فرض کنید در خانه راحت نشستهاید و پا روی پا انداختهاید و دارید استراحت میکنید. ناگهان کسی از در میآید و میگوید یک موش دارد در انباری خانهتان وضع حمل میکند. مجبور میشوید از آن حالت راحت بیرون بیایید، راه چارهای پیدا کنید، سراغ موش بروید و قبل از این که وضع حمل کند و کل انباری شما را بگیرد، از شرش خلاص شوید. حالا فرض کنید همان موقع یک نفر دیگر از در میآید و به شما میگوید که این آدم یک دروغگوست و فقط میخواهد آسایش شما را بر هم بزند. اگر حرف نفر اول را باور کنید و به انباری سر بزنید و ماجرا را پیگیری کنید از وقوع یک فاجعه در آینده جلوگیری کردهاید. اما اگر به ثبات و آرامش خانهتان بیش از حد وابسته باشید و دلتان نمیخواهد هیچ چیز و هیچ کس بر هم بزندش، احتمال این که حرف نفر دوم را باور کنید، زیاد است. اگر حرف نفر اول را نپذیرید، او دو جور میتواند با شما رفتار کند؛ یا سر به آسمان بگیرد و برایتان دعا کند و راهش را بکشد و برود یا این که بایستد و شما را مجبور کند که با مصیبت پیش رو بجنگید.
حالا فرض کنید شما سر دو راهی ماندهاید که یکهو چند نفر دیگر از در میآیند، همه ظاهرالصلاح، و انواع و اقسام تهمتها را به نفر اول میزنند و او را دروغگو و عامل سلب آسایش میخوانند، شما هم آمادهاید که راه آسانتر را بپذیرید و به آنها بپیوندید، چون قبولِ دروغ بودن موشها آسان و منطقی شده است.
موقعیت این نفر اول موقعیت دکتر استوکمان است در نمایشنامۀ «دشمن مردم» اثر ایبسن:
– شما از این دشمن مردم، قبل از اونکه خاکِ این ماجرا رو از پاش بتکونه، بازم خواهید شنید! من مثل اون حضرت رئوف نیستم؛ من نمیگم، «خداوندا! این ها را بیامرز، زیرا که نمیدانند چه می کنند.»
اگر شما هم زیادی به آسایش خود دل بستهاید و ترجیح میدهید چشم به روی طوفانهای در راه زندگیتان ببندید و اگر کسی شما را نسبت به آینده تحذیر کند، مشوش میشوید و احساس میکنید او دشمن شماست و آمده تا شما را دچار اضطراب کند، این نمایشنامه را بخوانید. اگر هم زیاد در موقعیت دکتر استوکمان قرار میگیرید باز هم این نمایشنامه را بخوانید.