میهنی از آن ما
چند روز پیش (۱۵ آگوست سال ۲۰۲۲)، نخستین سالگرد آوارهگیام از افغانستان/خراسان بود. وقتی در ۱۴ آگوست سال ۲۰۲۱، طالبان در شهر مزار شریف، مرکز استان باستانی بلخ، مسلط شدند، من خانه و کاشانهام را ترک گفته و تا هنوز آوارهام. اینکه آوارهگی چه طعمی دارد، تا پیش از ۱۵ آگوست تجربه مستقیمی از آن نداشتم. همهٔ اطلاعات و دانشم دربارهٔ تلخیها و مرارتهای غربت و آوارهگی، برگرفته از چند کتابی بود که دربارهٔ «اقلیتهای بدون دولت»، پناهندگان جنگها و خشونتهای قومی و ملی خوانده بودم.
مثلاً من از جورجو آگامبن خوانده بودم که با زبان طنز گفته بود که حقوق بشر، همان حقوق شهروند است؛ کسی که شهروند کشوری نباشد، حق طبیعی و فطری بشریاش نیز سلب میگردد. یا در خاطرات اشتفان تسوایگ خوانده بودم که به نقل از یک تبعیدی روسی نوشته بود: «پیشترها انسان فقط به جسم و روح داشت. امروز به گذرنامه هم نیاز دارد، و گرنه مثل انسان با او رفتار نمیشود.» یا گهگاهی از نسلِ پیشینِ مهاجران افغانستان در نشستهای دوستانه میشنیدم که در فراق وطن چهقدر اشک ریختهاند و درد کشیدهاند. اما به حکم ضربالمثلی که میگوید «شنیدن کَی بود مانند دیدن!»، تا که آواره نشده بودم، هنوز واژهٔ «خارج» همان همان تصویری رمانتیک را برایم تداعی میکرد که در طی چند سفری سیاحتیام به کشورهای منطقه در ذهنم نقش بسته بود. من تا پیش از فروپاشی جمهوریت در افغانستان/ خراسان، چند سفری سیاحتی به کشورهای همسایه داشتم. سفرهای اغلباً ده روزه. در این سفرها طبیعی بود که خیلی برایم خوش میگذشت. تا در کشور بودم، میپنداشتم که زندگی در خارج، یعنی همین تفریح و سیاحت و خوشگذرانی. اما با یکسال آوارهگی از وطن دانستم که میان تجربهٔ آوارهگی با سفرهای سیاحتی، تفاوتی است بس بزرگ!
من یک سال است که در ایران زندگی میکنم. ایران برای من یکی از کشورهای خیلی عزیز و دوستداشتنی است و در طول مدت یکسال، جز مهربانی و همدلی چیزی دیگری از ایرانیان ندیدهام. با وجودی که من این کشور را خانهٔ دوم خود میدانم و با مردمانش احساس تعلق تاریخی و هویتی دارم، اما فکر میکنم که باید ما افغانستانیها «وطنی از آنِ ما» داشته باشیم. وطنی که او به ما عشق مشفقانه بورزد و ما به او. میهنی که آغوشش برای هر افغانستانی جویای آزادی، عدالت و برابری باز باشد، کسی را از خود نراند و تبعید نکند، کسی را نومید نسازد و میهنی باشد از آن همه و برای همه.
