لوگو مجله بارو

منظر غرق‌شدگان

منظر غرق‌شدگان

گفت‌وگو با آلن سوپیو، متخصص بحث‌های قانون کار و پروفسور کلژ دوفرانس درباره تفکر جامع‌الاطراف سیمون وی

ترجمه: صالح نجفی

 


 

زاویه دو لاپورت (روزنامه‌نگار فرانسوی): سیمون وی سی‌وچهار سال بیشتر در این دنیا نزیست اما مجموعه نوشته‌های پرقدرتی به یادگار گذاشت که هنوز که هنوز است روشنی‌بخش‌اند. در ١٩٠٩ به دنیا آمد، در پاریس. از شاگردان آلن (Alain) بود، آلن نام مستعار امیل اوگوست شارتیه (١٨۶٨-١٩۵١) بود: فیلسوف فرانسوی و فارغ‌التحصیل دانش‌سرای عالی که کارهایش تأثیری عمیق بر چند نسل از خوانندگان داشت. آلن ید طولایی در تدریس فلسفه داشت. سیمون وی می‌توانست شارح و مفسر مبرز فلسفه افلاطون و دکارت بماند. اما عدالت‌طلبی فطری‌اش او را به درگیری بی‌امان در میدان سیاست کشاند، هم در قامت فعال اتحادیه‌های کارگری، هم در قامت فعال ضد جنگ. عضو نهضت مقاومت فرانسه در سال‌های جنگ دوم هم بود. این کشش او را به شیوه خاصی از نوشتن سوق داد. متن‌هایی نوشت که نظریه را با تأملات او در باب مسائل کار و حقوق و سیاست ترویج می‌کرد. میل پایداری به تجربه‌کردن جهان داشت: از سفرکردن به آلمان برای درک معنای ظهور نازی‌ها، تا کارکردن در کارخانه به قصد زیستن وضعیت واقعی طبقه کارگر، سفر به اسپانیا برای دیدن اوضاع جنگ داخلی با چشم‌های خود، و مشارکت در نهضت مقاومت از لندن. وی همه این تجربه‌ها را به هم برآمیخت، در قالب جست‌وجویی روحی که پهلو به تصوف و عرفان می‌زد. در انگلستان مرد، در ١٩۴٣. هفته‌نامه l’obs [با نام قبلی لو نوول ابسرواتور] از آلن سوپیوی حقوق‌دان، متخصص قانون کار و استاد کلژ دو فرانس، خواهش کرده است قرائت خود را از مجموع کارهای به‌ظاهر مختلط و چندرگه این فیلسوف نابه‌روال و غیرعادی با خوانندگان در میان بگذارد.

 


 

شما به‌تازگی برنامه‌ای را ترتیب داده‌اید که اولین کنفرانسی است که در کلژ دو فرانس ویژه سیمون وی برگزار شده است. چطور شد به کارهای وی علاقه‌مند شدید؟

اولش، به خاطر نوشته‌هایش درباره کار. بعدش، یک مطلب باعث می‌شد بروم سراغ مطلبی دیگر، و بدین‌ترتیب بخش زیادی از کل آثارش را مطالعه کردم. سیمون وی یکی از متفکران بزرگ قرن بیستم است، ‌و حتی وقتی حرفی می‌زند که خواننده را ناراحت و عصبانی می‌کند، باز هم وادارتان می‌کند به فکرکردن.

کی شما را ناراحت و عصبانی می‌کند؟

سیمون وی اهل تلاش‌های نیم‌بند نیست و همین باعث می‌شود بعضی‌وقت‌ها قضاوت‌های افراطی یا تند و تیز و کلیشه‌ای کند. مثال بزنم: انتقادهای گزنده و خصمانه او از دین یهود یا فرهنگ روم قدیم منافات دارد با تیزبینی او درباره مدیون‌بودن ما به گنجینه‌های فکری و معنوی نسل‌های گذشته. او دینی را که نسل‌های گذشته به گردن ما دارند در کتاب «نیاز به ریشه‌ها» تصدیق می‌کند. من فکر می‌کنم جنبه یهودی وجود او همچنان زنده و نیرومند بود ولی او نتوانسته بود آن را مهار زند و با آن به صلح برسد.

