لوگو مجله بارو

دربارهٔ افلاطون، آپولوژی سقراط

دربارهٔ افلاطون، آپولوژی سقراط، ۴۱ب

(θρος 1)

 

در فارسی ظاهراً هنوز کتابی مستقل دربارۀ هنر یونانی نیست و خواننده‌ای که به مراجع مرسوم تاریخ هنر از قبیل کتب گاردنر و گامبریچ و هارت رجوع کند احتمالاً درست نخواهد دانست که اکسکیاس چه انقلابی در هنر کرد.[1]

 

هنر یونانی اکسکیاس

 

بسیاری از روزهای جنگ ده‌سالۀ ترویا بی هیچ زد و خورد می‌گذشت. جنگاوران را در ساحل ترویا بیشتر ملال از پا درمی‌آورد تا جنگ. بزرگترین پهلوانان، آخیلئوس و آیاس ـ نوادگان آیاکوس ـ در پای بارویی که پدربزرگشان با همکاری آپولّون و پوسیدون ساخته بود [2] از ملال در امان نبودند. پالامدس (Παλαμήδης, Palamêdês) که دانا [3] و نوآور بود برایشان یک بازی ساخت تا صدای تاسها در هنگام خاموشی تیغها کشندۀ ملال باشد.

آمفورایی که اکسکیاس ساخت گواه دانایی هنرمندی است که بهترین دستاوردهای استادان پیشین را به مایۀ نوآوری خود می‌زند و مقلّد بسیار دارد و همانندی نه.[4]

بسیار دربارۀ این شاهکار شگفت‌آور گفته و نوشته و همۀ ظرائفش را بررسیده‌اند: شکل چشمان، شکل نیزه‌ها، انحناء انگشتان و زانوان، تنظیم خمیدگی کمرها روی برآمدگی آمفورا، جای دادن کلاهخود و جوشن و زره در کنار صحنه برای کشاندن نگاه سوی تزئین چشم‌نواز دسته‌ها؛ همه چیز در حدّ کمال است. آیاس تاس انداخته و می‌گوید سه، آخیلئوس انداخته و می‌گوید چهار. این از آن برتر است و اکسکیاس آن را با کلاهخود نمایانده است.[5]

 

آمفورا امضاء شده «اکسکیاس ساخت» (Ἐχσεκίας ἐποίεσεν, Eksekias epoiesen) و دربارۀ این که فعل ἐποίεσεν یعنی «به دست خود ساخت» یا «در کارگاه فلان کس ساخته شد» نیز پیشتر بحث شده و اکنون پژوهندگان بر سر معنی اوّل همداستانند.[6] بیراه نیست که به یمن گسترۀ معنای فعل «ساختن» (ποιέω, poieô) بگوییم اکسکیاس نوآور صحنه‌ای آفرید (ἐποίησε, epoiêse) که ساختۀ (ποίημα, poiêma) پیشینیان نبود و برای نخستین بار هنرمندی با نقاشی توانست احساسی را در بینندگان ساختۀ خود برانگیزد که پیشتر شاعر (ποιητής, poiêtês) در شنوندگان شعر (ποίημα, poiêma) خود بر‌انگیخته بود.[7] در سرودهای بازمانده از پیشینیان اکسکیاس هیچ نشانی از بازی آخیلئوس و آیاس نمی‌یابیم و هومروس دربارۀ پالامدس خاموش است.

دیگران خاموش نماندند.[8] در خلاصه‌ای که پروکلوس فیلسوف از سرودی از دست رفته به نام کوپریا (Κύπρια, Kupria) فراهم آورده به پالامدس اشاره شده است: بنا شد همۀ رهبران یونانیان برای پس گرفتن هلنا به ترویا بروند اما ادوسّئوس نمی‌خواست به جنگ رود و خود را به دیوانگی زد؛ پالامدس رسوایش کرد و ادوسّئوس کینۀ او را به دل گرفت.[9] در بخش «تتمّه» (ἐπιτομή, epitomê) از کتاب داستان‌نامه (Βιβλιοθήκη, Bibliothêkê) که منسوب به آپولّودوروس است دربارۀ نیرنگ زشت ادوسّئوس برای کشتن پالامدس آمده که یکی از اهالی فریجیه را به اسیری گرفته وا‌داشت تا نامه‌ای دروغین بنویسد از پریاموس به پالامدس و سپس زری زیر تخت وی خاک کرد و نامه را در اردوگاه انداخت. آگاممنون نامه را خواند و زر را یافت و دستور سنگسار پالامدس را داد (Epitome 3.8).[10] تعجبی ندارد اگر شاعرانی که پس از هومروس آمدند ادوسّئوس را نه پهلوانی سرگردان و نمونۀ «مردانگی» (ἀνδρεῖα, andreia) بلکه آدمی «دغل‌زن» (ἀλιτρός, alitros) و «پرنیرنگ» (πολύτροπος, polutropos / πολύμητις, polumêtis) دانستند که کهن‌الگوی سیاستمدار است.[11] آیاس در سیزدهمین دفتر دگردیسیها (Metamorphoses) از نقشۀ کثیف ادوسّئوس سخن می‌گوید و این یک پاسخ می‌دهد که خیانت «کاملاً ثابت شده است» (tamque patens valuit).