دوری از افغانستان، مرا وا داشت که در یک سال گذشته، در بارهٔ مفهوم «وطن» تأمل کنم. وطن چیست؟ آیا مجموعهای از آب و خاک و گِل است، یا چنانکه جوزپه ماتسینی میگوید: «تا هنگامی که برادران شما حقِ رأی در مورد توسعهٔ ملی ندارند، تا موقعی که یک بیسواد در میان باسوادان افسوس میخورد، تا زمانی که که یک نفر مهیا و مشتاق کار هنوز بیکار است و در فقر دست و پا میزند، شما میهنی را که باید داشته باشید، میهنی از آنِ همه، میهنی برای همه، نخواهید داشت»؟
اگر اشتباه نکرده باشم، من چهارمین نسلی هستم که از افغانستان/ خراسان مهاجرت میکنم. پیش از من، شماری در دورهٔ کودتای سفید سردار داوود خان، تعدادی نیز در دورهٔ حکومت حزب دموکراتیک خلق و عصر حاکمیت مجاهدین و دور اول تسلط طالبان، کشور را ترک کرده بودند. چرا سرزمین ما فرزندان خود را از آغوش خود میراند؟
شما وقتی تحلیلها و تبصرههای پژوهشگران افغانستانی را بخوانید میبینید که اکثراً از جغرافیای افغانستان شکایت دارند: یکی میگوید رمز عقب افتادگی ما در این است که کشور ما یک کشور کوهستانی و محاط به خشکه است؛ دیگری میگوید که اینجا به دلیل موقعیت استراتژیک جغرافیاییاش همیشه محل تاخت و تاز جهانگشایان و امپراتوریها بوده است. این حرفها را آنقدر برایمان تکرار کردهاند که هیچ نقشی برای عاملیت شخصی ما در بدبختی کشور قائل نشویم. راستی، مشکل از ما است یا از جغرافیای ما؟ در ۱۵ آگوست سال ۲۰۲۱ وقتی کابل به دست طالبان افتاد، نسل جوان ما یا به سوی فرودگاه کابل شتافتند و یا هم به قصد مهاجرت، به سوی مرزهای ایران. چرا به جای فرار، پنجشیر نرفتیم و از مادر وطن دفاع نکردیم؟
عشق به وطن، آدمی را آمادهٔ فداکاری و جانبازی میکند. اگر ما وطنمان را دوست میداشتیم، برای آزادیش جان میدادیم و میایستادیم. چرا وطنمان را دوست نداریم؟
ستونی گشودهام در مجلهٔ بارو. عنوان ستون «گزارش به خاک خراسان» است. تلاشم این است که در این ستون، با کاوش تاریخ معاصر افغانستان به ویژه رویدادهای بیست سال اخیر، به این پرسشها بپردازم. من در این ستون، افزون بر کاوش این پرسشها، میخواهم طرح داشتن یک میهن را بریزم. میهنی از آن همه و برای همه. لازمهٔ این امر آن است که در نخست، تصورات و پنداشتهای نادرست ما از مفهوم وطن نقد گردد. تصوراتی که به حیث مانع ذهنی شکلگیری میهن در میان ما نقش ایفا میکنند. سپس با کاوش در تجربههای جوامع بشری، باید خاطر نشان کنم که میهن ساخته میشود، نه اینکه یک چیز خدادادی و از قبل موجود باشد. ترتیبات نهادی که میتواند ما را در امر ساختن میهن کمک کند چیست، به چه رتوریکی نیاز داریم و به کدام فضیلتها؟ از چه چیزهایی باید بپرهیزیم و کدام عناصر را تقویت کنیم؟ در «گزارشی به خاک خراسان» از این موارد نیز با توجه شرایط عینی و تاریخی افغانستان / خراسان بحث خواهیم کرد.
مسؤولیتی را که در این ستون برای خود تعریف کردهام دشوار است و چارهٔ هم ندارم جز اینکه همان شعر معروف حافظ را دنبال کنم:
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
4 دیدگاه
چیزی که امکانش است در دراز مدت اتفاق بیفتد بی وطنی همه است.
چیزی که امکانش است در دراز مدت اتفاق بیفتد بی وطنی همه است.
ببینید نویسنده گان همیشه شکل گلایه را در مسائل افغانستان در پیش گرفتن و تنها سنگینی را در دوش خود تصور می کنن که می کشند.
متنهای از این قلم را چنان با شور و شوق میخوانم که گویا لذتبخشتر از مطالعه آن چیزی نیست. ثاقب عزیز یکی از نخبههای نسل ماست و خرسندم که روزگاری نوشتن را از او آموختم و با خوانش متنهای او لذت بردم و کیف کردم. زندگیات سرشار از خوشی و به امید دیدارت در کشور و میهن عزیز مان.
سلام و سلامتی از شهر هرات افغانستان
با دلی پر درد…
خدا قوت دست مريزاد…
یک نویسنده باید بنویسد و الی ناگفتههایش او را زمین گیر میکند…
به توفیق الهی کار بس بزرگ و قابل قدریست.