خفتگانِ همزاد
بخش دوم در بستر رودخانه خفته بودیم، عدهیی غریبه که تازه به یکدیگر رسیده بودیم وُ نمیشناختیم همدیگر را، و این غریبگی البته ترسی هم به دل کسی نینداخته بود. روز اولمان در نمیدانم کجا وُ برای چه بود. انگار جایی مثل حوالی اصفهان بود، دشتِ خشکی بود که احساس نمیکردی که خشک است وُ نسیمی انگار از جایی که پیدا نبود، به ما میوزید و حالمان را خوش نگه میداشت، و من از رفتار خودم اگرچه رضایت کامل نداشتم،