گفته‌اند آیاس و آخیلئوس و پالامدس رفیقان قدیم بودند. نمی‌توان به آمفورای اکسکیاس نگریست و پالامدس ناپیدا را ندید.[12]

سقراط مانند پالامدس دانا و نوآور بود اما خوشتر می‌داشت که خود را با ادوسّئوس همانند بداند. شاید می‌پنداشت که بدی دانا به از خوبی ابله و از همین رو در اواخر دیالوگش با هیپّیاس می‌گوید خوب اوست که «خودخواسته» (ἑκών, hekôn) اشتباه و کارهای بیشرمانه و بیدادگرانه می‌کند. من این احتمال را قویتر می‌دانم که سقراط شیفتۀ استعارۀ «سرگشتگی در دریا» (πλάνη, planê) بود که از دورۀ کلاسیک در وصف سفرهای ادوسئوس به کار می‌رفت و در دو جملۀ پایانی همین دیالوگ هیپّیاس کوچک 4 بار تکرار شده است.[13]

سقراط در آپولوژی از سرگشتگی خود سخن می‌گوید (22آ) و پنج بار تأکید می‌کند که مانند ادوسئوس سرگشته برای خودش دشمن تراشیده و منفور شده (21ﮬ، 23آ، 24آ، 28آ؛ بسنجید با سخن آیولوس در اودیسه، 10، 74-75). ظاهراً سخن بیشتری نمانده و او بی‌نیاز از «دفاعیّه‌ای مفصّل» (28آ؛ هنوز حدود 60% متن باقی مانده!) و با ارجاع روشنی به سرآغاز سخنش می‌گوید که واکنش بسیاری از مردم به دانایان جز «تهمت و حسادت» (18د، 28آ) نیست.[14]

به نظرم اینطور می‌رسد که درست در همین جا چرخشی در فکر سقراط روی داده است. ما التهاب را در متن حس می‌کنیم اما داوران را نمی‌بینیم و آماج تهمت و حسادت نیستیم و مرگ تهدیدمان نمی‌کند. افلاطون لزومی ندیده مؤکداً بگوید اتفاقی افتاد؛ همچنانکه اکسکیاس لزومی ندید روی آموفورا مثلاً بنویسد به یاد پالامدس فقید. هنرمندان بزرگ مانند کشیشان نیستند.

همین سقراط که ادوسئوس را در گفتگو با هیپّیاس از آخیلئوس برتر نهاده بود، اکنون و در آغاز این اصطلاحاً چرخش فکری از پهلوانانی سخن می‌گوید که برخلاف ادوسئوس از ترویا بازنگشتند و کشته شدند. فکر همچنان درگیر الگو هست اما ادوسئوس دیگر الگو نیست. در صفحۀ 41 حکم مرگ صادر شده و چرخش کامل می‌شود. سقراط اعلام می‌کند که در آن جهان همنشین پالامدس و آیاس خواهد شد و از ادوسئوس (که به مردمان بیداد کرد) و سیسوفوس (که به خدایان بیداد کرد) استنطاق خواهد کرد تا معلوم شود اینان مانند دشمنان سقراط چنان نبودند که می‌نمودند.[15]

 

 


 

[1]

گامبریچ در یک خط از او و «بازی آخیلئوس و آیاس» یاد کرده و در دو کتاب دیگر فقط به نقاشی «کشتی‌رانی دیونوسوس» اشارتی رفته. البته در زبانهای اروپایی اوضاع بهتر است؛ رجوع کنید به

  1. Anne Mackay, Tradition and Originality: A Study of Exekias (2010); Elizabeth Moignard, Master of Attic Black-Figure Painting: The Art and Legacy of Exekias (2020)

 

[2]

این را پینداروس می‌گوید (چکامه‌های المپیک، 8، 30)؛ پوسیدون (ایلیاد، 7، 452) می‌گوید «من و فویبوس آپولّون […] ساختیم» و نامی از آیاکوس نمی‌برد.

