بچه که بودم یکبار پدربزرگم مرا فرستاد داسی برایش بیاورم. از کِیفِ الاغسواری دیر برگشتم. وقتی برگشتم اخمی کرد گفت: «پسر مگر رفتی از پتلپورت داس بیاوری که دیر آمدی.» پتلپورت! چه اسم عجیبی! چند روزی فقط به این کلمه فکر میکردم. کجاست؟ چهجور جاییست؟ معلوم بود خیلی دور است. نپرسیدم و فراموشم شد. سالها بعد در «شکر تلخ» جعفر شهری خواندم: «مگس به نجاستشان بنشیند تا پتلپورت عقبش میدوند دست و پایش را بلیسند.» اینبار دیگر فهمیدم منظور کدام شهر است: سنپطرزبورگ، بر کرانهی رود نِوا، پس از مسکو بزرگترین و مهمترین شهر روسیه، پایتخت پطر کبیر، پنجرهی روسیه به اروپا، شهر شبهای سفید با آن معماری باروک و کلاسیکش، شهر دکابریستها [۱۸۲۵]، انقلابیون ۱۹۰۵، بولشویکهای ۱۹۱۷، شهر بولوار نیِفسکی، ادبیات. همین کافی بود که برای خواندن رمان «پطرزبورگ» آندری بیِهلی درنگ نکنم؛ حتا اگر ولادیمیر ناباکوف این رمان را در کنار «اولیس»، «مسخ» و «در جستوجوی زمان ازدسترفته» از شاهکارهای قرن بیستم نمیدانست. پیش از این یادکرد سنپطرزبورگ را در «سوار مفرغی» پوشکین، «بیبی پیک» و «دماغ» و «شنل» گوگول، و «جنایت و مکافات» داستایفسکی خواندهایم. در رمان بیهلی، شخصیت اصلی سنپطرزبورگ است، گرچه نویسنده قداست [سَنت] را از پطر برداشته. رمانیست سمبولیستی با محوریت شهر سنپطرزبورگ، در ادامهی سنت ادبی آثار برجستهی روسی، با ارجاعاتی به گذشتهی شهر و آثار ادبی که وقایعشان در این شهر میگذرد. اما آنچه این رمان را از آثار پیشین متفاوت میکند، نه محتوای داستانی که بر این شهر بار شده است، بلکه شیوهی نوآورانهی روایت آن است. درواقع رمان در زبان اتفاق میافتد، نه در قصه و پیرنگ. نحو را به هم میریزد. اصوات برایش معنا دارد. بیِهلی میگوید: «تمامی پطرزبورگ بر صوت ساخته شده است، بر یک صوتِ پُرهمهمه و شوم ـ اُاُاُاُـ اُاُاُاُ ـ اُاُاُ ـ که در سراسر رمان به گوش میرسد.» زمینه انقلاب ۱۹۰۵ است. در فضایی سیال و وهمآلود، کمیتهی انقلابی پسر کارمندی عالیرتبه را مأمور ترور پدرش میکند. در جریان ماجراهای میان این پدر و پسر، برخی از شخصیتهای ممتاز روسیه در آغاز سدهی بیستم به روی صحنه میآیند. اعتقاد یا بینش سیاسی در کار نیست؛ تب انقلابی همه را مسخ کرده است. و همهی اینها در اصوات شهر… تازه پس از خواندن این رمان بود که بعد چهل سال فهمیدم چرا این شهر غریب را دوست میدارم.