باروت
باروت تیغی بر لبۀ پوستی، سفید یا سیاه، جِررررر. اعلان پارگی. ریختن لشکریان. سلولهایی در تجمع خونین، شِرررر. میبندند، این را به آن، آن را به این. توده میکنند، میتنند که مبادا خون چنان رود که جان را با خود از تن ببرد. لشکریانی دیگر در کنار تجمع در کار خُردخُرد کندنِ انباشتهای درهم تا مبادا این تودۀ لاجرم راه رگ را ببندد و انهدام حیات، بنگگگگ. تیغ را کنار گذاشته، وسط صحنه خوابیده است. رو در روی پرده.