 

[3]

نگاه کنید به کسنوفون، دربارۀ شکار، 1، 11

 

[4]

وصف زیر بسیار گویا است و در صفحۀ 41 کتاب می‌توان شکل کوزه‌های یونانی را هم دید:

Thomas Mannack, “Greek Decorated Pottery I: Athenian Vase-painting”, in A Companion to Greek Art, ed. Smith and Plantzos (2012), 39-61, at 51: “Arguably the greatest black-figure vase-painter was Exekias (550–525 BC), who signed two vases as painter and potter, and an additional ten as potter only. Among them is the well-known amphora with Ajax and Achilles playing a game on the obverse – the first depiction of this scene of over 150 examples – and the return of the Dioskouroi on the reverse. It might even be said that Exekias was highly literate. In addition to the artist’s signature, the figures on the vase are named, ‘Ajax’ and ‘Achilles’, and they pronounce the numbers they have thrown, ‘tessara’ and ‘tria’, a four and a three.”

مقایسه شود با

John Boardman, Athenian Black Figure Vases (1974), 231: “Exekias introduces the scene in black figure and it remains very popular into the early fifth century, shown also in a sculptural group on the Acropolis.”

Lexicon Iconographicum Mythologiae Classicae I.1, 97: “Diese großartige, qualitätvolle Darstellung des Exekias, eine der frühesten Wiedergaben der Brettspieler, diente vielen späteren Bilden als Vorlage.”

 

[5]

این نکته نیز از چشم هنرشناسان دور نمانده؛ برای نمونه،

Lexicon Iconographicum Mythologiae Classicae I.1, 98: “Der links sitzende A[chilleus] ist gegenüber Aias im Vorteil, weil er eine Vier geworfen hat, sein Genger aber nur eine Drei, wie Exekias beigeschreiben hat. Die Überlegenheit des A[chilleus] hat Exekias auch dadurch ausgedrückt, daß A[cheilleus] noch seinen Helm auf dem Kopf trägt und so wesenlich größer wirkt als Aias.”

[6]

دربارۀ امضاهای اکسکیاس رجوع کنید به

Bernhard Neutsch, “Exekias. Ein Meister der griechischen Vasenmalerei”, Marburger Jahrbuch für Kunstwissenschaft XV (1949-50), 43-72

و دربارۀ دو تفسیر از معنای ἐποίεσεν رجوع کنید به

John Davidson Beazley, Potter and Painter in Ancient Athens (1945), 25-26; R. M. Cook, “Epoiesen on Greek Vases”, Journal of Hellenistic Studies XCI (1971), 137-138; Martin Robertson, “Epoiesen on Greek Vases: Other Considerations”, Journal of Hellenistic Studies XCII (1972), 180-183

 

[7]

این حقیقت را بی خیالپروری و التفات به معنای ποιέω گفته‌اند؛ برای نمونه

John Boardman, Athenian Black Figure Vases (1974), 58: “For the first time the graphic artist can challenge his poet contemporaries, and on similar grounds of observation and feeling. The men of earlier artists are, at best, elegant puppets. Amasis could see men as men, Exekias could see his men as gods and in this he gives us a foretaste of classical arts.”

 

[8]

در خط 91 دومین سرود آینئاس ورگیلیوس می‌خوانیم که «haud ignota loquor» و سقراط اغراق‌کنان به اوتودموس می‌گوید که «τοῦτον πάντες ὑμνοῦσιν» (یادواره‌ها، 4، 2، 33).

 

[9]

رجوع کنید به

Poetarum Epicorum Graecorum Testimonia et Fragmenta I, ed. Albert Bernabé (1996), 40

مقایسه شود با اوویدیوس، دگردیسیها، 13، 34 به بعد.

 

[10]

رجوع کنید به

Apollodori Bibliotheca, ed. Richard Wagner (1894), 190

و برای شرحی اکمل رجوع کنید به

Scholia in Euripidem I, ed. Eduard Schwartz (1887), 147 (= Eur. Or. 432 Σ)

 

[11]

این صفات را هومروس آورده و معنی آنها محل بحث است. پولوتروپوس را او که سفرهای بسیار کرده و چندکاره و مستعد و تطبیق‌پذیر و متلوّن و ریاکار دانسته‌اند و پولومتیس را دانا و نیرنگ‌باز و مشاور و دانندۀ چاره‌های بسیار. دربارۀ آلیتروس که از زبان کالوپسو گفته شده است (اودیسه، 5، 182) مجادله بیشتر کرده‌اند؛ نگاه کنید به تعلیقات c1 و d1 و f در

Fillpomaria Pontani, Scholia Graeca in Odysseam III (2015), 52-54

 

و مقایسه شود با

 Alexis Pierron, L’Odyssée d’Homère I (1875), 235: ἀλιτρός n’a pas toujours un sens odieux; […]. Ce mot fait corps avec ἐσσί, et ἀλιτρός ἐσσι équivaut simplement à ἁμαρτάνεις. Nous dirions très-bien, en français, tu me fais tort, au leiu de dire, tu te trompes sur mes intentions; et c’est là tout à fait, ce me semble, ἀλιτρός ἐσσι.

