در «واو» مربی و مهیج
عارف، وزیری و خالقی: مواجهاتِ ناتمام او را در گوشۀ اتاق میبینیم. صدای ویلونی از دور به گوش میرسد و زمزمه را همراهی میکند. روبروی پنجره میایستد. به بیرون خیره میشود اما از میان شیشه تنها طرح چهرهٔ خود را میبیند. پنجره آینه است و سایهها در سکوتِ بیرون پرسه میزنند. هیچکس را نمیشناسد. خود را به میز و قلم و کاغذ میرساند. همهمهها رهایش نمیکند. گاهی از دور صدای کسی از جماعت سوگواران را بازمیشناسد؛ تئاتر باقراُف