لوگو مجله بارو

مدخل کتاب سرمایه

مدخل کتاب سرمایه

یا چطور عاشق زنی شدم که باله می‌رقصد

 

مدخل کتاب سرمایه یا چطور عاشقانه زنی شدم که باله می‌رقصید؟

صحنه. شش زوج سیاهپوش؛ زنان شق و رق روی صندلیهای لهستانی نشسته‌اند و پشت سرشان مردان با حالتی رسمی ایستاده‌اند. موسیقی آغاز می‌شود؛ میل پدیدار می‌شود، سپیدپوش و سرکش و شهوانی و اغواگر. موسیقی تند می‌شود؛ میل می‌جنبد، می‌رقصد، شهوت می‌انگیزد، شش زوج را به عذاب می‌اندازد، پابست شق و رقی و رسمیتشان را ویران می‌کند، قیودشان را می‌شکند و به زمین می‌ریزد، شش زوج را رها می‌کند در سکرات لذت. مرگی که پیشتر زندگی می‌نمود دیگر وجود ندارد؛ نوعی زندگی پا به عرصهٔ وجود می‌گذارد که پیشتر در خیال نگنجیده بود، تصورناپذیر بود و ناگفتنی.

این فقط باله‌ای زیبا و اروتیک نیست، داستانی است تمثیلی. وجود هم همینطور است: مشتی ظواهر شق و رق و رسمی. ما تصویری از خودمان ارائه می‌کنیم که به چشم همگان جز محرمترین یارانمان سخت و استوار است. اما وقوع گریه و یأس و خشم و لذت و ارگاسم ـ تجربه‌هایی ترسناک و ناگفتنی که رفتار و ظاهرمان را از بیخ و بن دگرگون می‌کند ـ ابداً بعید نیست. همهٔ ما روی یخ نازکی زندگی می‌کنیم.

وضع جامعهٔ کاپیتالیستی هم عین ماست. بظاهر سخت و استوار است. اقتدار چنان عمل می‌کند که مو لای درزش نمی‌رود، دولت باثبات و پابرجاست، همه چیز مدیریت می‌شود؛ اما کاپیتالیسم را نیز روی یخی نازک ساخته‌اند؛ شهری تو در تو با ثروتی افسانه‌ای، بنا شده روی یخ.

به کاپیتالیسم، به این شهر شگفت می‌توان از منظرهای مختلف نگریست. می‌توان در معماری آن خبره شد و شنوندگان را با وصف جنبه‌های متعدد دلفریب ساختمان‌های شگفت شهر از خود بیخود کرد؛ می‌توان در سیاست یا اقتصادش خبره شد و سیاهپوشان هراس‌انگیزی را که شق و رق روی صندلیهای لهستانی نشسته‌اند با آب و تاب وصف کرد. یا می‌توان به یخ چشم دوخت، کاری که بس بیشتر آسان است و بس کمتر با آب و تاب. دنبال ترکهای روی یخ بگرد؛ بنگر به آن زندگی که زیر یخ اسیر شده، پیچ و تاب می‌خورد، ناله می‌کند، جیغ می‌کشد. آنگاه میل سرکش، میل به دنیایی بهتر در میان رسمیتهای مردهٔ سیاه پدیدار می‌شود. میل یعنی خروش، یعنی جنون، یعنی خشم، یعنی سرکشی، یعنی آنچه ناگفتنی است، یعنی آنچه نگفتندش، یعنی زندگی.

امروز بس بیشتر از دیروز به نظر می‌رسد که جهان از زوجهای سیاهپوش ساخته شده است، میل اسیر و سرکوب شده است، ناگفتنی نگفته مانده است. امروز بس بیشتر از دیروز محتاجیم به چشمان خروش، چشمان جنون. امروز بس بیشتر از دیروز محتاجیم به نوعی علم خشم و میل تا به فهم نائل شویم. به ترکیبی از علم و خشم، علم ساعات کار و خشم ساعات تعطیلی محتاج نیستیم؛ به علمی محتاجیم که خود مفاهیمش وسیلهٔ بروز خشم و میل و یأس و پیشبینی‌ناپذیری آن زندگی محصور زیر یخ است. علمی که خود مفاهیمش مجرای بروز زندگی تصورناپذیر و ناگفتنی درون ماست؛ علمی که می‌رقصد.

