معماری از نگاه کِرَفت
اگر بخواهیم تار و پود هر بنا را چه پیش از ساخته شدن و چه با نگاه به بناهای ساخته شده، از هم بگشاییم، هر عنصر را مشاهده کنیم، رشتهها و رجها را بشمریم و نوع پیوندشان را دریابیم، باید از دیدی صنعتگرانه به عناصر بنا نگاه کنیم. واژه معادل صنعتگری یا همان پیشهوری در زبان انگلیسی craft است و استادکار همان craftsman. اما در زبان فارسی واژه پیشهور بار معنایی متفاوتی از craftsman دارد و درحالیکه که در مباحث هنر غربی کِرَفت در مرکزیت مطالعات هنری و معماری قرار گرفته است، جایگاه پیشهوری در معماری و هنر امروزِ ایران نامعلوم است. واژه کِرَفت تاریخ، سنت، هنر، مهارت و کیفیت بالا و بهروز را برمیگیرد. در مباحث تئوری معماری توجه به مفهوم کرفت در پروسه طراحی پدیدهای است بسیار کهن و در عین حال نوظهور. دید پیشهورانه به معماری یعنی در نظر آوردن فرآیندی که در آن طراحی و ساخت به عنوان دو پدیده مستقل شناخته نمیشوند. در کِرَفت، ساختن و نوآوری همزمان اتفاق میافتند و طرحِ اثر همزمان با خودِاثر، در ارتباط چندسویه بین ابزارآلات و فنون، دست و ذهن، و متریال خام و محیط طبیعی و فرهنگی شکل میگیرد. همین است که پایان فرآیند کِرَفتسمنشیپ (craftsmanship ) در واقع یک نتیجه نیست و پدیدهای است که میتواند به طور پیوسته در محیط خود رشد کند و بهقولی بیزمان است.
مصالح خام جزیی از طبیعت هستند و در بستر طبیعی خود به آرامی و هماهنگ با نیروهای طبیعی به صورتی بهینه شکل میگیرند. ارتباط بشر و مصالح ساختمانی پیشینهای به قدمت ساختِ اولین پناهگاههای انسانی دارد. از لحظه ای که این مصالح از بستر خود جدا میشدند، دست انسان و هر آنچه ساخته دست انسان بود ماهیتِ مصالح را تغییر میداد و به آن کاربردی نو میبخشید. این تغییر فرم نه فقط در پاسخ به نیازهای فیزیکی بلکه همزمان بر اساس خواستهای اجتماعی و فرهنگی شکل میگرفت. در این روند بین طراح یا سازنده، که در تعریف سنتیِ معمار از هم جداییناپذیرند، و مصالح، ارتباط مستقیمی از نوع مشاهده، کشف و قابلیتسنجی به وجود میآمد. طراح میتوانست توانایی مادهای را که در دست داشت در تجربیات عینی بسنجد، و با ارتباط مستقیم با دستانش آن را شکل دهد و اجرا کند. شهودات عینی پیشهوران از نسلی به نسل بعد منتقل میشد و هر نسل از نو با تکیه بر دانشی که به ارث برده بود، ذات پیشه خود را کشف میکرد و ماهیتی نو و مطابق بر فرهنگ روز به معماری میبخشید. اینگونه معماری بر پایه سنت و خصوصیات بومی در جا نمیزد و به همراه جامعه حرکت میکرد.
پیوستگی ساختاری طراحی و فنون و مصالح که از خصوصیات برجسته معماری سنتی و بومی است، پس از انقلاب صنعتی شکل جدیدی به خود گرفت. با ایجاد وابستگی به تکنولوژی و سیستمهای جهانی اقتصادی، تمرکز بر استفاده از مصالح کارخانهای بالا رفت. در جوامع پیشرفته این تکنولوژیها و مصالحِ جدید کارخانهای با تکیه بر دانشهای محلی شکل گرفتند اما محصولات آنها به همه دنیا صادر شد. در جوامعی که این سیستمهای و متریال جدید را به خاطر بهبود سرعت ساخت و تولید انبوه و ارزان در مقیاس عظیم وارد کردند، سیستمهای سنتیِ مطابق بر بستر، کمکم به دست فراموشی سپرده شدند. این تغییر در فرآیند ساخت، پروسه طراحی معماری را نیز کاملا دگرگون کرد.در نتیجه در تعریف کنونی معماری، طراحی و ساخت به صورت مراحلی مستقل تصور میشوند؛ فرآیندی خطی که از لحظه مطالعه سایت و برنامهریزی اولیه آغاز میشود و با طی مراحل مختلف طراحی ادامه مییابد و با ساخت بنا و تزیین آن با انتخاب مصالح بیرونی پایان مییابد.