آیا آنچه سیمون وی را خاص می‌کند دقیقا همین نبود که هیچ‌وقت رابطه صلح‌آمیزی با هیچ‌چیز نداشت؟

هستند عکس‌هایی که او را متبسم و شادمان نشان می‌دهند. پس حتما او لحظه‌هایی در زندگی‌اش شادمانی و خوشحالی مسری هم داشته. ولی نمی‌توان گفت زندگی او در صلح و صفا گذشته. آدم‌های نسل او، زنان و مردانی که سومین دهه عمر خود را در دهه ١٩٣٠ می‌گذراندند، با این دلهره زندگی می‌کردند که فجایعی در راه است؛ مگر آنکه با این امید انقلابی سر می‌کردند که «پایان شب سیه سپید است» – چیزی که در مورد سیمون وی مصداق نداشت. نوع‌دوستی و غیرخواهی بنیادی او بار سنگین تمام رنج‌های عالم را بر دوشش می‌گذاشت. مثلا رمون آرون صحنه‌ای را وصف می‌کند که در باغ‌های لوکسامبورگ پاریس روی داده بود، با حضور سیمون وی. آرون با خانوده‌اش در آنجا پیاده‌روی می‌کرد. هوا خوب و آفتابی. همه خوش و خرم بودند به جز سیمون وی که بقیه متوجه می‌شوند چیزی نمانده اشک از چشم‌هایش جاری شود. وقتی ازش می‌پرسند چرا، جواب می‌دهد: «در شانگهای تعدادی از کارگران اعتصاب کرده‌اند و نیروهای ارتش به طرف آنها تیراندازی کرده‌اند». سیمون وی از آن آدم‌هایی بود که هیچ‌وقت نمی‌توانند خود را از سیل دمادم رنجی که نوع بشر را محاصره کرده بیرون بکشند.

همین حساسیت [نسبت به رنج‌های نوع بشر] بود که به مجموعه آثار او پیوستگی و انسجام می‌بخشید، آثاری که مسائل بسیار متنوعی چون کار و فیزیک و تاریخ ادیان را با هم مخلوط می‌کرد؟

راستش این مسائل پیوند تنگاتنگی با هم دارند. برای فهم این پیوند، باید از مسئله کار شروع کنیم، مسئله‌ای که در تفکر سیمون وی محوریت دارد. وی می‌نویسد: «از طریق کار است که عقل جهان را درک می‌کند و بر تخیل وحشی و عنان‌گسیخته مستولی می‌شود». از نظر سیمون وی، کار همان مفصلی است که خصلت بی‌حد ‌و مرز بازنمایی‌های ذهنی ما را وصل می‌کند به خصلت وضعیت‌مند هستی و حیات جسمی ما. از طریق مواجهه با مانعی درونی است که قوه تخیل رام و مهار می‌شود و ابزاری می‌شود برای مهارکردن و تغییردادن طبیعت. در کار سیمون وی، نقد شی‌ءواره‌شدن کار پیوندی ناگسستنی دارد با نقد علم کلاسیک، ‌یعنی علمی که غالبا مطالعه پدیدارهای طبیعت را خلاصه می‌کند در محاسبه انرژی‌ها. علم کلاسیک بدین‌سان انرژی را بر اساس الگوی کار بردگان (یا به اصطلاح «کار گِل») و بی‌نصیب از هرگونه قصد و نیتی از آن خودش تصور می‌کند: علم کلاسیک این الگو را برای مطالعه تمام انواع کار به کار می‌بندد و بدین‌ترتیب راه را هموار می‌کند برای از بین بردن خصلت‌های انسانی کار. این نقد امروزه به طریق اولی بر شیوه‌های حکومت‌کردن و اداره امور از راه اعداد وارد است. کامپیوتر ابتدا بر اساس برداشت ما از نحوه عمل مغز به تصور درآمد اما امروزه کامپیوتر است که الگوی سازمان‌دهی تمام انواع کار فکری شده است. سیمون وی، در زمانه خودش با آخرین پیشرفت‌ها در علوم مختلف آشنا بود، خصوصاً به لطف برادر ریاضی‌دانش آندره و رفقایش در گروه بورباکی – بورباکی نام گروهی متشکل از چند ریاضی‌دان جوان فرانسوی بود که در ١٩٣۴ گرد هم آمدند، با هدف تدوین مجدد قواعد ریاضی بر مبنایی به‌شدت انتزاعی و صوری اما خودبسنده. اولین جلسه رسمی گروه را آندره وی، برادر سیمون، در دهم دسامبر آن سال سازمان‌دهی کرد.
او نه‌تنها به‌وضوح تمام می‌دید که اصول تیلوریسم متکی به تصوری از علم است که دیگر منسوخ شده و از اعتبار افتاده، بلکه اثرات مخربی را پیش‌بینی می‌کرد که واپسین تحولات روی‌داده در علم ممکن بود به بار آورند. به‌طور مشخص، اشاره‌اش به الگوریتم‌های ریاضی (یا به تعبیر خودش «جبر») به معنای موسع کلمه بود. الگوریتم‌ها‌ نشانه یا دال را جایگزین مدلول می‌کنند و موجب می‌شوند به خود تفکر به چشم نوعی «افزار» نگاه کنیم.

مثال دیگری بزنم از وحدت تفکر سیمون وی: تجربه دست ‌اول کارکردن به او امکان داد تا فرق بگذارد بین ریتم و تمپو: ریتم، خصوصا در موسیقی، ناظر به نظم و ترتیب و تکرار و توالی است. تمپو دلالت دارد به سرعت ریتم. می‌توان گفت: ضرباهنگ و سرعت کار. آنچه در کارخانه‌ها سلطه دارد در حقیقت تمپو یا سرعت کار ماشین‌هاست و اینکه کارگران مجبورند خود را با این تمپو وفق دهند و کار خود را با سرعت ماشین‌ها تنظیم کنند، انگار که با تیک‌تاک یک ساعت. برعکس، ریتم به ما امکان می‌دهد تا کار و کوشش خود را با زمانی درونی تنظیم کنیم. برای مثال، ریتم کارکردن زارعی را در نظر آورید که حرکت اندام‌هایش را -گیرم که فقط یک لحظه- معلق می‌کند تا دوباره داسش را جلو و عقب ببرد. این حساس‌بودن به ریتم یا ضرباهنگ رکن ذاتی شعر است: رکن ذاتی وزن شعر است، و همین است که تفکر و عاطفه را در حرکتی واحد جای می‌دهد. سیمون وی به‌همین‌علت می‌خواست شعر و به‌ویژه شعر یونانی در دسترس طبقات کارگر قرار گیرد.

خواهش او در تضاد بود با آن واکنش غیرارادی طبقاتی که امروز هم، حتی بیشتر از گذشته، این شاخه از شعر را فقط مناسب کودکان خانواده‌ها و محله‌های مرفه و پولدار می‌داند. تمپو (سرعت کار ماشین‌ها) را به‌جای ریتم (ضرباهنگ درونی کار) گذاشتن به سرکوب این نوع زمان‌مندی زیستی می‌انجامد. امروزه تکنولوژی‌های دیجیتالی همین مسئله را پیش ‌روی ما می‌گذارند. چگونه می‌توانیم دوباره زمان‌مندی‌هایی درخور کار و حیات انسان‌ها به کف آوریم. آن هم در کشمکش با افزارهایی که نه فقط حیرت‌آور که خطرآفرین‌اند – افزارهایی که باید رام و مهارشان کنیم؟