  1. F. Ameis und C. Hentze, Homers Odyssee I.i (1907), 171: ἀλιτρός (ἀλιταινω) Frevler, hier in abgeschwächtem Sinne: Schalk.

 

من نظر d1 و نخستین برابر پیشنهادی آمایس و هنتسه را صائب می‌دانم. هِینزوورث چیزی نو به این بحث نیفزوده و گفته «معنا در اینجا ironico است»؛ به نظرم اگر می‌گفت «intimo است» بهتر می‌بود. برابر furfante که مترجم برگزیده به نظرم بسیار رسا است.

Omero, Odissea, Libri V-VIII, a cura di John Bryan Hainsworth, trad. di G. Aurelio Privitera (1982), 165.

شیوۀ کثیف ادوسّئوس را دولتها آموخته و ادامه داده‌اند؛ مقایسه شود با

هوشنگ گلشیری، «زندانی باغان»، در نیمۀ تاریک ماه (1380)، 562: «می‌گوید: خیلی خوب، قبول. توی جیبت نیست؛ اما یادت باشد ما معمولاً از این چیزها یک جایی توی خانۀ طرف می‌گذاریم، بعد دیگر با آن‌هاست که به حساب بیاورندش یا نه.»

Aleksandr I. Solzhenistyn, The Gulag Archipelago I, trans. Thomas P. Whitney (1974), 6: “It would take a long time to describe all this in educated speech, but there’s a folk saying about the search which covers the subject: They are looking for something which was never put there.

 

بحث دربارۀ مردی که مهمترین دغدغه‌اش حفظ دین و دولت بود از حوصلۀ این نوشته خارج است. خوانندگان دقیق تراژدی آیاس سوفوکلس نکته‌های بسیار خواهند یافت، همچنین در تراژدی فیلوکتتس که نپتولموس (Νεπτόλεμος, Neptolemos) ـ خادم تازه‌کار قدرت ـ برای کسب تجربه همراه مأمور شمارۀ یک آگاممنون به سفر کاری آمده و از مرشدش می‌پرسد آیا دروغ گفتن مایۀ شرمساری نخواهد شد و ادوسّئوس پاسخ می‌دهد که اگر آن دروغ موجب فلاح (τὸ σωθῆναι) شود، نه (ابیات 108 و 109). نپتولموسِ زودآموز بعداً توحشی بی‌سابقه را در کشتن زنان و کودکان نشان می‌دهد که برای ما دیگر البته نمایشی بی‌سابقه نیست.

 

[12]

گفتن ندارد که عالیترین نقاشی از خودکشی آیاس اثر اکسکیاس است. برخی مقلّدان «بازی آخیلئوس و آیاس» خواسته‌اند با کشیدن آتنا، الهۀ حامی ادوسّئوس، که دو پهلوان را به ترک بازی و ادامۀ جنگ فرامی‌خواند، نوآوری کرده باشند. دربارۀ رفاقت آن سه تن در فرهنگنامۀ ائودوکیا ضمن شرح تبار آخیلئوس گفته شده که آنان و هراکلس نزد خیرون پزشکی می‌آموختند. نگاه کنید به

Jean-Baptiste-Gaspard d’Ansse de Villoison, Anecdota Graeca I (1781), 84

 

 

[13]

البته هیپیّاس کوچک‌ دیالوگی است مستقل اما شاید مقابلۀ بخش پایانی آن با پایان دفتر پنجم پولیتیا بد نباشد؛ گرچه نمونه‌های دیگری هم می‌توان آورد که «دومین سفر دریا» در فایدون 99 که ملهم از سرود پنجم اودیسه است محتملاً مشهورترین آنها باشد. خود نزدیکی به دریا را من به اندازۀ پدیدۀ «ادوسئوس» در علاقمندی سقراط به πλάνη دخیل نمی‌دانم؛ هراکلیتوس و دموکریتوس هم کنار دریا زیستند ولی به استعارۀ «حفاری» علاقه داشتند.

 

[14]

کسنوفون دقیقاً همین ایدۀ «حسادت به دانا» را در گفتگوی سقراط با اوتودموس دربارۀ دلیل دشمنی ادوسئوس با پالامدس می‌آورد (یادواره‌ها، 4، 2، 33).

 

[15]

مقایسه کنید با کسنوفون، آپولوژی، 26. سیسوفوس یا سیزیف (Σίσυφος, Sisuphos) جدّ ادوسئوس بود؛ رجوع کنید به اوریپیدس، کوکلوپس، 104. دربارۀ این سخنان سقراط ظاهراً چندان ننوشته‌اند اما شاید خواندن نکته‌های این دو کتاب بد نباشد:

Gabriel Danzig, Apologizing for Socrates (2010), 157; John Burnet, Plato’s Euthyphro, Apology of Socrates, and Crito (1924), 249-250.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram