ترجمه به ضرب و زور دیکشنری و خشکهچینی کلمات
زبان فارسی در هیچ دورهای اینقدر پربار نبوده و اینقدر هم در معرض خطر نبوده. بخشی از این پرباری را مدیون ترجمه هستیم و بخشی از این خطر هم ریشه در ترجمه دارد. یکی از این عوارض، ترجمه به ضرب و زور دیکشنری است و دیگری که با اولی هم ربط مستقیم دارد خشکهچینی کلمات و عبارات در متن ترجمه شده.
در ترجمه مسئلهای حاد مرتبط با واژهنامهها و فرهنگهای دوزبانه هست که آن را به مزاح «ترجمه به ضرب و زور دیکشنری» مینامم. چنین برگردانی کار مترجمان ناشی و تازهکار، و در مورد متون تخصصی، کار ناآشنایان به موضوع مورد ترجمه است. اینان معادل واژهها و اصطلاحات متن مبدأ را از فرهنگهای عمومی و تخصصی مییابند و در کنار هم ردیف میکنند بدون اینکه به همایی واژگان و شیوهٔ استفاده از واژهها در متن توجه کنند. اینگونه ردیف کردن واژهها و اصطلاحات را به مزاح «خشکهچینی» میگویم. مترجمانی که به ضرب و زور دیکشنری ترجمه میکنند و به «لفظ دیکشنری» مینویسند کارشان قطعاً و همواره تصنعی و ترجمهزده است. آنچه مترجم نامیده میشود سوادی از خودش ندارد و کاملاً متکی به فرهنگ لغت است و در نتیجه به ضرب و زور دیکشنری و فرهنگ دوزبانه ترجمه میکند.
فرهنگها معانی کلی کلمه را به صورت ثابت تعریف میکنند و واژهنامهها هم معادل(های) خارج از بافت به دست میدهند و ترجمهآموز خیال میکند که معادلهای کلمه فقط همانهایی هستند که در آن منابع آمدهاند، حال آنکه معنا ماهیت سیالی دارد و به تناسب متن و بافت تغییر میکند. بهترین فرهنگها و واژهنامهها میتوانند راهنمای مترجم باشند و راه و چاه را به او نشان دهند. معنایی که از روی متن حدس میزنیم اولویت دارد بر معنایی که از فرهنگها و واژهنامهها به دست میآید و درک مطلب باید متکی به متن مبدأ باشد نه منابع مرجع.
مترجم حرفهای برای یافتن معنای کلمه کمتر سراغ فرهنگها و واژهنامهها میرود، چون معمولاً معنای کلمه را میداند؛ او برای یافتن هالههای معنایی و معادلهای ممکن دیگر به منابع مرجع مراجعه میکند و دنبال معادلی میگردد که نزدیکترین و طبیعیترین و مصلحترین باشد. اینگونه مراجعة مترجم حرفهای فکرش را در مورد گسترهٔ معنایی کلمهٔ موردنظر وسعت میدهد و کمک میکند تا از گنجینهٔ واژگانی ذهن خود معادل مناسبی بیابد. چنین مترجمی در بند و مقید به پیشنهادهای منابع مرجع نیست و هنرش از خودش است و فرهنگها دست و بالش را نبستهاند. مترجم حرفهای خوب واژه را در بافت جمله، جمله را در بافت پاراگراف، و پاراگراف را در بافت کل متن میبیند و به فارسی برمیگرداند. گذشته از این، به فرامتن هم توجه شایستهای دارد و نیز به بافت فرهنگی متن مبدأ، از دانش خود در زمینهٔ موضوع موردترجمه هم بهره میگیرد، از اطلاعات عمومیاش مدد میطلبد، و عقل و منطق را به خدمت میگیرد ـ فرایندهایی که در کار ترجمهنشناسان دیده نمیشود و در نتیجه تنها ملجأ و دستآویزشان فرهنگ و واژهنامه است.
فرهنگ لغتْ دانا را داناتر و گمراه را گمراهتر میکند. فرهنگها یاور و مشاورِ کاربر هستند، اما متن میگوید که از بین معادلهایی که منابع دوزبانه دادهاند و تعاریفی که فرهنگهای تکزبانه دادهاند کدامیک را چگونه و با چه کلمات دیگری باید به کار برد. هیچ مترجم عاقلی به ریسمان این و آن فرهنگ به چاه نمیرود.
افسون معنای اول، به تعبیر سیروس پرهام، هم به این آتش فارسیسوز دامن میزند. مترجم اولین معنایی را که از کلمهای میداند یا در فرهنگها مییابد همیشه و همواره به کار میبرد بیآنکه به تناسب آن با متن و بافت و همنشینی کلمات عنایتی داشته باشد.
خشکهچینی یعنی چیدن قطعههای سنگ و آجر بدون استفاده از ملات. چنین دیواری استوار نیست و با تلنگری نسبتاً محکم فرو میریزد. نامترجمْ معادل واژهها و اصطلاحات متن اصلی را از فرهنگها مییابد و کنار هم ردیف میکند بدون اینکه به معنا و نقش واژهها در متن و بافت، نحوهٔ کاربرد آنها در موقعیت، و همایی و همنشینی آنها با کلمات دیگر توجه کند.
نتیجهٔ این کار چیزی جز بیروح شدن ترجمه نیست. شاید تکتک معادلها درست باشد، اما متن ترجمه شده روان و مفهوم و رسا نیست و ترجمهگون و ترجمهزده است و راه به آبادی فارسی نمیبرد و در بهترین حالت تجزیهاش خوب است، ولی مردهشور ترکیبش را ببرد.
ترجمه به ضرب و زور دیکشنری و خشکهچینی کلمات ریشه در بیسوادی دارد. فقر واژگانی و نحوی در این میان هم علت است و هم معلول که عواقب ناگواری برای زبان فارسی چه در حیطهٔ ترجمه و چه در عرصهٔ تألیف به جا میگذارد.
2 دیدگاه
با سلام. خیلی به جا فرمودید.
سلام
ممنون از استاد هاشمی عزیز بابت توجه و تلاششون برای ترجمه های درست و ماندگار .
نمونه اش را در جایی خواندم شاید خواندنش خالی از لطف نباشد .
اصطلاح Five o’clock shadow به جوانههای
ریشی که صبح زود تراشیده شده و عصر از پوست صورت بیرون میزنه گفته میشه. مترجم محترمی این اصطلاح رو توی متن کتاب اینجوری ترجمه کرده بود: «زن دستش را به سایههای ساعت ۵ عصر مرد کشید و قلبش تندتر زد ….»