لوگو مجله بارو

نگین کیانفر

زیر و بم

آپادانا، کنکاش، راما

آپادانا، کنکاش، راما آپادانا، اولین استودیوی دوبلاژ خصوصی‌ای که در آن پا گذاشتم: طبقهٔ دوم یا سوم ساختمان زهواردررفته‌ای در تقاطع خیابان انقلاب و لاله‌زار نو. راه‌پلهٔ تاریک و باریکی داشت اما درش به اتاق انتظار نسبتاً بزرگی باز می‌شد مخصوص گویندگان. پنجره‌های اتاق انتظار مشرف به خیابان اصلی بود و شیشه‌های نازک و خاک‌‌آلود پنجره‌ها سراسر پوشیده از چسب کاغذی که به شکل ضربدرهای بزرگ از آن‌طرف به این‌طرف پنجره چسبانده شده بود. گویندگان خانم و آقا پراکنده و

ادامهٔ مطلب»

لطفاً وارد نشوید

لطفاً وارد نشوید از خاطرات دانشگاه هنر   هر چه بیشتر می‌گذرد بیشتر قدر این نوشته چسبیده به در ورودی کلاس را می‌دانم: «لطفأ وارد نشوید. گروه در حال تمرین است.» سال ۶۹ در کنکور سراسری هنر در رشته سینمای «دانشگاه هنر» پذیرفته شدم و روز ثبت‌نام پدرم با خوشحالی همراه من آمد. دانشگاه هنر را نمی‌شناخت و کنجکاو بود. حیاط بزرگ و سرسبز دانشگاه، ساختمان اصلی، کتابخانه و همه‌چیز در مقایسه با دانشگاهی که خودش رفته بود، دانشگاه تهران،

ادامهٔ مطلب»

فیلم‌فارسی

فیلم‌فارسی   من تا زمانی که کارآموزی دوبلاژ را شروع کردم و وارد حرفۀ دوبلاژ شدم فیلم‌فارسی چندانی ندیده بودم و بالطبع از مفهوم فیلم‌فارسی هم درکی نداشتم. مادرم اسمم را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نوشته بود و به‌تناوب بعضی از فیلم‌های کانون مثل هفت‌تیرهای چوبی را تماشا می‌کردیم. از فیلم‌فارسی کلاً یکی دو تا فیلم دیده بودم و خاطره‌های بریده بریده‌ای داشتم از رقص و کافه و لات و لمپن‌ها. پدر و مادرم فقط فیلم‌های ملودرام

ادامهٔ مطلب»

فوتبالیست‌ها

فوتبالیست‌ها   به‌گمانم بخشی از افسون کار دوبلاژ در خلوت و پرده‌پوشی است، مثل شعبده‌بازی که حقه‌هایش لو نرفته یا آنها را به بهایی نفروخته و تردستی‌هایش تکراری و پیش‌پاافتاده نشده. تا سال‌ها به‌درستی خبری از بازدیدکنندگانِ وقت و بی‌وقت و دوربین‌های فیلمبرداری در استودیوهای دوبلاژ نبود. شاید از اواسط دههٔ هفتاد بود که پای مدیران ریز و درشت و تازه‌‌وارد تلویزیون به واحد دوبلاژ باز شد. آنها هر چندوقت یک‌بار مثل گردش با تور سیاحتی و سرگرمی خودشان را

ادامهٔ مطلب»

بیضایی در گلستان

بیضایی در گلستان   در کنکور سراسری در رشتهٔ سینما قبول شدم و از همان سال اول دانشجویی تجربه‌های کوچک ما دانشجویان آغاز شد؛ مصاحبه، عکاسی، تصویربرداری، تحقیق میدانی، دستیاری و سرک کشیدن به هر جا و هر چیزی که نشانی از صدا و تصویر داشت. همه بی‌تاب و پرانگیزه در تکاپو برای آشنایی و ورود به فضای کار حرفه‌ای بودیم، اما نقش من در دوبله همچنان یک زنبور شاد بود، یک سطل آشغال سخنگو، چند جک و جانور دیگر،

ادامهٔ مطلب»

مهمونی

مهمونی   هر نوروز مهین بزرگی، روزی را اختصاص می‌داد به گردهمایی نوروزی. گلچینی از خانم‌های گوینده قدیمی و دوستان مورد علاقه‌اش را دعوت می‌کرد و از بعدازظهر به انتظار مهمانان می‌نشست. مسن‌ترین نبود، اما مهمان‌نوازترین بود. سور و سات عید و ضیافت شامی رنگارنگ را تدارک می‌دید، موهایش را شینیون می‌کرد، زیباترین لباسش را می‌پوشید و مثل طاووس بر صندلی پشت بلندش تکیه می‌زد. از من هم توقع داشت قبل از بزرگترها رسیده باشم و تا آخر مهمانی بمانم.

ادامهٔ مطلب»

ژاله

ژاله   برافراشته بر بلندای تپهٔ خیابان الوند با دو بنای شمالی و جنوبی و آبنمای بزرگی به‌شکل دو دایرهٔ درهم‌تنیده در وسط محوطه، شبکهٔ دو یا تلویزیون آموزشی مثل تکهٔ جداشده‌ای از سرزمین شاه پریان، نگاه هر رهگذری را به خود می‌خواند. مردان جوان فرورفته در لباس شیر و فیل و پلنگ، آدمک‌های پارچه‌ای و چوبی ریز و درشت، عروسک‌گردان‌ها، قصه‌گوها و هنرپیشه‌های گریم‌شده در لباس‌های فانتزی رنگ و وارنگ بین دو ساختمان در رفت و آمدند و گرداگرد

ادامهٔ مطلب»

چرخ‌کرده

چرخ‌کرده ۱ قرار دوبله مثل دعوت به یک ضیافت بود، ضیافتی که نم‌نم از ۹ صبح شروع می‌شد، تا ظهر گرم و پرشور می‌شد، طرفهای عصر داغ می‌کرد و پایانش با پایان فیلم همزمان بود. مهمان بدون دعوت به ضیافت راهی نداشت ولی میهمانان ویژه کارت بلانش داشتند و می‌توانستند همراهی را به استودیو که حکم اندرونی خانه را داشت ببرند و مهین بزرگی قطعاً یک میهمان ویژه بود. یک شب خانم بزرگی به خانه‌مان زنگ زد و گفت: «فردا

ادامهٔ مطلب»

یک زنبور شاد

یک زنبور شاد   تابستان سال ۶۵ بعد از مدتها تکاپو و آشنا تراشیدن خودم را به واحد دوبلاژ تلویزیون در محوطهٔ جام جم رساندم و در دفتر مدیر سازمانی واحد دوبلاژ وسط اتاق ایستادم و مقابل مدیر، چند صفحه‌ای از گلستان سعدی را بلندبلند خواندم و بعد به پیشنهاد مدیر، در نقش یک زنبور شاد و سرخوش فرو رفتم و از روی متن ترجمه، بدون فیلم، چند صفحه‌ای نقشگویی کردم. مدیر وقت، آقای آهنگری، که مثل سیب دونیم‌شده‌ای شبیه برادرش

ادامهٔ مطلب»

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.