لوگو مجله بارو

ناصر زراعتی

خط و ربط

راه دادن

یادداشت‌های یک کتابفروش 4 [یادداشت پیشین]   راه دادن در سوئد، بيشترِ درها خودبه‌خود بسته می‌شوند. به همين دليل، اگر كسی برايِ ورود و خروج به مكانی، دری را بگشايد و ببيند كه كسی ديگر (زن يا مرد تفاوت نمی‌كند) پشتِ سرِ اوست، از رویِ ادب و ياری، در را برايِ او باز نگه ‌می‌دارد. آن شخص هم طبيعتاً تشكر می‌كند و اگر لازم باشد، همين كار را برایِ ديگری انجام مي‌دهد. اين حركت خيلی عادي است، مثلِ رعايتِ ادب

ادامهٔ مطلب»

چاقوی خونالود

چاقوی خونالود   نشسته‌ام که این کار را دیگر امروز تمام کنم. فنجانی قهوه نوشیده‌ام و یکی از سمفونی‌هایِ سیبلیوس را هم گذاشته‌ام که برایِ خودش آرام دارد پخش می‌شود. هنوز یکی دو جمله ننوشته‌ام که صدایِ زنگوله بلند می‌شود. در باز می‌شود. سرِ مردی از لایِ در می‌آید تو: – سلام. می‌بخشید ها… پولِ خُرد دارین؟ و دستش می‌آید جلو: اسکناسی صد کرونی. می‌خواهم بگویم: «نه متأسفانه.» که یادم می‌افتد تویِ جعبهٔ کوچکِ مُنبت‌کاری‌شدهٔ تویِ قفسهٔ بغلی، مُشتی سکّه

ادامهٔ مطلب»

یادداشت‌های یک کتابفروش ۳

یادداشت‌های یک کتابفروش ۳ هجومِ همزمان یک قضیۀ غریب را بنویسم که نه یک بار، نه دو بار، نه چندین بار، که تقریباً بیش‌ترِ وقت‌ها تکرار شده و می‌شود و هرچه فکر کرده‌ام دلیلش را نیافته‌ام؛ چون نه به فصل و روزهایِ خاص هفته مربوط می‌شود، نه به چیزِ دیگری. عجیب است برایم. کتابفروشیِ من که فقط اسمش — خانۀ هنر و ادبیات (گوتنبرگ) — بزرگ است و خودش کوچک، در یکی از خیابان‌هایِ فرعیِ این شهر، به نامِ Plantagegatan

ادامهٔ مطلب»

یادداشت‌های یک کتابفروش ۲

یادداشت‌های یک کتابفروش ۲ همان اوایل بود که کتابفروشی را باز کرده بودم. مراسمِ گُشایش با مِهرِ دوستان بود و نوشیدنِ جُرعه‌ای شراب و چای و قهوه و خوردنِ شیرینی و… گُل‌هایِ زیبایی که می‌آوردند و تبریکاتِ دوستانه و صمیمانه و آرزویِ موفقیّت و غیره… یک از دوستان (این از مواردِ معدودی است که اشکالی ندارد اسم ببرم!) اکبر آقا همان اوایل، آمد که: ببین!… مَبادا به کسی پول قرض بِدی ها. گفتم: «ندارم که قرض بدم. اگه داشتم، شاید

ادامهٔ مطلب»

یادداشت‌های یک کتابفروش ۱

یادداشت‌های یک کتابفروش ۱ اشاره: «خط و ربط» نامِ گاهنامه‌ای بود از انتشاراتِ «کانونِ پرورشِ فکریِ کودکان و نوجوانان»، با عنوانِ فرعیِ «ضمیمۀ پویه». «پویه» نشریۀ آموزشیِ «کانون….» بود به صاحب‌امتیازیِ لیلی امیرارجمند (مدیرعاملِ «کانون…»)، که زیرِ نظرِ عبدالرسول نفیسی (مدیرِ بخشِ پژوهشِ «کانون…») منتشر می‌شد. صاحب‌امتیازِ «خط و ربط» هم طبیعتاً خانمِ امیرارجمند بود. مدیرِ آن دوست و همکار نقاش پرویز کلانتری بود و من هم سردبیرِ آن گاهنامه بودم که با همکاری مسئولانِ مرکزِ آموزشِ هنرهایِ تجسمی، موسیقی،

ادامهٔ مطلب»

پشتیبان بارو در Telegram logo تلگرام باشید.

مسئولیت مطالب هر ستون با نویسنده‌ی همان ستون است.

تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.