اما اگر امروز بتوانیم باز از دید پیشهورانه به معماری نگاه کنیم، به ارتباط اولیه انسان با محیط ساخته شده پیرامونش نزدیکتر میشویم. دیدگاهی که در آن پروسه ساخت از طراحی جدا نیست و از نقطه شروع برنامهریزی، ساخت اثر نیز آغاز میشود. هر حرکت دستِ استادکار منجر بهکشفی جدید میشود و ماهیت اثر را تغییر میدهد و کیفیت پایانی اثر به همه لحظاتی که متریال ساخته و پرداخته میشود ارتباط پیدا می کند. در روند پیدایش کِرَفت، انتخاب آگاهانه مصالح و سیستمهای ساخت و پرداخت، خود باعث پدید آمدن و کشف نتایجی نو میشود. فرآیندی که بسیار متفاوت از رجوع به مصالح برای پایان دادن کار طراحی و تزیین صورت ظاهری ساختمان است.
آگاهی به محدودیتها و خصوصیات و تواناییهای مصالح و تکنیکهای در دسترس در واقع فرصتی ایجاد میکند برای گرفتن تصمیمات طراحی به گونهای که عناصر فیزیکی در بهترین پتانسیل و جایگاه خود قرار بگیرند و به ذات خود نزدیک شوند. مثل معروف از معمار اسلوونی-تبار آمریکایی، لویی کان، در واقع به همین موضوع اشاره دارد. لویی کان در کلاس درس طراحی خود به دانشجویانش میگفت: اگر چشمه الهامتان خشکید، از مصالح (متریال) خود بخواهید که راه را برایتان روشن کنند. به آجر بگویید: میخواهی به چه چیز تبدیل شوی؟ و آجر به شما خواهد گفت: “من میخواهم به یک طاق تبدیل شوم.” و شما به آجر میگویید: “من هم دوست دارم از تو طاقی بسازم اما طاق آجری مقرون بهصرفه نیست، میتوانم به جایش سقف را با تیر بتنی بسازم.” و باز از آجر میپرسید:”حالا چه فکر میکنی؟” و آجر باز خواهد گفت: “من میخواهم به یک طاق تبدیل شوم”1. اینکه آجر ذاتِ خود را در طاق ببیند، تنها نتیجه یک تحلیل فیزیکی، علمی و محیطی نیست. خاستگاهِ اجتماعی و فرهنگی هرعنصر بنا نیز در پیدایش، تکامل و بازآفرینی آن نقشآفرینی میکند و اینگونه است که معماری بومی به معماری سنتی بدل میشود.
در سالیان اخیر بازگشت به دیدگاه پیشهورانه در معماری و باززندهسازی سیستمهای منطبق بر محل و سنت به عنوان پدیدهای نو در معماری مدرن در حال رشد و بال و پر گرفتن است. پس از معماری مدرن و پسامدرن، آثار ساختار شکن معمارانی چون زاها حدید، پیتر آیزمن و فرانک گری به دنبال خلق بناهایی فرمگرا بودند تا همچون صاعقهای که در جنگلی کهن فرود میآید، ردپایی خارقالعاده و متفاوت در برابر چشم از خود بر جای بگذارند. این دیدگاه در معماری که فرآیند خلقش با تخریب نیز همراه است، دلیلی نمیبیند از اکوسیستم جنگل پیروی کند چرا که هدفش زیر سوال بردن ساختارها و پاگذاشتن به عرصههای ناشناخته است. اما در دهههای اخیر آثار معمار سوییسی پیتر زوموتور ، معمار اهل شیلی الخاندرو آراونا و معمار هندی بالکریشنا دوشی که هر سه از برندگان جایزه پریتزکر هستند، به خاطر تکیه بر سنت و حساسیت اجتماعی و یافتن مسیری جدید برای کاشتن نهالی کوچک میان درختان کهن و یا افزودن لایههایی نو بر همان درختان قدیمی مورد ستایش قرار گرفتهاند.
بازگشت به کشف ریشههای طراحی، فراتر از انتخاب و بیشتر یک الزام است.از دید محیط زیستی، دلایل اصلی این گذار جدیتر شدن تخریب محیطزیست توسط صنعت ساختمانسازی و الزام توجه اصولی به نقش محیط ساخته شده در بهبود با بدتر شدن محیط زیست پیرامون آن است. از دید اجتماعی، تکیه بر فرآیندی باورپذیر و قابل اتکا، به دور از ایده محوری و خلق فرم متفاوت در معماری، بازگشت به نقش اصلی معمار به عنوان فردی است که فضا را قابل زندگی میکند و سعی میکند به نیاز همه کاربران از هر رده اجتماعی پاسخ بگوید. از دید اقتصادی نیز زندهسازی محیط ساخته شده با تکیه بر حداقل منابع موجود به عنوان محرکی مهم برای کسب درآمد جامعه محلی خود عمل میکند. بازگشت به دوره صنعتگرانه و تکیه بر تکنیکهای سنتی اما به این معنی نیست که معمار نقش یک صنعتگر را میگیرد. بلکه با نزدیکشدن به استادکاران حرفهای از ابتدای پروسه طراحی، نقشی کلیدی به هنر صنعتگری در هستهی طراحی میبخشد و خود را نه یک خالق، بلکه تسهیلگری میبیند که یک فرآیند کشف گروهی را مدیریت میکند.
پانوشت
- Wainwright, O. (2013, Feb 26).