چرا انقلاب انقلاب است؟
دیدگاه آلن بدیو در خصوص رخداد-حقیقت برپایهی ایدهایست که تماماً با رویکرد لکان در خصوص برساخته شدن سوژه مطابقت دارد. بدیو بین دو مفهوم «معرفت» و «حقیقت» تمایز قائل است: به اعتقاد او معرفت، شناخت ما از امور تجربی و عینی و انضمامیست. حال آنکه حقیقت امریست تماماً سوژهمحور که فقط در افقِ سوژهی انسانی رؤیتپذیر است. یعنی حقیقت تنها در نظرگاه انسان درست آنجا قابل شناسایی است که واقعیت اجتماعیِ تثبیتشده از هم میگسلد. بهبیان بدیو، رخدادی که در عرصهی سیاست و علم و هنر و عشق رخ میدهد بهمنزلهی شکافیست در وضعیت قبلی و این بهترین مجال را برای ظهور سوژهی کنشگر فراهم میکند. بهواقع، کنشگران در وفاداری به چنین رخدادهاییست که منزلت سوژگی پیدا میکنند. اگرچه در نهایت با کسر سوژه از رخدادها تنها چیزی که باقی میماند، کثرتی نامنسجم از حوادثِ بیمعناست. برای اینکه رویدادی به مرحلهی «رخداد» بودن برسد، اولاً لازم است سوژههای مداخلهگری وجود داشته باشند که آن رویداد منحصربفرد را بهمنزلهی یک رخداد بازشناسی کنند. بدون نگاهی مداخلهگر که مُصرّانه از درون وضعیت به وقوع رخداد ایمان داشته باشد رخدادی به منصهی ظهور نمیرسد. ثانیاً، بهگفتهی بدیو، یک رخداد از این حیث که خود را توصیف میکند، امری خود-ارجاع است: مثلاً بدیو مینویسد که وصف نمادین «انقلاب فرانسه» خود بخشی از محتوای توصیفی است، چون اگر ما این وصف را از آن کسر کنیم، محتوای توصیفشده به کثرتی از وقایع ایجابی قابل حصول برای معرفت بدل میشود. به این معنا که یک رخداد متضمن سوژهمندیست: «چشمانداز سوژهمندِ» متعهد به رخداد بخشی از خود رخداد است. انقلاب فرانسه تنها به این دلیل «انقلاب فرانسه» است که انقلابیون آن را بهعنوان یک انقلاب پذیرفته و در حد یک رخداد استعلایی ارتقا دادهاند. ثالثاً ما هرگز در لحظهی حال با رخداد مواجه نمیشویم، چون این موقعیت صرفاً عطف به ماسبق (retroactively) است که بازشناخته میشود. یعنی انقلابیون در یک لحظه به این بصیرت میرسند که تغییر از پیش آغاز شده است، از این رو انقلابیون صرفاً در عرصهی آگاهی است که تحولات را تحلیل میکنند تا آن واقعه در آینده بهعنوان یک انقلاب به رسمیت شناخته شود.