آیا می‌توان گفت کار در ضمن مدخلی است برای فهم وجه عرفانی کار فکری او؟

من با این جنبه کار او آشنایی کمتری دارم، اما «نامه به یک کشیش» که از متن‌های مشهور اوست نشان می‌دهد او در دین‌های گوناگونی که مهر و نشان خود را بر تاریخ زده‌اند تجلی‌های زیادی از یک خواهش روحی عظیم می‌بیند که بین همه انسان‌ها مشترک است و مختص نوع بشر است. پس از نظر سیمون وی، سلسله‌مراتب ثابتی وجود ندارد که مسیحیان را در مرتبه‌ای برتر از کسانی قرار دهد که از اشخاص و چهره‌هایی دیگر استغاثه می‌کرده‌اند: اُزیریس (خدایی از خدایان مصر باستان و رب‌النوع حیات بعد از مرگ و عالم اموات)؛ دیونوسوس (خدای باروری در یونان)؛ کریشنا (از خدایان مهم آیین هندو)؛ بودا؛ دائو (در زبان چینی، به معنی «طریق») و غیره. از دید او نباید هیچ‌یک از این دین‌های تاریخی را با امر لازم‌الاجرایی خلط کنیم که درمورد تمام جوامع بشری مصداق دارد: جوامع بشری باید بتوانند به حقایقی بدیهی و خودپیدا تکیه کنند، حقایقی موسوم به اصول جزمی. وی می‌گوید اینها چیزهایی نیستند که باید بی‌تامل مهر تایید بخورند اما انسان‌ها باید با توجه و احترام به آنها نظر کنند تا بتوانند به فعالیت‌های خود غنا ببخشند.

چگونه می‌توان این رابطه با امر دینی را به نحوه عمل تفکر فلسفی و علمی خود سیمون وی پیوند زد؟

رابطه عمیقی وجود دارد بین تجربه‌های عظیم روحی و کشف‌های علمی. مثلا در اسلام، شیوه بهنجار دستیابی به هماهنگی با نظم عالم احترام به قانون (شرع) است. البته راه دیگری هم هست که سریع‌تر به مقصد می‌رسد: تجربه عرفانی تصوف یکی از تجلی‌های این طریق بدیل است. در قلمرو علم، این راه سریع‌تر همان «اوریکای» ارشمیدس است؛ بانگ طربناک «جانمی جان! یافتم!» – شهود ناگهانی حقیقتی که در برابر دیدگان فهم‌ آدمی نقاب از رخ برمی‌دارد، و بعد از آن است که می‌کوشیم با قوه تعقل‌مان اثباتش کنیم تا به منزلت قانون‌های علمی دست یابد. هر پژوهشگری ممکن است چنین حالتی را تجربه کرده باشد، البته با تناسب هوش و نبوغش. سیمون وی نابغه بود، مثل موتسارت، و تقریبا به اندازه او هم عمر کرد. [موتسارت در ٣۵ سالگی از دنیا رفت.] سیمون وی اصرار داشت که تعریف درست علم عبارت است از مطالعه زیبایی جهان. او اغلب در نوشته‌هایش از طریق جمله‌هایی پیش‌ می‌رود که به آذرخش می‌مانند. همین که مطلبی دستگیرش می‌شود، می‌رود به سراغ پرسش‌هایی دیگر.

آیا بین این احساسات مذهبی و دیگر ویژگی‌های تفکر او، مثل مارکسیسم او، تناقضی وجود ندارد؟

بستگی دارد منظورتان از تناقض چه باشد… اگر دین را نوعی وعده رستگاری تلقی کنیم، آن‌وقت می‌توان گفت مارکسیسم دینی دنیوی است. البته این معنای مورد نظر سیمون وی نبود. او ماتریالیسم تاریخی را کشفی عظیم می‌دانست اما درعین‌حال ناکجاآبادهای انقلابی را نقد می‌کرد.
درک منطق سیاسی سیمون وی دشوار است. مارکسیست بود بدون آنکه انقلابی باشد. می‌خواست اتحادیه‌ها را متحد سازد. در سال‌های جنگ داخلی اسپانیا با آنارشیست‌ها می‌پرید. طرفدار صلح و ضد جنگ بود و بعدش به نهضت مقاومت پیوست اما در همان حال از تسلط هواداران دو گل بر نهضت مقاومت انتقاد می‌کرد. از نظر شما موضع واقعی او چه بود؟

وی آنارکوسندیکالیست بود. مثل پرودن مدافع نوعی حدگذاری اکولوژیکی بر فرایند تولید بود، آن‌هم زمانی که هنوز خبری از اصطلاح «بوم‌دوستی» (جنبش طرفداران حفظ محیط زیست) نبود. او به هرگونه بت‌ساختن از دولت حمله کرد، و به کشتارهایی که به نام دولت صورت می‌بندد؛ با تمام توان می‌کوشید از شر حزب‌های سیاسی خلاصی جوید؛ و معتقد بود اتحادیه‌ها یگانه سازمان‌های مشروع اجتماعی‌اند، البته مادام‌که ریشه در تجربه زندگی واقعی طبقات کارگر داشته باشند. از دید او فاجعه زمانی روی می‌دهد که اتحادیه‌ها اسیر دغدغه‌هایی می‌شوند که او ناشی از «پول‌های کلان» می‌دانست. بدین‌اعتبار، وی تمایز می‌گذارد بین دو نوع سازمان: گروه‌های ذی‌نفع که بر مدار منفعت می‌گردند و مسبب مسائل پولی‌اند؛ و گروه‌هایی که بر پایه ایده‌ها شکل می‌گیرند. گروه‌های نوع دوم باید سعه صدر و وسعت نظر داشته باشند، مکان‌هایی باشند برای روشن‌اندیشی. چیزی در مایه جنبش «نوئی دُبو» [جنبش شب‌خیزان]. نوئی دُبو تجربه‌ای است که وی اگر بود قطعاً در آن مشارکت می‌کرد و به هرکس می‌رسید توضیح می‌داد که چرا یافتن رهیافتی متفاوت ضرورت دارد. این برداشت از سیاست در زمانه ما موضوعیت تام دارد، زمانه‌ای که همه حزب‌های سیاسی از اعتبار افتاده‌اند، زمانه‌ای که برای تأمل و عمل باید در پی تشکیل جمع‌هایی باشیم که از افتادن در دام نمایش‌های رسانه‌ای و سیاست‌بازی‌های سازمان‌یافته بپرهیزند.

شما حقوقدان‌اید. وی چه رابطه‌ای با حقوق داشت؟

درست به همان نحو که نقد اقتصادزدگی پیش‌شرط ناگزیر هر شکل اصلی از تفکر در زمینه اقتصاد است، نقد قانون‌پرستی -نقدی که وی مشخصا در جستار «شخص و امر قدسی» بسط داده است- شرط اول قدم در راه کاربرد مطلوب قانون است. نقد دوم از منظر او «منطقه‌ای بینابین» است در حد فاصل آسمان ارزش‌ها و قلمرو نیروهای محض. نقد او به نظامی اجتماعی مبتنی بر تصدیق حقوق فردی، حقوقی منفک از هرگونه تکلیف، به‌راستی نقدی مکاشفه‌گون بود، و به همین‌ترتیب پیشنهادهای بسیار علمی و ملموس او برای اصلاح قوانین کار.

تفکر او را متعلق به کدام سنت فلسفی می‌دانید؟

وی تقریباً بی‌چون‌وچرا افلاطونی بود. روسو و منتسکیو را می‌ستود. بر دین خود به مارکس صحه می‌گذاشت. در عین حال درصدد آموختن سانسکریت بود تا بتواند به اعماق تفکر هندی پی ببرد. یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های تفکر او برای من تناقضی است که به تشخیص او در تفکر غربی ریشه دوانیده؛ بین تفوق کامل قانون‌های طبیعی، و این ادعای تفکر غربی که ریشه قوانین بشری نه قهر و زور بلکه قسط و عدل است. وی می‌نویسد، «ما طی دو، سه قرن، همزمان، اعتقاد داشته‌ایم که نیرو (Force) یگانه مالک رقاب پدیده‌های طبیعت است، و انسان‌ها می‌توانند و باید روابطشان را با همدیگر استوار بر عدالتی سازند که از راه عقل به تشخیص آن راه می‌جویند. و این، به‌زعم او، «به شکل فاحشی یاوه و بی‌معناست». برای رهایی جستن از این تناقض، ما چیزهایی اختراع کرده‌ایم که او با نیش و کنایه «سازوکارهای حقیر حیرت‌انگیز» می‌نامید. این سازوکارها اجازه می‌دهند نیروی دخیل در امور بشری استحاله یافته بدل به اصلی شود که طی فرایندی خودکار تولید عدالت می‌کند و اولین سازوکار در این میان همان لیبرالیسم اقتصادی و «دست ناپیدای» مشهور آن است که انگار با جادوجنبل نیروهای پول را تبدیل می‌کند به عاملی تعیین‌کننده در حیطه عدالت.

پیشنهاد او برای حل این تناقض چیست؟

نقد علم‌زدگی: شکی نیست که علم ارزش زیادی برای پاسخ‌گفتن به مسئله وسایل دارد، پاسخ‌گفتن به این سؤال که «چگونه می‌توانیم زندگی کنیم؟» ولی علم توانی برای پاسخ گفتن به مسئله اهداف ندارد: به این سؤال که «برای چه باید زندگی کنیم؟» وقتی اصحاب علم ادعا می‌کنند جوابی برای این سؤال دارند رفتارشان شبیه رفتار «حزب‌های جدیدی» می‌شود که گویی باید پیش‌شان گردن کج کنیم و مطیع فرامین‌شان باشیم. خواندن نوشته‌های سیمون وی در دنیای امروز کمک می‌کند تا پایه‌ها و بن‌بست‌های حکمرانی از راه اعداد را هرچه بهتر درک کنیم و همچنین پوچی و بی‌معنایی تلاش برای ادغام تمام علوم بشری در علوم طبیعی.

آیا با شیوه نوشتن او همدلی دارید؟

مگر می‌شود نداشته باشم؟ در نوشتن او، نوعی ظرافت و وقار سبکی هست، ایجاز در کاربرد کلمات، اطمینانی در واژه‌گزینی، قدرت تداعی و احضار معانی، ویژگی‌هایی که هر خواننده‌ای را به احترام برمی‌انگیزد، حتی کسانی چون سوزان سانتاگ را که فکر می‌کنند چیز به‌راستی ارزشمندی نمی‌توان در طرز نگارش او کشف کرد.

و آیا حس می‌کنید می‌توانید چهره واقعی او را در پس حجاب متن‌هایش ببینید، حتی وجود جسمانی او را؟

راستش، از لابه‌لای سطور نوشته‌های او نور نشاط و سرزندگی واقعی می‌تابد، شوق آتشینی برای زندگی‌کردن به‌ شیوه‌ای خلاف معمول. ژرژ باتای تصویری از او رقم زده است که همزمان پرفروغ و باوقار است و زشت و کثیف. باتای می‌گوید: «وی در باطن سرزنده‌تر از آن بود که خودش می‌پنداشت». وی به‌شدت نزدیک‌بین بود و به همین علت حتماً دست‌وپاچلفتی هم بود: هنگام حضور در جنگ داخلی اسپانیا، یک‌بار ماهی‌تابه‌ای پر از روغن جوشان را روی پایش ریخت. ولی به‌هیچ‌وجه به جسم انسان به چشم حقارت نگاه نمی‌کرد. کاملا برعکس. درست برخلاف یکی از سنت‌های قضایی و فلسفی مغرب‌زمین، او در فهرست تکالیفی که انسان‌ها در قبال هم به‌عهده دارند نیازهای جسمی را در صدر می‌گذاشت – کار را از نیاز به خوراک آغاز می‌کرد.

نکته مسحورکننده تفکر سیمون وی این است که او به موضوعاتی بسیار متنوع علاقه داشت: نظریه کوانتوم، «راهنمایی برای پرستارهای خط مقدم»، تاریخ ادیان، اتحادیه‌های کارگری…

فلسفه در نظر او عین زندگی بود، جزء لاینفک زندگی بود. وی به جهان اطرافش توجه زیادی نشان می‌داد. به‌علاوه، این تصور از مفهوم توجه در تفکر او همیشه اولویت داشت، خاصه زمانی که به تأمل در باب مناسبات قانون و عدالت روی آورد. احساس بی‌عدالتی هنگامی پدیدار می‌شود که کسی فریاد می‌کشد «چرا به من ظلم می‌کنی؟» و عدالت زمانی آغاز می‌شود که به این فریاد و بانگ دادخواهی توجه شود. این نکته مرا به یاد نقاشی «سگ» فرانسیسکو گویا می‌اندازد، اثری که سگی را در حال غرق‌شدن نشان می‌دهد. هرچه سگ می‌بیند ما هم می‌بینیم.

سیمون وی از ما دعوت می‌کند متوجه منظر کسانی که در حال غرق‌شدن‌اند بمانیم، و یک لحظه از توجه به منظر ایشان غافل نشویم.

و البته او در ضمن شهامت جسمی و فکری عظیمی هم داشت. در دهه ١٩٣٠ در اعتراض‌هایی سخت و طاقت‌فرسا شرکت جست. دستگیر شد. در کارخانه‌ای مشغول کار کارگری شد. و وقتی بیرون آمد توانی به تنش نمانده بود. هلاک شده بود. در لندن اصرار پشت اصرار که به فرانسه‌اش بفرستند تا بتواند به نهضت مقاومت یاری رساند. وقتی تروتسکی را ملاقات کرد با جسارت با او دعوا کرد و از او مؤاخذه کرد. به طرز شگفت‌آوری به خودش اطمینان داشت و بیشتر وقت‌ها در برابر دیگران تنها و بدون پشتیبان می‌شد.

بارهاوبارها تأکید کرد وقتی آدم‌ها فکر می‌کنند تنهایی فکر می‌کنند. این حرفی است که پذیرفتنش برای من دشوار است. به استفاده از ضمیر متکلم مع‌الغیر، یعنی به واژه «ما»، خیلی بدگمان بود. و این بدگمانی تناقض‌هایی در تفکر او پدید می‌آورد، با دعوت خود او به تصور محیطی فکری که در آن بتوانیم به تأمل جمعی پروبال دهیم. بدگمانی و بی‌اعتمادی او به امر جمعی بی‌تردید عکس‌العملی بود به شکل‌های مختلف شست‌وشوی مغزی و القائات عقیدتی که در زمانه او شایع بود.

به نظرتان کدام جنبه از نوشته‌های او منسوخ شده؟

خیلی کم. هنوز که هنوز است درمورد خیلی چیزها می‌توان از تأملات مکاشفه‌گون او بهره گرفت. مثلا، از تحلیل او درباره اثرات فسادآور استعمار که نه‌فقط به استعمارشونده که به استعمارکننده نیز لطمه می‌زند. و همچنین از تمایزگذاری او بین استثمار اقتصادی و ظلم‌و‌جور در فضای کار. این تمایزگذاری باید ترغیب‌مان کند تا بپرسیم در عصر ما که دوران جهان‌گستری است چگونه می‌توان نظام کاری طراحی کرد که به‌راستی انسانی باشد.

 

منبع: ورسو

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram