. باید شاهد سوگها و پیمودن مسیر انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش بود. باید رابطهی بین آمار و احساسات را درک کرد و نوسانات ایمان و بیایمانی را دریافت.
ادبیات اپیدمیمحور آینهای است که نویسندگان به دست مردم میدهند تا ضعف و قدرت خود را در روزهای وحشت و ناامیدی ببینند. ادبیاتی که گوشهای از تاریخ است. تاریخی که نگارندهاش داستاننویسانند نه مورخان. ادبیاتی که انعکاسی است از جوانب پیدا و پنهان کنشها و واکنشهای انسان امروز در کشاکش مرگ و زندگی. چنین آثاری میتوانند تصویری باشند از امروز ما برای آیندگان.
شاید وقت آن رسیده که بهجای بررسی و تحلیل «دلایل جهانینشدن ادبیات ایران» فقط کارمان را انجام دهیم. کار نویسنده نوشتن است نه چانهزنی! آیا آلبر کامو بعد از نوشتن طاعون به دنبال مترجمی ایرانی بود تا اثرش را به زبان فارسی ترجمه کند؟! بعید میدانم! اما کتابش ترجمه شد و امروز نه فقط ما که دنیا «طاعون» را میخواند. کسی چه میداند، شاید روزی نویسندگان ما هم اثری خلق کنند که صد سال بعد در آنسوی آبها خوانده شود. پس بهتر است فعلاً در سکوت بنشینیم، صبر پیش گیریم و دنبالهی کار خویش گیریم!
قرنطینه، جدایی، انزوا، وحشت، خرافات، احتکار، تلاش طبیبان و سخنرانی واعظان، یعنی هر آنچه در کتاب «طاعون» میبینیم، زندگی امروز ماست. شاید فردا روز بهتری باشد. شاید از این کابوس رها شویم و مردم همچون اهالی شهر اوان جشن شادی برگزار کنند. شاید مردم ایران هم مانند ساکنان شهر اوان باشند که «همهی بدبختیها را فراموش کرده بودند و نیز به یاد کسانی نبودند که باز با همان قطار آمده و هیچکس را نیافته بودند» شاید…در هر حال کار نویسنده نوشتن است. نوشتن از کسانی که به قول کامو پس از پایان اپیدمی «هیچ همراهی بهجز رنج تازهنفسشان» ندارند.
در این دوران به خوبی دیدیم که انسانها به ادبیات نیاز دارند. چرا که به قول کامو: «مردم شادان نمیدانند، اما در کتابها میتوان دید که…» بله، بسیار چیزها در کتابها میتوان دید که مردم نمیدانند، به شرط آنکه نویسنده خوب ببیند و خوب بنویسد!