ژان والژان
ژان والژان یدی که دیر کرد راستش دوبهشک شدم نکنه نیاد اون هم وقتی دیروز تو قهوهخونه خاطرجمع گفت: کار دیگه هیچجا پیدا نمیشه! نه این جا نه تهران نه پاریس و نه حتی تو مثلث برمودا. چرا الکی میخوای بریم دنبال نخودسیاه؟ ولی وقتی بالاخره پیداش شد دیدم چفیه انداخته. گفتم: این چیه گردنت؟ زیب کاپشنش را باز کرد و طوری که من فقط ببینم گفت: نرینی به خودت! گفتم: اون چی بود یدی؟ گفت: الان جلو ترمینال