حسرت؛ تطهیر تباهی
حسرت؛ تطهیر تباهی «آب تپهها» رمانیست که دو بخش دارد به نامهای ژاندوفلورت و دختر چشمه. این رمان به همان آرامی جاری شدن سرچشمهای به سوی زمین آغاز میشود و بستر روایت را کمکم مرطوب میکند. وقتی آب خوب
حسرت؛ تطهیر تباهی «آب تپهها» رمانیست که دو بخش دارد به نامهای ژاندوفلورت و دختر چشمه. این رمان به همان آرامی جاری شدن سرچشمهای به سوی زمین آغاز میشود و بستر روایت را کمکم مرطوب میکند. وقتی آب خوب
آن طرف جهنمی «فردینان، اگر شما جوانها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، میفهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریفتر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن
هیچکس برگزیده نیست در رمان زوال فرشته، خواننده به جهان عجیبی پا میگذارد. افسانهای تکرارشونده در کتابهای آیین بودیسم و هندو به واقعیت تبدیل میشود. مردی ماهیگیر که ردای فرشتگان را میدزدد و آنها را از آسمان به زمین
روایت پرواز آدمهایی هستند که موقعیت خاص شغلیشان سودای نوشتن را در سرشان میاندازد چون دلشان میخواهد لحظات خاصی که تجربه کردهاند، با دیگران شریک شوند و هر چه احساس کردهاند، دیگران هم احساس کنند. این که چقدر موفق
من مثل اون حضرت رئوف نیستم فرض کنید در خانه راحت نشستهاید و پا روی پا انداختهاید و دارید استراحت میکنید. ناگهان کسی از در میآید و میگوید یک موش دارد در انباری خانهتان وضع حمل میکند. مجبور میشوید
دریچهای در اختیار ابلهان شکسپیر در مکبث میگوید: «زندگی داستانیست لبریز از خشم و هیاهو که از زبان ابلهی حکایت میشود و معنای آن هیچ است.» ابلهی دارد زندگی را تماشا میکند و آنچه را میبیند برای شما مو
وجدان خالق کجاست؟ انسان زیبایی بهواسطۀ کلمات خلق شده است؛ کنارش هنرمندی آفریده شده که تصویر این زیباییِ خلقشده را در میان کلمات خلق میکند. زیبایی در کدام یک جاودانه خواهد شد؟ در کلمات یا تصویری که کلمات با
فروید بر مبل قرمز فردی را در نظر بگیرید که روی مبل قرمز معروف دراز کشیده است، عرق کرده و مضطرب، قرار است هرچه به ذهنش میرسد بگوید. او در موقعیتهای پیچیدهای در زندگی کنونیاش قرار گرفته است. در ذهن
سخت انسان ماندن چون برانژه ما انسانهای رسیده به دوران مدرن، در آستانۀ دنیای هوشمند، از لحظهای که سر از رحم بیرون میکشیم، به درون قالبهایی سر میخوریم که معمولاً باید عمرمان را با آنها سر کنیم. زیر خروارها
گم شدن در هزارتوی ابدی ابهام انقلاب برای هر سرزمینی بویی دارد، چهرهای، ردپایی در غبار، زخمی که چون داغ بر دل تاریخ آن حک میشود. فضای انقلاب چنان مالیخولیاییست که هر انسانی از آن رد شود روحش را