ماجرا از اینجا شروع شد: داروین داشت در آکسفورد سخنرانی میکرد که ناخدای کشتیاش رابرت فیتزروی کتاب مقدس را بالای سرش گرفته بود و با سروصدا حضار را از شنیدن حرفهای او بر حذر میداشت. گویی آدم ابوالبشر بود که از درون صفحات عهد عتیق داد و فریاد راه انداخته بود و نمیخواست فرزند یکی از فرزندانش کمرِ او را کمری از کمرهای اسپرمدار بخواند نه پدر همهٔ کمرها و همهٔ اسپرمها. فرزندان دیگری هم کمر به شناخت و افشای «کُد همهٔ کدها» بسته بودند. مِندل، دِوریز، جنکین، والاس و دیگران. همهٔ اینها «شباهت» داشتند و همه دنبال دلیل دلایل «شباهت» بودند.