لوگو مجله بارو

همسفران انقلاب

همسفران انقلاب

 

[Fellow Travelers of the Revolution]

 

اصطلاحِ «همسفران» با دو مفهوم به هم تنیدهٔ سفر ذهنی و فیزیکی، نخستین‌بار توسط آلکساندر هِرزن[i] متفکر روس، ملقب به «پدر سوسیالیزم شوروی» به کار گرفته شد و بعدها در زمان جنگ سرد، در رابطه با همراهان فکری حزب کمونیست.

در لغت‌نامهٔ وِبستر، جلو عبارت همسفران یا فِلو تراولِرز آمده است: «شخص یا اشخاصی که بدون وابستگی رسمی به یک حزب یا دولت با سفر و سفرنامه‌نویسی به اهداف یک ایدئولوژی یا کشور کمک می‌رسانند.»

درواقع این همسفران، تبلیغات‌چی بی‌جیره و مواجبی هستند که سرخورده از ایده‌آل‌های دست‌نیافته در کشور خود، یا در پی آمال و آرزوهای ایدئولوژیک،‌ به دنبال یوتوپیای گم‌شده می‌گردند. این اشخاص که معمولاً در غرب زندگی می‌کنند، به لحاظ عاطفی و حتا گاه از راه دور به بخشی مهم از طرح‌های عمومی یک دولت برای ساختن جامعهٔ جدید انقلابی تبدیل می‌شوند. این افراد الزاماً علاقه‌ای به عضویت رسمی و پیوستن به حزب خاصی ندارند. درواقع آن‌ها در عین حال که سمپات برنامه‌های عمومی انقلابی و طراحی شدهٔ یک دولت برای شهروندان کشور ایده‌آل‌شان هستند، از آزادی «نسبی» در جامعهٔ خود لذت می‌برند و آن را ارزش‌مند تلقی می‌کنند و حاضر نیستند به طور رسمی در چارچوبی دیگر قرار بگیرند.

در رابطه با جزیرهٔ کوبا، تاثیرات این گروه، به دلیل وقوع انقلاب کمونیستی ۱۹۵۹ و جذابیت ویژهٔ آن برای شهروندان «کمونیست/سوسیالیست/رادیکالِ» دیگر کشورهای جهان از جمله کشور خودمان ایران، اهمیت به‌سزایی دارد. انگیزهٔ نوشتن این جستار، زاییدهٔ همین تأثیر به ویژه از طرف رهبران آن فیدل کاسترو ارنستو چه‌گوارا و جنگ چریکی آن‌ها علیه باتیستا دیکتاتور دست‌نشانده، بر انقلاب ایران است. تأثیر انقلاب کوبا بر روش مبارزاتی سازمان‌های چریکی و باورمند به مبارزهٔ مسلحانه در ایران، انکارناپذیر است. این الگوپذیریِ سازمان‌های چریکی ایران، در عین حال رمانتیک و عاطفی، در میان افرادی که در زمان وقوع انقلاب نوجوانی بیش نبودند بسیار پررنگ بود، و حتا در موارد بسیاری در نسل‌های بعدی،‌ و اگرنه عملاً اما به شکلی نوستالژیک ادامه یافت.

 

همسفران انقلاب
ارنستو چه‌گورا، نگاتیوهای آلبرتو کوردا

 

