لحظه چهاردهم
از غذاخوری کارمندان دولت در شهر آگادیر که بیرون آمد، از کریستین جدا شد. گفت میرود کمی قدم بزند. با گروهی پژوهشگر برای تحقیق به مراکش رفته بود. از روز ورودشان میزبانان به نشان مهماننوازی
از غذاخوری کارمندان دولت در شهر آگادیر که بیرون آمد، از کریستین جدا شد. گفت میرود کمی قدم بزند. با گروهی پژوهشگر برای تحقیق به مراکش رفته بود. از روز ورودشان میزبانان به نشان مهماننوازی
چه زود سیوچند سال گذشت. امروز بیش از سی سال از روزی میگذرد که مأمور وزارت کشور، مرا برای مصاحبه در دفتری بدون پنجره با دیوارهایی پوشیده از موکت در زیرزمین وزارتخانه خواست تا در
خودش بود. خودِ الهه بود که روی نیمکتِ ایستگاه اتوبوس نشسته بود. الههٔ سی سال پیش. همان وقت که با او همکلاس بود. با همان موهای آشفته که همیشه نیمی از صورتش را میپوشاند. عینکی
ژی. ام. ژ. لو کلِزیو باب ۶ — ساعت ۱۶:۴۵ در کنج همیشگیاش نشسته و به دیوار تکیه داده است. اولین کسی است که امشب میبینم. یعنی اول از همه او را میبینم. آن قدر
برای فرار از خوابهای پریشان از تخت بیرون میآیم. سالگرد مرگ مادرم است. هوا هنوز نیمهتاریک است. خوابهای پریشانم را روی تخت جا میگذارم تا شبی دیگر زیر پوستم بخلند و خواب را از چشمهایم
وقتی دوستانِ دستاندرکارِ راه اندازیِ سایتِ «بارو» لطف کرده و از من نیز دعوت کردند از این ایده بسیار استقبال کردم. گفتند باید نام ستونم را انتخاب کنم. بعد از توضیحات شفاهی متوجه شدم که
پشتیبان بارو در تلگرام باشید.
مسئولیت مطالب هر ستون با نویسندهی همان ستون است.
تمام حقوق در اختیار نویسندگانِ «بارو» و «کتابخانه بابل» است.