برای مهسا
خونت بر این خون که میریزد
خونت بر این خیابانِ تابستان
خونت بر این خشم که میریزد
خونت بر این نسیانِ انسان
خونت بر این خصم که میریزد
خونت بر این خیل، این زندان
خونت بر این خون که میریزد
ستارهای از آسمان به یغما میرود.
تا رمزواژهای باشد،
نامت
با سینهریزی از ستاره و رؤیا
آن لحظهی نادریست
که زندگی را به فریادِ آزادی
هلهله میکنند
و مرگت
نامِ دیگر شادی
نام دیگر زندگیست
و خونت
خونی به رگهای تمامیِ دختران
ای دختر آسمان
ای انسان.