در سال‌های اول انقلاب کمونیستی کوبا و در دل جنگ سرد میان دو قدرت ایالات متحد و اتحاد جماهیر شوروی سابق، همدلی و هم‌بستگیِ علیه سرمایه‌داری، به همراه تبلیغات پرشور انقلابی و کاریزمای رهبران، موجی از هنرمندان، نویسنده‌ها، فعالین حقوق بشر، فیلسوف‌ها، خبرنگاران، رهبران مذهبی و استادان دانشگاه‌ها را از دور و نزدیک جهان به کوبا روانه می‌کرد. جوان‌های مترقی و رادیکال به تنگ‌آمده از تمرکز قدرت، از عمل‌کرد رهبران کشورها، از کودتاهای نظامی، از نفوذ قدرت حاکم در رسانه‌ها، از فاصلهٔ طبقاتی، از نژادپرستی و بی‌عدالتی به تنگ آمده بودند، به یوتوپیای کوبا جذب می‌شدند. همهٔ این افراد کسانی بودند که حس انقلابی‌گری در آن‌ها می‌جوشید و خواستار تغییر جهان بودند بدون این که در کشورهای خود چشم‌انداز روشنی برای این تغییر داشته باشند. آن‌ها گویی به زیارت جزیره‌ای می‌رفتند که به تحقق یا امکان تحققِ آمال و آرزوهاشان جواب داده بود. اما این زیارت فقط به دخیل بستن ختم نمی‌شد و گویی خواه‌ناخواه وظیفه‌ای را بر دوش آن‌ها می‌گذاشت. وظیفه‌ای که وادارشان می‌کرد به نوشتن تجربیات دیدار و پراکندن اخبار معجزه‌آسایی که قلب و روح انقلابی آن‌ها را مملو از امید کرده بود؛ حالا باید به آن گواهی می‌دادند. این زائران درواقع کماکان با آگاهی یا ناخودآگاه به خدمت پروپاگاندای انقلاب در می‌آمدند و خبر معجزه و تولد یوتوپیا را در جهان از طریق سفرنامه‌ها و گزارش‌ها که معمولاً خارج از خود کوبا چاپ می‌شد، پخش می‌کردند. درواقع دولت‌ها و در این‌جا به خصوص دولت کاسترو علاقه‌ای نداشت که این سفرنامه‌ها در خود کوبا چاپ شود و در دسترس مردمی قرار بگیرد که بتوانند به مقایسه میان شهادت آن‌ها و آن‌چه در کشور می‌گذشت، دست بزنند. این مسئله درواقع می‌توانست برای دولت انقلابی حتا دردسرآفرین هم باشد. آن‌چه که در کوبا می‌گذشت و در همسفران به فورانِ هیجان بیش از حد و ابراز احساسات انقلابی منجر می‌شد، مقاومت در برابر قدرت‌مندترین کشور امپریالیستی جهان در نود مایلی، تصویر برابری و عدالت اقتصادی، تحقق انقلاب فرهنگی و پزشکی بود. اما این تنها یک روی سکه بود. روی دیگر سکه در دست مردم بودـ وقوع اتفاقاتی بود که در کنار این وعده‌های شیرین آن‌ها را نگران می‌کرد. وقایعی که عواقب آن گریبان خارجی‌ها را نمی‌گرفت. «کتاب‌های انقلابی را خارجی‌ها می‌نویسند، همان‌ها که بعدها نه به یاد نمی‌آورند و نه می‌خواهند که به یاد بیاورند.»[ii] این مردم کوبا بودند که باید با آن‌ها مواجه می‌شدند: کشتار و تیرباران انقلابی مخالفین و «وابستگان رژیم باتیستا»، فرستادن هم‌جنس‌گرایان، مذهبیون و هر آن کس که به طریقی در چارچوب تعیین شدهٔ انقلاب و «انسان نو» نمی‌گنجید، به اردوگاه‌های کار اجباری. در کوبا هنوز چندروزی از انقلاب نگذشته بود که قانون اساسی نسبتاً مترقی آن که اعدام را ممنوع اعلام کرده بود دستکاری شد. با لغو قانون منع اعدام، عطف به ماسبق هم به آن اضافه شد و تعداد زیادی از کسانی که حتا در سال‌های دورتر متهم به کشتار مخالفان رژیم باتیستا شده بودند، با کمک شعارها و سخنرانی‌های مشهور کاسترو، بدون هیچ‌گونه محاکمه‌ای به مرگ محکوم شدند. آن در مقابل چشمان ده‌ها هزار نفری که فریاد «دیوار، دیوار» (لا پارِد، لا پارِد) می‌زدند تیرباران شدند. شاید بتوان این پدیده را تا حدی مقایسه کرد با تصاویر چند سال اول انقلاب اسلامی ایران ــ حضور پرشور «مردم» در نمازهای جمعه روی صفحهٔ تلویزیون‌های غربی که لایهٔ پنهان و سیاه دههٔ شصت را می‌پوشاند. تصور کنید زائرانی را که با سفرنامه‌ها و شهادت‌های رمانتیک و غیرواقعی یا یک‌طرفه درواقع به سفیرانی تبدیل بشوند که چشم به روی خشونت دولت‌های انقلابی علیه شهروندان خود ببندند.

