لوگو مجله بارو

شهر ـ‌ رویا: نگاهی به پروژه‌يِ پاساژهايِ والتر بنیامین

شهر ـ رویا: نگاهی به پروژه‌ی پاساژهای والتر بنیامین

والتر بنیامین (1940-1892) متفکری بود با طرح‌های ناتمام. پروژه‌‌يِ پاساژها [1] که عظیم‌ترین طرح پژوهشی‌اش است ناتمام ماند. شکستْ درون‌مایه‌يِ بنیادینِ زندگی‌اش بود. رساله‌يِ دانشگاهی‌اش که مقدمه‌يِ کسب جایگاهی در نظام دانشگاهی بود،‌ رد شد و این موضوع آغازی بود بر دو دهه زندگی در فقر، مهاجرت و ناکامی در زندگیِ شخصی. با بنیان اندیشه‌هایِ مألوف درگیر می‌‌شُد و سراغ لایه‌های پنهانِ ایده‌ها مي‌رفت؛ اما مسیرش با روش‌های متداول علمی فاصله داشت. خبری از قیاس، استقرا و روش‌های ساختارمند نبود. تکنیک‌اش به قول آدورنو شبیه «قمارباز» بود و تجربه در مسیر اندیشه را به جان می‌خَرید:‌ یا می‌باخت یا می‌بُرد که البته در بیش‌ترِ موارد برنده بیرون آمده است. در پروژه‌‌يِ پاساژها و خیابان یک‌طرفه با مفاهیمِ تثبیت‌شده درگیر می‌شود و از آن‌ها آشنایی‌‌زدایی می‌کند. بداهه‌پردازی و تفکر قطعه‌وار مشخصه‌يِ بارز فُرم رواییِ‌ِ هر دو کتاب است. بنیامین،‌ آخرین پژوهش‌اش «نهاده‌های فلسفه‌يِ تاریخ» نام داشت که هانا آرنت در دیدار آخر از او گرفت تا به دست آدورنو در آمریکا برساند. دیداری که آرنت هیچ‌گاه از یاد نبُرد و چهره‌يِ تکیده‌يِ دوست‌اش خاطره‌ا‌يِ تلخ از این دیدار برایش باقی گذاشت. بنیامین در اوایل دهه‌يِ 1930، دعوت اعضای مکتب فرانکفورت برای مهاجرت به امریکا را نپذیرفت و در اروپايِ جنگ‌زده ماند و ‌هم‌زمان با برآمدنِ جمهوری وایمار از آلمان به فرانسه مهاجرت کرد و پس از شکست ارتش فرانسه در برابر نازی‌ها،‌ در پاریس ـ که بدان تعلق خاطرِ عمیقی داشت ـ‌ هم نماند و راهی اسپانیا شد. در مرز فرانسه و اسپانیا اجازه‌ي خروج نیافت و‌ خودکُشی کرد[2].

پروژه‌‌يِ پاساژها مونتاژی است از حجم زیادی از یادداشت‌ها، طرح‌ها و تأملات درباره‌يِ موضوعات پراکنده. کتاب دو مقد‌مه دارد که در سال‌های 1935 و 1939 نوشته شده [3] و‌ بخش عمده‌ای از حجم کتاب به تومارهایی با موضوعات مختلف هم‌چون نورپردازی،‌ عکاسی،‌ پیشرفت و‌ پاریس قدیمی اختصاص دارد. موضوعاتی که در ظاهر بی‌ربط‌اند اما در دل منظومه‌يِ فکری بنیامین به هم وصل می‌شوند. شکل مونتاژگونه و قطعه‌وارِ تفکر بنیامین در این طرح پژوهشی، ریشه در نوع نگاه او به زبان و قابلیت‌های نوین ساختار زبان در روایت تجربه دارد. تجربه در دورانِ مدرنْ گسسته است و زبان روایتِ گسسته و قطعه‌وار هم می‌طلبد.

تجربه در دوران مدرن تغییر کرده و دیگر نمی‌توان تجربه را محصول واقعیّتِ عینی و آن‌چه در ذهن حک شده، دانست. تجربه محصول هم‌گرایی داده‌های متنوع،‌ تکه‌پاره و گسسته است که آرام آرام راه به ناخودآگاه می‌بَرند و رؤیاگون می‌شوند و شهر در این دیدگاه بستری است برای رؤیاپردازی. به همین دلیل فلانور/پَرسه‌زن، مهم‌ترین فیگور پروژه‌يِ پاساژها است. اوست که در شهر پَرسه می‌زند،‌ نگاه می‌کند، رؤیا می‌بافد و تجربه‌ای ناب از شهر برای خودش شکل می‌دهد بی‌آن‌که تعیّنِ تاریخی و داده‌ها، نقشی اساسی در شکل‌گیریِ این تجربه داشته باشد. پرسه‌زن در شهر با شوک‌ها و محرک‌های پی‌درپی روبرو می‌شود و به آن‌ها اجازه بروز و ظهور می‌دهد و آن‌ها را در آغوش می‌کشد، خاطره می‌سازد و تجربه می‌کند و اتفاقاً نمی‌خواهد با بهره‌گیری از حافظه‌يِ تاریخی و به شکل آگاهانه محرک‌ها را سرکوب یا کنترل کند. ازاین‌رو، امور صُلب و متعیّن، جای خود را به امور سیّال و پویا می‌دهد. فلانور خود را به دست شهر می‌سپارد و نیازی به نقشه‌يِ راهنما ندارد. در خیابان‌ها و کوچه‌ها به‌شکل ناشناس قدم می‌زند بی‌آن‌که قصدی داشته باشد. قصد و هدف داشتنْ با ذات تجربه‌يِ نابِ فلانور در تضاد است. پاریس و پاساژهایِ سده‌يِ نوزدهم از این حیث برای بنیامین جایگاه ویژه‌ای داشت و از آن به عنوان پایتخت سده‌يِ نوزدهم یاد می‌کرد: پاریس جایگاه تجربه‌های نو است؛‌ تجربه‌های از جنس اکتشاف.

در پروژه‌‌يِ پاساژها با زمانِ خطی سروکار نداریم. زمان تو در تو است و البته در قیاس با فضا هم از اهمیت کم‌تري برخوردار است. تاریخ به معنای برداشتِ خطی از رویدادها و ثبت آن‌ها معنای خود را از دست می‌دهد. مشغله‌يِ بزرگِ ذهنیِ بشر در سده‌يِ نوزدهم، تاریخ بود:

تاریخ به‌مثابه امری که توسعه و تعلیق، بحران و چرخه را در درون خود می‌پَرورد؛ امری که پیوسته گذشته را در خود می‌انباشت؛ گذشته‌ای که انبوه مردگان را و رخوتِ تهدیدکننده‌ی جهان را در خود جای داده بود … شاید عصر کنونی، مهم‌تر از همه، عصر فضا باشد، چرا که عصر ما عصر هم‌زمانی [4] است: عصر هم­آیندی/همنشینی [5]، عصر دوری و نزدیکی، عصر مجاورت و در عین حال عصر پراکندگی است. بنابر باور من، اکنون تجربه‌یِ ما از جهان دیگرگونه است؛ جهان کم‌تر به‌مثابه‌ی حیات طولانی رشد ما در طول زمان است و بیشتر شبکه‌ای است که نقاط را به هم پیوند می‌زند و کلاف‌وار یک‌دیگر را قطع می‌کنند. با وجود این شاید کسی ادعا کند تعارض‌های ایدئولوژیک معیّنی که محرک مجادله‌های امروزین محسوب می‌شوند، خود در تضاد با اخلافِ راستین زمان و ساکنانِ متعیّنِ فضا ایستاده‌اند. [6]

بنابر آن‌چه گفته شد، مشغله‌يِ ذهنی سده‌يِ نوزدهم در ارتباط با تاریخ، در انتهای این سده هنوز زنده بوده و به‌طور کامل با فضامندسازیِ اندیشه و تجربه، جایگزین نشده بود. نوعی معرفت‌شناسیِ تاریخیِ گریزناپذیر در خودآگاهی سنجش‌گرانه‌يِ نظریه‌يِ اجتماعیِ مدرن هم­چنان حاکم بود. این معرفت‌شناسی هنوز جهان را بیش­تر به‌واسطه‌یِ پویایی برخاسته از جایابیِ هستیِ اجتماعی و صیرورتِ آن در بسترهای تفسیری از زمان [7] درک می‌کند: یعنی در بافتاری که کانت از آن به‌عنوان زمان متوالی [8] یاد می‌کند و مارکس به شکلی کاملاً دیگرگون آن را به‌مثابه فرآیند «ساختنِ تاریخ [9]» تعریف می‌کند که به طور حادث مقیّد شده است. این سیمایِ معرفت‌شناختیِ دیرپا، قائل به جایگاهی ممتاز برای «تصور تاریخی [10]» در تعریف تجربه است. درون این شرایط،‌ بنیامین قاعده‌ها را در هم‌می‌ریزد و تصوّر تاریخيِ متصلب را به نفع فضا و زمانِ تو در تو کنار می‌گذارد. بنیامین در پروژه‌‌يِ پاساژها، فضا را در اولویت قرار می‌دهد نه معرفت تاریخی را. خاطرات او نظم کرونولوژیک ندارد و موجب فروپاشیِ زمان می‌شود. توالیِ رویدادها جای خود را به فضا و توصیف آن می‌دهد. جریان پیوسته‌يِ زندگی قطع می‌شود و عدم تداوم‌ها مطرح می‌شود. از منظر او معرفت فضایی از معرفتِ تاریخی کارآمدتر است.