از کجا ممکن است چنین علمی سر بر کند؟ از همان نخستین تکانهای میل، از نفی، از همان جیغ خشم‌آلود و یأس‌آلود که ناتوان است و حتی منقطع، از آنچه هرگز در رسمیتهای شق و رق فکر بورژوایی نگنجیده است. فکر بورژوایی فقط زوجهای سیاهپوش را می‌بیند؛ جهان بیکران و ناگفتنی قیام و میل را نمی‌بیند؛ هرچه را که سیاهپوش نباشد نمی‌بیند.

جیغ منقطع سرآغازی است بایسته؛ چیزی بدون آن فهمیدنی نیست؛ اما فقط سرآغاز است. تو آن زن سپیدپوش را که باله می‌رقصد می‌توانی دید اما به نظر می‌رسد که هنوز شق و رقیهای سیاه عبوس هراس‌انگیز سازندهٔ جهانند. خواست خیره شدن به آن سپیدپوش را مشکل شخص در تطابق با محیط می‌بینند؛ حرف زدن از آن شرم‌آور است چون انحصار مقوله‌ها بظاهر دست دنیای شق و رقیهای رسمی است. راهی پیدا نیست برای در هم شکستن سیاه، برای ابراز میل سپیدی که نفی تامهٔ این زندگی مردهٔ رسمیت سیاه است. وفاداری به واقعیت میل ظاهراً رؤیایی کودکانه است؛ نوعی بیماری خاص دورهٔ کودکی و در بهترین حالت، بیماری خاص دورهٔ بلوغ است. واقعیت رسمی سیاه مدام بر اهمیت مسئولیت و عدم سرکشی و دیدن واقعیت امور ــ همان جهان مملو از مردمی شق و رق و منفعل که روی صندلیهای لهستانی نشسته‌اند ــ تأکید می‌کند و به این ترتیب عرصه را تنگتر می‌کند.

مارکسیسم به رؤیاهای کودکانهٔ ما نیرو می‌دهد؛ دیدگاه موجود را کاملاً سر و ته و توجه را به قدرت مطلقاً ویرانگر میل معطوف می‌کند. کتاب سرمایه از طریق تحلیل شکلهای جامعهٔ بورژوایی و تناقضات این شکلها نشانمان می‌دهد که آن اندامهای پیچیده در رختهای سیاه رسمی چطور دارند می‌لرزند. میان سرمایه که اوراقش مملو از شهوانیت و نبرد زندگی با مرگ است و آن کتب خشک و بیروح اقتصادی میتولوژی بورژوایی و تفسیرهای خشک و بیروح بسیاری از مارکسیستها تفاوت از زمین تا آسمان است. سرمایه بنیان علمی را که بواسطهٔ خود مفاهیمش، علم خشم و میل و خروش و خنده است برای ما فراهم می‌آورد.

میل، میل به زندگی عاری از بیگانگی، میل متجسد در مبارزات بی‌امان استثمارشدگان، خشم آنچه ناگفتنی است واقعیت دارد. هر اندازه بیشتر سرکوبش کنند و وجودش را انکار، قدرتش بیشتر می‌شود. در چهرهٔ جامعهٔ بورژوایی نشانی از رسیدن به ارگاسم نیست (همچنان که در چهرهٔ اطرافیانمان هم نیست) اما قدرت این تمایل را نمی‌توان الی‌الابد سرکوب کرد. روزی خواهد رسید که دیگر از این مرگی که به خیالمان زندگی است نشانی نخواهد بود و نوعی زندگی تصورناپذیر و ناگفتنی پا به عرصهٔ وجود می‌گذارد. آن روز جیغ منقطع خشم‌آلودی که بساط ارض را پر کرده است، می‌شود جیغی از سر لذت، جیغی از سر شادی زندگی.

 

جان هالؤوی

مجلهٔ کامن‌سنس، شمارهٔ 5، ژوئیهٔ 88

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram