نعرهی اُزگَل ارّهزنجیری
نعرهی اُزگَل ارّهزنجیری خوانشی از شعر خاطره سرودۀ الف. بامداد خاطره شب سراسر زنجيرِ زنجره بود تا سحر، سحرگه بهناگاه با قُشَعْريرهی درد در لطمهی جانِ ما جنگل از خواب واگشود مژگانِ حيرانِ برگاش را پلکِ آشفتهی مرگاش را، و نعرهی اُزگَلِ ارّه زنجيری سُرخ بر سبزیِ نگرانِ درّه فروريخت. □ تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم دلشکسته به ترکِ کوه گفتيم. ۱۲ شهريورِ ۱۳۷۲ در نگاهِ نخست، سخن از خاطرۀ اقامتی شبانه بر بلندای