پروژه‌‌يِ پاساژها در پی به چنگ آوردنِ گذشته نیست، می‌خواهد به‌میانجيِ فضاهایی هم‌چون خیابان، گذرگاه و پاساژ گذشته را بفهمد و در قالب فضا بازنمایی کند. کتاب را از هر بخشی می‌توان شروع کرد و خواند. زمانْ خطی نیست و می‌شود هم‌چون پَرسه‌زن در شهر در کتاب هم پَرسه زد و از لابیرنت‌های متعدد گذشت و اتصالات کوتاه اندیشه‌ای بین قطعات برقرار کرد، مشابه با کارهایی که پرسه‌زن در شهر می‌کند:

عبور می‌کند،‌ خیره می‌شود،‌ متوجه زمان نیست،‌ فضا را تجسم می‌کند،‌ خیال‌‌پردزی می‌کند، رویا می‌بافد و هر آن‌چه صُلب است را از درون متلاشی می‌کند و تجربه‌يِ فردیِ ناب می‌سازد. تکه‌پاره‌هایِ بی‌ربطِ شهر را کنار هم قرار می‌دهد اما نه با تفکری از پیش تعیین شده. رها است از هر تعیّنی و گشوده به محرک‌ها و پیش‌آیندها.  پرسه‌زن عرصه‌‌های قراردادی شهر را به‌هم می‌ریزد و برای خودش عرصه‌ها و افق‌های نوینی در شهر می‌گُشاید. تجربه‌يِ قدم زدن‌هایِ پرسه‌وار در شهر ایده‌هایی در ذهن می‌پروراند که در صورت داشتن پیش‌فرض‌های قراردادی نمی‌توان بدان‌ها دست ‌یافت.

منظومه‌ی از‌ ایده‌ها با خواندن پروژه‌‌يِ پاساژها در ذهن خواننده‌يِ جدی بارور می‌شود، به ناخوداگاه‌اش راه می‌بَرد و در نهایت تجربه‌های نو در ذهن‌اش شکل می‌دهد. این است حاصل کلنجار رفتن با اثری سترگ.

 


 

[1]. نام کتابی است ناتمام که بنیامین به‌طور نامنظم نوشته است. او تا سال 1927 برخی از یادداشت‌های کتاب را گردآوری کرده بود ولی در ادامه آن‌را رها کرد تا این‌که در سال 1934 دوباره نگارش کتاب را متمرکزتر ادامه داد. این کتاب با مشخصات زیر به انگلیسی ترجمه شده است:

Benjamin, W. (1999). The arcades project. Harvard University Press. Translated by Howard Eiland and Kevin McLaughlin.

[2].برای نوشتن مقدمه‌ از منابع زیر استفاده کرده‌ام:

ـ‌ بنیامین،‌ والتر،‌ «خرده‌شیشه‌های اندیشه،‌ پاریس،‌ پایتخت قرن نوزدهم»،‌ ترجمه‌يِ محمد حیاتی،‌ زمستان 1400،‌ نشر نیلوفر.

ـ‌ بنیامین،‌ والتر،‌ «خیابان یک‌طرفه»،‌ ترجمه‌يِ حمید فرازنده،‌ 1393،‌چاپ هشتم،‌ نشر مرکز.

ـ‌ احمدی،‌ بابک(1387)،«خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت»،‌ چاپ چهارم ، نشر مرکز.

[3]. تحت عنوان «پاریس،‌ پایتخت قرن نوزدهم»

[4]. epoch of simultaneity

[5]. epoch of juxtaposition

[6]. Foucault, M. (1986) ‘Of Other Spaces’, Diacritics 16, 22-27 (translated from the French by Jay Miskowiec). P.22.

[7]. dynamics arising from the emplacement of social beings and becoming in the interpretive context of time

[8]. nacheinander

[9]. making of history

[10]. historical imagination

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

3 دیدگاه

  1. «بنیامین،‌ آخرین پژوهش‌اش «نهاده‌های فلسفه‌يِ تاریخ» نام داشت که سوزان سانتاگ در دیدار آخر از او گرفت تا به دست آدورنو در آمریکا برساند. دیداری که سانتاگ هیچ‌گاه از یاد نبُرد و چهره‌يِ تکیده‌يِ دوست‌اش خاطره‌ا‌يِ تلخ از این دیدار برایش باقی گذاشت.»

    ببخشید، متوجه نشدم. منظور نویسنده این است که سانتاگ و بنیامین با هم دیدار کرده‌اند؟ و سانتاگ کتاب را گرفته که به آدورنو بدهد؟ سانتاگ در چند سالگی بنیامین را دیده؟

  2. آقای ملک‌پور عزیز

    بنیامین ۱۹۴۰ از دنیا رفته و سانتاگ ۱۹۳۳ به دنیا آمده.
    یعنی سانتاگ در پنج سالگی، یا شش سالگی یا اصلاً هفت سالگی با بنیامین نشست‌وبرخاست داشته؟ و بنیامین به سانتاگ پنج شش ساله اعتماد کرده و آخرین پژوهش‌اش «نهاده‌های فلسفه‌يِ تاریخ» را به او سپرده که به دست آدورنو برساند؟
    همه‌چیز ممکن است، ولی خواهش می‌کنم منبعی را که به این دیدار تاریخی اشاره کرده نقل کنید. مشتاق خواندن این منبعم.
    با دوستی
    خواننده‌ی همیشگی بارو

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram