لوگو مجله بارو

فرشته مولوی

مشت خاکستر

درخت بخشنده

درخت بخشنده (یادنگاشتی برای پوری سلطانی، شهریور ۱۳۱۰-آبان ۱۳۹۴) شاید بشود گفت که تقویم تاریخ هم، مثل تقویم طبیعت، چهار فصل دارد تا روییدن و بالیدن و کاهیدن و خوابیدن را دوره کنیم. فصل‌های تاریخ، چون آیند و‌ روندشان در دست ماست، از نظم‌وترتیب فصل‌های طبیعت بی‌بهره‌اند. بهار فصل‌های تاریخیِ آن سرآغازی ا‌ست که از وقت خرمِ آغازیدن و بختِ خوشِ آغازگران می‌گوید. تاریخ ایران از بیداری مشروطه تا اکنون گرچه از شکست‌ها و دل‌سردی‌های سنگین آکنده است، از شادی

ادامهٔ مطلب»

نامی و یادی: رستاخیز

نامی و یادی: رستاخیز آدم خیالبافی چون من، اگر شب-‌و-روز و روز-و-شب با تنهایی خودش خلوت کرده باشد، بالاخانه‌اش را نه که اجاره بدهد، که دربست می‌سپرد به اختیار آدم‌های واقعی و خیالیِ مرده یا زنده و پیدا یا گم و آشنا یا غریبه  و نامدار و بی‌نام. همین است که این آدم‌های خیال‌خانه‌ی من بس که خودسر و خودمختار شده‌اند، تره برای حرف من خورد نمی‌کنند. گاهی، اگر خودشان میلشان بکشد، می‌آیند می‌روند کنج یکی از داستان‌های من و

ادامهٔ مطلب»

نویسنده و اهلی‌هایش

نویسنده و اهلی‌هایش با یاد جنوب و نویسنده‌هایش   مرغ بپرم: آرزوی پریدن و پرواز شاید برمی‌گردد به دورترین نقطه‌ی خط تاریخ، وقتی که آدم خاکی دید که پرنده‌ای پیش رویش بال زد و در دوردست آسمان اوج گرفت. آرزوی پرواز آن دورترین روز تاریخ در دنیای دانش امروز دیگر نه سودا که کاری پیش‌پاافتاده و هرروزه است که یکی از این سوی زمین به آن سویش پرواز کند یا دیگری از زمین به ماه و مریخ برود. در جهان

ادامهٔ مطلب»

کمین بود

کمین بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روزگار درازی رفته و امروزوفرداست که نوبت بیرون‌پریدنم از حلقه‌ی دام بلای زندگی بشود. با این‌همه هنوز نمی‌دانم که رویا یا سودا یا آرمان ــ یا هرچه که هوایی‌ست بیرون از مدار «عقل سلیم» ــ آیا ژن است یا موهبت خدادادی یا تحفه‌ی ابلیس. هرچه هست اما، خوب یا بد، منِ بی‌بهره از بی‌شمار نیکی‌ها از این یکی پُربرخوردار بوده‌ام. این یعنی که همیشه با خیال کوزه‌ی شیری بر سر و سربه‌هوا رو به راهی بوده‌ام، بی‌آن‌که پیشِ

ادامهٔ مطلب»

تاریک‌خانه‌ی آدم

تاریک‌خانه‌ی آدم   روزگاری بود که نمی‌شد مام میهن را به جان‌ودل دوست نداشت. همه اگر «وطنم وطنم» می‌خواندند یا نمی‌خواندند، این قدر بود که گمان بریدن و گریختن از زادبوم رویا یا سودا نمی‌شد و می‌شد که «مراد جهان» در سرزمین مادری در دسترس باشد. ایران مادری بود که فرزند خلفش دینش را به او ادا می‌کرد و فرزند ناخلفش هم به بلندپایگی و ارج و ارزش او دودل نمی‌شد. حالا، شاید از بد حادثه یا غفلت خودمان یا

ادامهٔ مطلب»

نُتِ خارج ساز ناکوک

نُتِ خارج ساز ناکوک   مُد شاید به تب می‌ماند. می‌آید، می‌رود، گاهی ردی از آن می‌ماند. مُد در زبان اما انگار مهمانی‌ست که می آید و کنگر می‌خورد و لنگر می‌اندازد. وقتی به قول بهار عرب به حرامی به «ما» زد، در کشاکش زورورزی میان زبان فاتحان و زبان شکست‌خوردگان، «عربی‌پرانی» در نوشتار فارسی و در میان خواص رسم روز شد تا راهیابی به دایره‌ی قدرت و اختیار را شدنی کند و فضلِ صاحب‌سخن را به رخ خواننده بکشد.

ادامهٔ مطلب»

بهترین سرآغاز

بهترین سرآغاز   فرهنگ معاصر پویا (مشهور به فرهنگ باطنی) سرآغازی خوش و شایسته برای کتاب ماه تهرانتو بود که به یمن حضور دکتر باطنی بهترین سرآغاز برای آن نیز شد. به گرامیداشت یاد استاد زبان‌شناس و فرهنگ‌نگار گرانقدری که به شرافت و شهامت اخلاقی نیز شهره بود، در پی چندخطی در باره‌ی کتاب ماه تهرانتو، بخشی از «حرفِ کتاب» نشست نقد و بررسی فرهنگ پویا را در اینجا می‌آورم. کتاب ماه تهرانتو ایده و پروژه و برنامه‌ای بود که

ادامهٔ مطلب»

از کتاب‌ها و ترانه‌ها

از کتاب‌ها و ترانه‌ها   درآمد «همهٔ خانواده‌های خوش‌بخت مثل هم می‌مانند، اما خانواده‌های بدبخت هر کدام یک جور بدبختی دارند.» این حرف تولستوی من را به این گمان می‌رساند که حکایت کتاب‌ها هم همین‌طوراست. داستان کتاب‌های خوش‌بخت تکراری‌ست: در وقتی خوش و در جایی خوب درمی‌أیند و پُردیده و پُرخواننده می‌شوند. کتاب‌هایی که بی‌گاه و بی‌جا درمی‌آیند اما گرچه در سرنوشت ندیده ونخوانده‌شدن به هم می‌مانند، هر کدام شرح مصیبتی خودویژه دارند. کتاب فارسی اگر به سد سانسور بخورد،

ادامهٔ مطلب»

نادیده نمی‌گیریم

نادیده نمی‌گیریم   درآمد سه ماه پیش، در آستانه‌ی سال نوی میلادی، بر آن شدم تا حرف فروخورده‌ی سالیان دراز را سرانجام روی کاغذ سفید مجازی بیاورم. در سراشیب پیری و رنجوری و گیجیِ رسیدن به خط پایان، شاید، عجبی نباشد اگر واهمه‌های غریب گریبانگیر بشوند. از این دست واهمه‌ها یکی هم این است که: نکند زبان‌بسته و گره‌درگلو از دنیا بروم و نکند در دمِ رفتن در پیشگاه «داور درون» خود شرمنده باشم که دم از سانسورستیزی زدم اما

ادامهٔ مطلب»

شش روز، شش یاد

شش روز، شش یاد پیشدرآمد در پنج‌شنبه‌ی برفی ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ و چندروز پس از آن با به خیابان آمدن خودبه‌خودی زنان برای نه گفتن به چماق «یا روسری یا توسری» جنبش زنان در ذهن منِ بیست‌وپنج‌ساله معنا و مفهومی روشن پیدا کرد. از آن به بعد بود که ارزش و اهمیت جنبش در نگاه و خیال من پررنگ شد. در همه‌ی این سال‌ها هر نمودی از خشونت نظام ولایی با زنان و هر نشانی از کنش یا واکنش اعتراضی

ادامهٔ مطلب»

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.