کارل رادِک[iii] یکی از رهبران اولیهٔ انقلاب شوروی در سخنرانی خود در اولین کنفرانس نویسندگان اتحاد شوروی در آگوست ۱۹۳۴ به اهمیت حضور و وجود این همسفران اشاره می‌کند. او اذعان می‌دارد که شوروی از این همسفران انقلاب سپاس‌گزار است. شوروی سپاس‌گزارِ نقش آن‌ها در نشان دادن واقعیت انقلاب، و در آشکار کردن دروغ‌های بورژوازی منحط است. او اهمیت بسیار وجود آن‌ها را در کشورهای امپریالیستی یادآورد می‌شود و قدم آن‌ها را در رفت و آمد به شوروی خوش‌آمد می‌گوید. کارل رادک خود در سال ۱۹۳۹ در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری شوروی کشته شد.

این همسفرها برای کوبا نیز همین اهمیت را داشتند. آن‌ها با تمرکز مطلق روی فسادِ رییس جمهور پیشین باتیستا، حضور مافیا و کازینوها به سرکردگی لاکی لوچیانو و مایر لنسکی، قبضهٔ کشاورزی و مزارع نیشکر توسط کمپانی امریکاییِ یونایتد فوروت، فقر و بیسوادی در مناطق غیرشهری، و نهایتاً نقش سرمایه‌داری در جلوگیری از «پیروزی انقلاب سوسیالیستی» خواسته یا ناخواسته باعث می‌شدند خشونت انقلابی رهبران در داخل، نامرئی، یا حداقل از چشمان بسیاری پنهان بماند.

 

همسفران انقلاب
سارتر و دوبووار و چه‌گوارا در کوبا

از میان مهم‌ترین و مشهورترین نویسندگان و روشنفکران مطرح آن دوران، سفر دو فیلسوف مشهور، ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در اوایل سال ۱۹۶۰ است. آن‌ها به دعوت شخص کاسترو به کوبا سفر کردند. تا شاهد شور و حمایت مردم کوبا باشند. این دو طی یک ماهی که در کوبا به سر بردند، دیدارها و سفرها و گپ و گفت‌های بسیاری با کاسترو و چه‌گوارا داشتند. عکس‌های متعددشان به خبرگزاری‌ها مخابره می‌شد. با محبوبیتی که این دو میان روشنفکران چپ و جوانان رادیکال آن دوران داشتند، تأثیر زیادی در پروپاگاندا و برجسته کردن انقلاب کاستروی جوان که شدیداً به حمایت جهانی نیاز داشت، داشتند؛ هرچند که کاسترو در آن زمان هنوز تغییر عقیده و روش نداده بود و انقلاب کوبا را یک انقلاب سوسیالیستی نمی‌خواند. زمانی که سارتر ستونی را در روزنامهٔ فرانسوی فرانس سوار با نام جنگ شکر، به نوشتن در مورد دیدارش از کوبا اختصاص داده بود، کاسترو از او خواست که انقلاب را سوسیالیستی نخواند. سارتر با توجه به تجربهٔ بدی که از حمایت دو ساله از انقلاب شوروی داشت، همان ابتدا، سال اولِ انقلابِ کوبا را «ماه عسل» آن خطاب کرده بود. سیمون دوبوار می‌نویسد:

«… هنرمندان مشهور با اجرای برنامه‌های رقص و آواز در خیابان به جمع‌آوری پول برای دولت انقلابی کمک می‌کردند. دختران زیبا در لباس‌های کارناوالی با همراهی گروه موسیقی رقص‌کنان پول‌ها را از دست مردم می‌گرفتند. سارتر به من گفت: این ماه عسل انقلاب است. نه اسلحه‌ای در کار است نه تانکی و نه بوروکراسی‌ای. ارتباط مستقیم میان مردم و رهبران و توده‌ای از امید خودجوش و کمی سردرگم. همیشگی نخواهد بود اما منظرهٔ آرامش بخشی‌ست. برای اولین بار در زندگی‌مان شادی‌ای را می‌دیدیم که با خشونت به دست آمده بود.»

اما گویی سارتر و دوبوار با تمام سعی‌شان در دفاع از انقلاب، تولد بچهٔ مرده را دیده بودند. سال بعد وقتی که دوباره به کوبا رفتند، دیگر آن‌قدرها هیجان‌زده نشدند. دوبوار در خیابان با کارگرانی که مشغول کار بودند سر صحبت را باز می‌کند و از اوضاع و احوال‌شان جویا می‌شود اما به جای کارگران رییس اتحادیه قدم پیش می‌گذارد و جواب او را می‌دهد ــ جواب‌های خوبِ کلیشه‌ایِ دولتی.

ده سال بعد وقتی که سارتر به همراه دیگر نویسندگان جهان به زندانی کردن اِبرتو پادیا شاعر معترض و آزادی‌خواه کوبایی اعتراض کرد، کاسترو او را سمبل بورژوازی، نوکر امپریالیزم، مأمور سیا و غیره‌های فراوان خواند و ورودش به کوبا را ممنوع اعلام کرد.

با این حال، و با این که ژان‌پل سارتر و سیمون‌دوبوار مشهورتر و محبوب‌تر و روشنفکرتر از آن بودند که فقط دو همسفر انقلاب محسوب شوند و حتا بعدها نظرشان را عوض کردند اما تأثیر این سفر تاریخی، به حادثه‌ای به نفع انقلاب کوبا تبدیل شد. و شاید در برخی موارد این تأثیر هرگز از میان نرفت.

به هر حال، گویی چه‌گوارا در لباس و پوتین‌های نظامی و شیوهٔ نشستن روی صندلی، در حالی سیگار برگ سارتر را روشن می‌کند که موضع بالاتری از خود را به نمایش گذاشته است. سارتر و سیمون در این سفر موجب تولد عکسی از چه‌گوارا می‌شوند که کمتر کسی در جهان است که آن را ندیده باشد و کمتر بازاری‌ست که آن را نفروخته باشد.[iv]

 

آن‌چه که بیش از هرچیز قصه‌های مسافران غربی و شهادت به وجود یوتوپیا یا شکل گرفتن آن را به افسانه بدل می‌کند، غیبت شمشیر دموکلِس جنگ و تحریم ایالات متحد بالای سر مردم جزیره است. شمشیری که با بهانه و بعد از حملهٔ ناموفق نظامیان کوبایی به خلیج خوک‌ها، با حمایتِ بی‌حمایتِ[v] جان اف کندی، به دست کاسترو افتاد. معنای انقلاب: کاسترو و هرآن‌چه او بخواهد! او تا شصت و سه سال آینده، اهداف خود را به تنهایی و مطلقاً بدون دخالت هیچ‌گونه نظری از سوی مردم به کشور تحمیل کرد. احتمال حمله‌های دیگر و تحریم درواقع هدیهٔ ایالات متحد به دولت کاسترو بود: حملهٔ خیالی و ایجاد ترس و استرس جنگ در میان مردم به تمامی مسافرین و تشنگان رمانتیک یوتوپیا تعمیم داده شد؛ آن‌طور که هر پرسشی در مورد عدم آزادی و به‌کار گیری خشونت انقلابی را به تابو و ضد انقلاب بودن و وابستگی به تبعیدیان میامی تعبیر و تشریح کرد.

 

امروز بعد از شصت و سه سال که از انقلاب کوبا می‌گذرد، با یک نگاه اجمالی متوجه می‌شویم که تقریباً هیچ‌یک از طرفداران پرشور انقلاب کوبا در این یوتوپیای خیالی ماندگار نشدند که هیچ، حتا بلندمدت هم نماندند. از ارنست همینگوی که سی سال به طور پراکنده در کوبا زندگی کرده بود و در سال ۱۹۶۱ آن را برای همیشه ترک گفت تا لنگستون هیوز و گروه‌های سیاه‌پوست ضد نژادپرستی در ایالات متحد تا مستندسازان مشهور، حاضر نبوده‌اند کشور خود را ترک کنند و در کوبای ایده‌آل زندگی کنند.

همسفران و آن سفرنامه‌های پروپاگانداییِ بهشت یوتوپیایی آبسیلیت شده‌اند و موردی ندارند. سفرنامه‌هایی که انگیزهٔ اصلی نوشتن آن‌ها بیشتر مخالفت با امپریالیزم یا شیطان بزرگ بود تا تشریح و تفسیر انقلاب و وضعیت واقعی تحولات یک ملت. و صدای بی‌صدایان بودن آن‌طور که خود کاسترو بیان کرده بود وقتی که کمونیست بودن خود را انکار می‌کرد. با این حال، و با این که کاربرد این پیام‌های بهشتی، دیگر پوچ شده است، هنوز هستند غربیان کاپیتالیزم نشینی که با سفر به این جزیره‌ی تنهامانده‌ی «سوسیالیست» برای خود اعتبار می‌خرند و مشاهدات سطحی و مخدوش و آرزوهای بربادرفته‌ی خود را به قیمت رنج مردم آن کشور به خورد کنجکاوان و جهان سومی‌هایی می‌دهند که دست برقضا آن‌ها هیچ خیال نزدیک شدن به این تمساح[vi] پردردسرِ خاموش را ندارند.

 

حالا جنگ سرد تمام شده. ژورنالیست‌ها به کوبا دعوت نمی‌شوند و همسفران از کوبا فقط زنان سیاه‌پوست مزین به لباس‌های آفریقایی و سیگار برگ در دست را در میدان‌های «هاوانای قدیم» روی آیفون ضبط می‌کنند، با ماشین‌های موستنگ صورتی در میدان انقلاب عکس می‌گیرند، جاز و سالسا می‌نوشند، موهیتو می‌رقصند، رام را روی سیگار برگ می‌ریزند. در فستیوال ثروتمندان سیگار برگی ته‌سیگار را مثل «چه‌گوارا» در عسل فرو می‌کنند. هرگز به درمانگاه یا بیمارستانی که حاصل «پزشکی رایگان» است قدم نمی‌گذارند و با مهندس و وکیل و دکتر فارغ‌التحصیل «آموزش رایگان» که در رستوران‌ها کار می‌کند کاری ندارند. با کوبایی‌هایی که حکم نوه‌ی آن‌ها را دارند ازدواج می‌کنند ‌تا با ضد نژادپرستی، خودارضایی کنند. کسانی که اهل کتاب نیستند تا به آمار چاپ کتاب‌های نویسندگان کوبایی در اسپانیا و فرانسه اشاره کنند. روی آب‌های گرم و درخشان فلوریدا پرنده‌ی سفید کشتیِ کروز را می‌بینند و نه شنای کوسه‌ها که آب را رنگِ خون می‌کند. آن‌ها فِلوتراولِرزهایی هستند که سفرنامه‌هاشان را روی اینستاگرام چاپ می‌کنند.

 

 


 

[i] Alexander Herzen 1812-1870

[ii] Bad Memory, Heberto Juan Padilla, (20 January 1932 – 25 September 2000)

[iii] Karl Radek 1885-1939

[iv] کوردا عکاس آن عکس در مصاحبه‌های خود به تصادفی گرفتن عکس مشهور اشاره می‌کند، زمانی که چه‌گوارا پشت سر سیمون دوبوار و سارتر قرار می‌گیرد. کوردا با حذف اضافات، آن عکس مشهور را ظاهر می‌کند. جالب است که «روزنامه‌ی انقلاب» حاضر به چاپ آن نمی‌شود زیرا که چاپ عکس‌های مهمان‌های فرانسوی مهم‌تر بوده است.

[v] کندی در آخرین لحظه به قول خود در مورد فرستادن هواپیماهای کمکی وفا نکرد و نظامیان مخالف در خلاء پشتیبانی هوایی، شکست سختی از مدافعین انقلاب خوردند.

[vi] اشاره به نقشه‌ی کوبا که به طرح یک تمساح دراز کشیده می‌ماند.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ نظرتان دربارۀ این متن چیست؟ ‌

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram