لوگو مجله بارو

مازیار اخوت

آن انگشت اشاره

رمان به‌مثابهٔ انتقام از تاریخ و بازسازیِ زندگی

رُمان به مثابه انتقام از تاریخ و بازسازیِ زندگی نگاهی به چهارپاره‌ی «مادران و دختران»[1]   چهارپاره‌ی مادران و دختران را اول‌بار سال 91 خواندم که حکایتِ جداگانه‌ای‌ست پیدا کردن و خریدِ آن در زیرزمینی از فراوان زیرزمین‌های این مرز و بومِ ترسان و پنهان‌کار. در حاشیه‌های کتاب چیزهایی نوشتم که اگر شد بعداً جمع‌وجور شود در قالب مطلبی جمع‌وجور. که نشد و گذشت تا امسال که خبر شدیم در سایت «مهشید امیرشاهی»، هم فایلِ خواندنی و هم فایلِ صوتیِ

ادامهٔ مطلب»

ماجراهای من و صمد

ماجراهای من و صمد   کودکی‌ام از آن‌جا که به یاد دارم با نامِ او آغاز شد. با «مجتمع آموزشی صمد بهرنگی» در مرداویج اصفهان که چهار سال ابتدایی و بعدتر یک سال راهنمایی را در آن‌جا گذراندم. اهمیت چهار سالِ ابتدایی علاوه بر خاطرات شخصی، به‌خاطر آن فضای عمومی ست که در سال‌های 57 تا 60 داشت شکل می‌گرفت. کم‌کم بسیاری از آدم‌خوب‌ها بد شدند و نام‌ها عوض شد و به سرعت همه چیز. «صمد بهرنگی» شد «شهید بهشتی»

ادامهٔ مطلب»

یادداشت چهارم

یادداشت چهارم ۱۱. چهارده، پانزده ساله بودم که پدر نامه‌ای نوشت برای من و برادرم. نه او سفر رفته بود، نه ما. در یک خانه بودیم، چهارنفری. ما سه تا با مادر. اما پدر برای دو فرزندش نامه نوشته بود. نامه نوشتن، هزار نیّت و انگیزه و شکلِ متفاوت دارد. اما هر نامه‌ای در هر حال نشانی‌ست از فاصله. گاهی فاصله، مکانی‌ست، گاهی هم مکانِ فرستنده و گیرنده یک‌جاست و فاصله روحی- روانی‌ست، یا تربیتی‌ست؛ یا نه، فرهنگِ ما یادمان

ادامهٔ مطلب»

کُتَک به مثابهٔ زبان

کُتَک به مثابهٔ زبان مروری بر کُتک‌هایی که خورده‌ام و زده‌ام در دوران کودکی تا ابتدای نوجوانی، زیاد کتک خوردم. در مدرسه‌ی ابتدایی، مجتمع آموزشی صمد بهرنگی (بعداً شهید بهشتی) یادم نمی‌آید کتک خورده باشم یا آن‌طور نبوده که یادم مانده باشد. معلم‌ها خانم بودند و به‌خصوص یکی‌شان بسیار تو دل برو و مهربان. اما یکی‌شان تنبیه‌های غیربدنی می‌کرد و معمولاً بداخلاق بود. بیرون رفتن از کلاس را به هر دلیل و بهانه‌ای منع کرده بود. یک بار که بی

ادامهٔ مطلب»

یادداشت سوم

یادداشت سوم ۷. طبقهٔ دومِ خانه که با طرحِ ابتکاری بابا ساخته شد، «بالا» بالاتر رفت و با آن سالنِ دراز که یک دیوارش پوشیده از قفسه‌های پُر از کتاب بود، یک دیوارش نوارهای موسیقی و یک دیوارش نقاشی‌ها و خط‌های قاب‌شده، رؤیایی‌تر هم شد. راهِ زیادی از طبقهٔ پایین تا بالا نبود، اما آن بالا جهانی دیگر بود. نزدیک، اما دور و دست‌نیافتنی. تهِ این سالنِ بزرگ، صندوقچه‌ای بود پُر از عکس. عکس‌هایی که با دقت در آلبوم‌ها چیده

ادامهٔ مطلب»

یادداشت دوم

یادداشت دوم   ۴. دَه، یازده ساله‌ام. هنوز طبقهٔ دوم ساخته نشده بود. اما آن «بالا» راه افتاده بود دیگر. در حدِ یک اتاق بالای راه‌پله. آن زمان هنوز «بالا» برایم جهانی دیگر نشده بود. فقط می‌دانستم که بعضی عصرها، چند نفری از دوست‌های بابا می‌آیند و در آن اتاق می‌نشینند دوُرِهم و حرف‌هایی می‌زنند که من نمی‌فهمم. بزرگتر که شدم فهمیدم بعضی‌شان نقاش بودند که نقاشی‌شان از من بهتر بود، طوری‌که بابا نقاشی‌شان را قاب می‌کرد، بعضی‌شان هم انشاهای

ادامهٔ مطلب»

یادداشت اول

یادداشت اول   پیش‌درآمد اگر قرارست نویسنده از «مسأله»هایش بنویسد و آن‌چه برای او «مسأله» است که گاه گستره‌ی عمومی دارد و گاه هم حریمی شخصی (اگرچه که عمومی-شخصی دوگانه‌ی چندان معناداری هم نیست برای نویسنده)، حالا و در این سه چهار سال، برای من یکی از مهم‌ترین‌ها، مسأله‌ای ست به نام «پدر» که به ناچار، هم سبک زندگیِ امروزم را شکل داده و هم ذهن و روانم را حسابی مشغول کرده است. شش هفت سال پیش به بهانه‌ی ویژه‌نامه‌ای برای

ادامهٔ مطلب»

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.