ناشرها چرا و چطور با «نوبت چاپ» فریبتان میدهند؟
یادداشتهای کتابفروش خیابان انقلاب ــ۳
بگذارید حرف آخرم را اول بزنم: هر وقت دیدید که ناشری بهطرزی هیستریک و زیادی بر «نوبت چاپ» تأکید میکند بدانید که ریگی به کفشش هست. احتمال بدهید که میخواهد گولتان بزند. ما کتابفروشها، اقلاً ما کتابفروشهای کمی باتجربهتر گول این بازیِ بعضی ناشرها را نمیخوریم. کتاب را بر اساس تقاضای واقعی یا اهمیتش سفارش میدهیم. سعی میکنیم جنسمان جور باشد اما خودمان را نمیتوانیم فریب بدهیم. تجربهٔ من این است که هر ناشری که اعتبارش پیش کتابخوانها بیشتر از دست رفته، بیشتر بر «نوبت چاپ» تأکید کرده است؛ طوری که نوبت چاپ بر نام نویسنده و مترجم و عنوان و کیفیت کتاب هم غلبه کرده است. احساستان چیست اگر بگویند کتابی مثلاً چاپ سیوچندم است بعد متوجه شوید که طی چند سال خانهپُر هشتهزار جلد چاپ شده؟ بدتر: اگر همهاش عددسازی باشد تا شما ندیده کتاب را بردارید بخرید چه حالی میشوید؟
ممکن است گفتنِ اینها خیلی اقتصادی نباشد. اما وقتی میبینم که کتابدوستِ ازهمهجا بیخبر میآید و بیش از اینکه به عنوان کتاب و نام و اعتبار نویسنده و مترجم و ناشر نگاه کند به آن شمارهانداز نگاه میکند غمم میگیرد. هرچه عدد روی جلد بزرگتر باشد احتمال اغنا شدنِ او هم بیشتر میشود. بعضی ناشرهای کوچک هم بهدنبال یک ناشرِ پرسروصدا وارد این «نوبتچاپبازی» شدند و سعی کردند از ذهنیتِ آمادهٔ خیلی از کتابدوستها سوءاستفاده کنند و عطششان را با افزایش تصاعدی نوبت چاپ برطرف کنند. ولی این عطش فرونمینشیند، بیشتر میشود. ذهنی که گرفتار و محتاجِ عدد بالاتر است مدام محتاجتر میشود. مثل بیماری استقاست. نوبت چاپ مثل دیابت عمل میکند و تشنگی «بیمارچاپ» را مدام بیشتر میکند. چرا میگویم بیماری؟
در حالت عادی، میزان فروش یک کتاب را میشود «یکی از» ملاکهای انتخاب کتاب دانست، آن هم نه هر نوع کتابی. مثل نیاز بدن به نمک و مزهٔ شور. اما وقتی این ملاک آنقدر مهم میشود که جای بقیهٔ ملاکها را میگیرد یعنی دیگر نیازها کمکم کنار رفته و از بدن یک حوضچهٔ نمک خالص باقی مانده است. مشتریهایی را دیدهام که از درِ کتابفروشی وارد میشوند و صاف میروند سراغ «پرفروشها» در یکیدو دقیقه چند جلد کتاب برمیدارند و میآیند جلوی صندوق. اصلاً فرصت نمیکنی یا به خودت نمیبینی بپرسی اهمیت ومزیت اینها چیست که اینطور چشمبسته برشان داشتهاید؟ این را هم بگویم که لزوماً هر کتابی که نوبت چاپش بالاست عامل بیماری نیست. کتاب اگر خوب باشد نوبت چاپش مهم نیست، چه بالا چه پایین. مشکل آنجاست که وقتی این بیماری شایع شد و سرمنشأهای بیماری هم مزهٔ پول بیشتر را به هر چیزی ترجیح دادند، تعادل روانی و نیز اعتماد کتابخوانها سست میشود. چرا؟
ناشرانی را میشناسم، و شما هم لابد میشناسید، که جوری شورِ نوبت چاپ را درآوردند که حال هر کتابخوانی بد شد. یادتان هست چند سال پیش ناشری کتابی را پنجشنبه منتشر کرد و شنبه اعلام کرد که چاپ سومش را درآورده است؟ همه اعتراض کردند که مگر ما را یابو فرض کردهاید؟ خودِ ما کتابفروشها هم از این بازیِ زیادی مبتذل حالمان به هم خورد. یعنی چی که یک ناشر میآید ذهنیت و اعتماد کتابخوان جماعت را اینطور به بازی میگیرد؟ چطور انتظار داشته باشیم که فردا وقتی میگوییم این کتاب جذاب است یا آن کتاب را کتابخوانها دوست داشتهاند، باور کند؟ اصلاً چرا کتابی را که میشود از فروش نسبیاش مطمئن بود صد نسخه صد نسخه چاپ میکنید که هزارتایش را ده چاپ جا بزنید؟ با چیپس و پفک هم اینطور تا نمیکنند که شما با کتاب میکنید. چهجور ناشرانی این بازی را شروع میکنند؟ چهجور ناشرانی به این بازی میپیوندند؟
