کاستن از فاصلهٔ گفتار و نوشتار
پیش از آنکه به پاسخِ پرسشِ طرحشده بپردازم، لازم میدانم مواردی را یادآوری کنم. همانگونه که میدانیم مبدأ تاریخ خطِ فارسی کنونی به اواخرِ سدۀ سوم و و اوایل سدۀ چهارم هجری قمری برمیگردد، اما نثرِ فارسی از آن هنگام تا کنون دگرگونیهای بسیاری به خود دیده است. این دگرگونیها را فقط از راهِ کتابهای بهجامانده از ادوار مختلف تاریخ میتوان درک کرد، اما راه بر درک و دریافت چگونگی ریزگان گفتار مردم معمولی آن روزگاران تقریباً مسدود است. به دلیل اینکه فاصلۀ بین نوشتار و گفتار اندک نبوده است؛ از یک سو، مردم سواد کافی نداشتهاند، از سوی دیگر، نویسندگان قدیم سادهنویسی و محاورهنویسی را جایز نمیدانستهاند؛ و در عین حال، رخدادهای اجتماعی و سیاسی، همانگونه که جامعه را متحول میکرد، بر زبان و نثر نیز اثر میگذاشت؛ ورود لغات و اصطلاحات دینی و عرفانی و شدت گرفتن استفاده از لغات عربی در اواخر سدۀ پنجم و اوایل سدۀ ششم نمونهای آشکار از آن تأثیرات است. حال آنکه در طی سدۀ چهارم، زبان و نثر فارسی، که پس از دو سده صاحب خط شده و در بین شاعران و نویسندگان برای فارسینویسی انگیزهای مضاعف ایجاد کرده بود، همزمان به ابزاری برای ایستادگی در برابر دشمنی تبدیل شده بود که نقشۀ شوم سلطه را در سر میپروراند. با وجود این، این حقیقت را نباید از نظر دور داشت که زبان فارسی همواره یاریگرانی اعم از شاعران و نویسندگان و افراد فاضل نیز داشته است که فارسیزبان نبودهاند. گذشته از این، زبان فارسی در طول تاریخ، در سلسلههای حکومتی غیر فارسیزبان نیز زبان دستگاه اداری و حکومتی بوده است.
این یادآوری، ما را به این حقیقت رهنمون میکند که آنچه حیات و تداومِ حیاتِ زبانِ فارسی را تأمین میکند، توجه به نوشتار، و در عین حال، کاستن از فاصلۀ میان نوشتار و گفتار است. این به این معنی است که هرچند برای تداوم حیات یک زبان، آموزش آن زبان ضروری است، نباید مراکز آموزشی، بهویژه دانشگاه به موزۀ زبان تبدیل شود. از طرفی، از آنجا که زبان با تفکر ارتباط مستقیم دارد، باید اسباب تفکر را نیز فراهم ساخت و به مراوده با فرهنگهای دیگر و منتقدان فرهنگی و ادبی آن فرهنگها باور داشت. فراموش نکنیم که زبانِ بدون انسان معنایی ندارد.