قانون و خشونت
قانون مهمترین دستاورد زندگی جمعی و سیاسی آدمی است. قانون وضع شد نه برای سرکوب ما، که برای تضمین این که هرگز کسی نتواند به تنهایی تمامی حقوق را به تصرف خود درآورد. در تصور ما قانون همواره نماد مرزی است بین تمدن و توحش، آستانهای که ما را از وحشت زیست منفرد و «حیوانی» بیرون نگاه میدارد. اما این داستان جذاب، برخلاف انتظار ما، هرگز بدین شکل متعادل تحقق نیافته است. مرزها چنان مخدوش شدهاند که دیگر هیچ نقطهای از زندگی از چنبرهی کنترلگر و سرکوبگر قانون در امان نیست. حاکمیت بدل به محفظهای بسته شده است که در آن از قانون چیزی جز زور و خشونت محض آن باقی نمانده است. قدرت خشن قانون حالا بر سراسر حیات چنگ انداخته. این گزاره بینهایت مهم است. چرا که دوران مدرن یک امکان بنیادین را در زیست سیاسی آدمی کشف کرد: هرگاه نظمی قانونی، که قرار بود زیست جمعی ما را تضمین کند، همچون غدهای سرطانی کل بدن جامعه را به تباهی بکشد، مردم با توسل به قدرت برسازندهی خود این نظم منسوخ را سرنگون خواهند کرد: انقلاب. اما قدرت مطلقه درست به واسطهی وحشت از همین کنش بنیانگذار مردمی، خود را در زمانهی ما همچون قطب مخالف و منافی آن تعریف کرده است: وضعیت استثنایی. اگر انقلاب مردمی خنثیکردن نظم قانونی یک سیستم منسوخ است برای تأسیس یک نظم جدید، در مقابل آن وضعیت استثنایی در صور مختلفش تلاش قدرت برساخته است برای جلوگیری از این بازآفرینی. وضعیت استثنایی تکنیکی سیاسی است که حاکم به کار میبرد تا اعلام کند زندگی و کنش هرگز بیرون از نظم موجود امکان ندارد: هر زمان که نظم حاکمیت احساس خطر بکند، قانون را به شکلی تعلیق میکند که درواقع با کل واقعیت همسان شود و عملاً بتوان هر کنش سادهای را جرم تلقی کرد. پس برای تجربهی زیستنی متفاوت و آزاد، وظیفهی ما گسستن مفصل و پیوند بین خشونت و قانون؛ زندگی و هنجار است. وضعیت استثنایی و سیطرهی قانون بر زندگی، درواقع امکان هرگونه سیاست را از بین برده است. بازگشودن این امکان در گرو گشودن همین فضای بین قانون و زندگی است در قالب کنشی سیاسی که رشتهی پیوند خشونت و قانون را بگسلد. کنش انسانی بدین ترتیب از محبس اهداف رها میشود و بدل به وسیلهای بیهدف میگردد: پراکسیس یا کنش انسانی، رها از هرگونه وابستگی به قانون.