بعد از سالها خاکِ کتابفروشی خوردن به شما بگویم که این کار کار ناشرهاییست که خوانندهٔ مبهوت و سادهلوح را به خوانندهٔ سختگیر و منتقد ترجیح میدهند. ناشرانی که دوست دارند خوانندهشان کسانی باشند که هرچه گفتن و هرچیزی چاپ زدند بگیرند و بخوانند و حرف اضافی هم نزنند. ناشرانی که تعداد صفرهای رقم حساب بانکیشان از تعداد آدمهایی که فریبشان میدهند بسیار مهمتر است. ناشرهایی که میخواهند ضعف کتابهایشان را با نوبت چاپ بپوشانند و شما را قانع کنند که اگر کتابِ ما بیکیفیت بود اینقدر فروش نمیکرد و کُشتهمُرده نداشت. همان ناشرانی که از پرسشهای شما میترسند؛ همانها که کامنتهای انتقادی شما را فوری حذف میکنند و بهجز گروه همسرایان بهبه و چهچه آدمی نمیبینید که برایشان چیزی بنویسد.
یک روز یکی از عوامل همین ناشرها آمد کتابفروشیِ ما که کتاب بخرد. دیدم تنها جایی که نرفت همان بخش «پرفروشها» بود. سعی میکرد کتابهای جدید چند ناشری را پیدا کند که دستبرقضا دچار این بیماری نیستند. پرسید که فلان کتاب را از فلان نشر دارید؟ گفتم بله، ضمناً آن ترجمهٔ دیگر را هم داریم که پرفروشتر است. میخواهید هر دو را بیاورم ببینید؟ گفت نه. تکلیف آن یکی معلوم است. کتابِ این نشر را ترجیح میدهم. میخواستم بگویم پس چرا خودتان اینقدر حرص و جوش میزنید که کتابتان روی آن میزها دیده شود با نوبت چاپهای افسانهای؟ نگفتم و او که خیال میکرد تحت تأثیرم قرار داده دستی به ریشش کشید و شروع کرد به حرافیِ طوطیوارِ همیشگی دربارهٔ نویسندگان روس و کامو و بقیهٔ مخلفات.
کسانی هم هستند که میآیند میز پرفروشها را زیر و رو میکنند و چند تا «بفروشتر» را پیدا میکنند تا بتوانند سهمی از این سفره داشته باشند. میشناسمشان. یا از این ناشرهای زیراکسکارند یا از مترجمهای ناشناختهای که با نظم و سرعت رونویسی میکنند و میدهند به همان ناشرها چاپ کنند. به هر حال، کتابدوستِ بیخبر هم کم نداریم. میآید اسم کتاب را میگوید بیاینکه برایش مهم باشد کدام مترجم یا کدام ناشر کتاب را چاپ کرده است. هرچه بیاوری میخرد و میرود. نوبت چاپ کمک میکند که آن کتابدوستها هیچوقت به این چیزها دقت نکنند. همین که فروخته یعنی که جواب است!
دلخوشیام این است که در این چند سال اخیر که فشار اقتصادی یکبند زیاد شده، خیلی از کتابخوانها برایشان مهمتر شده که کدام کتاب را میخوانند. کیفیت کتاب و اعتبار ناشر و نویسنده و مترجم برایشان کلیدی شده و کمتر پیش میآید که هر کتابی بخرند. به روی جلد اکتفا نمیکنند. کتاب را باز میکنند و شناسنامهاش را دقیق میبینند. چندین صفحه از کتاب میخوانند و بعد تصمیم میگیرند. سر و صدای ناشرهای نوبتچاپی را جدی نمیگیرند و دچار این بیماری نمیشوند. با بعضی از این دوستان اسم آنجور ناشرها را گذاشتهایم «ناچر»؛ بعضی وقتها آنقدر به این بازیشان میخندیم که رودهبر میشویم.
شما چند «ناچر» میشناسید دوستان؟ چطور باید دستشان را رو کرد و از این بازی منصرفشان کرد؟