خفتگانِ همزاد
خفتگانِ همزاد بخشِ سوم دیگر از آنجا کوچکترین نشانی در کار نیست. از آنجا که هنوز گرما و خشکیِ هوا حکمرانِ سال و ماه بود و از آن ظهر هم که پریدم، انگار قرنی گذشته باشد. آخرینبار در ترافیکِ مذابِ بعد از تونل «نواب» انگار سیخِ داغی در جمجمهام فرو میشد. بیاختیار چشمم افتاد به آن ساختمان شیشهیی بلندِ کنارِ پل خیابان «کارون» و یادم آمد که چطور ناغافلْ یک پنجشنبهصبحی با یک تلفن ناشناس احضارم کردند به طبقهٔ