لوگو کتابخانه بابل

حماسه‌ها و زمین‌ها

حماسه ها و زمین ها

حماسه‌ها و زمین‌ها

نگاهی به رابطهٔ حماسه و ارزش‌های جمعی

حماسه‌ها بیش از آن‌که با شمشیرها و خون‌ها، با جنگ‌ها و لشکرها، در رابطه باشند، با زمین‌ها و قلمروها پیوند دارند: انه سفر می‌کند تا قلمرویی تازه ــ روم ــ را بنیان گذارد، آشیل به جنگ آمده تا سرزمینی فتح‌ناشدنی ــ تروا ــ را فتح کند، اولیس دریا را می‌نوردد و داستان می‌گوید تا به سرزمین ازدست‌رفته‌ی مادری‌اش ــ ایتاکا ــ بازگردد، رستم نگاه‌بان تمامیت قلمرویی پهناور ــ ایران ــ است، مسیح خدایی است که به زمین آمده تا در قلمرو خود ــ اورشلیم ــ متجسد شود و … . اما آیا رابطه‌ی حماسه‌ها و زمین‌ها به همین‌جا ختم می‌شود؟ حماسه‌ها طلیعه‌های یک قوم‌اند، طلوع خورشید فرهنگ‌ها و سرآغاز ظهور قلمروها. هر جا که حماسه‌ای سروده شده، قومی نو از خاک روییده و قلمرویی تازه بر زمین گسترده شده است. حماسه‌ها منادیان دگرگونی‌های سطح زمین، جابجایی‌های مرزها، ظهور تمدن‌ها و تثبیت قلمروهای آینده‌اند اگرچه مدام از گذشته سخن می‌گویند. این خصلت ناساز حماسه است: هیچ حماسه‌ی بزرگی سروده نشده مگر آن‌که از گذشته‌ای دور سخن گفته باشد و هیچ حماسه‌ی بزرگی سروده نشده مگر آن‌که در سپیده‌دم یک فرهنگ، در نقطه‌ی شروع یک آینده قرار نگرفته باشد. حماسه‌ها هم‌واره از گذشته‌ای دور و تمام‌شده سخن می‌گویند و موضوع‌شان خاطرات درخشان یک قوم است، اما در عین حال فرهنگی را بنا می‌گذارند و آینده‌ای را شکل می‌دهند که بر پایه‌ی نظام آن‌ها نظم یافته است. حماسه نقطه‌ای است بین گذشته و آینده، که روی به سوی هر دو دارد: لحظه‌ی آغاز و پایان، نقطه‌ی ورود و خروج، گذشته‌ای که به آینده می‌نگرد و آینده‌ای که از گذشته می‌گوید: هر حماسه ژانوسی است که بر پهنه‌ای از زمین ظهور کرده.

اما گذشته‌ای که موضوع حماسه است، کدام گذشته است؟ جنس گذشته‌ای که در حماسه متبلور می‌شود و تمام روایت آن‌را به خود اختصاص می‌دهد چیست؟ حماسه‌ها عموماً با متون پیش از خود سروکار دارند. متونی اکثراً شفاهی و بعضاً کتبی، که به شکل خرده‌روایت‌هایی در میان یک قوم، سینه‌به‌سینه نقل و آموخته می‌شوند. روایت‌هایی که انواع مواجهات مردمی با زبان و جغرافیای مشترک را معین می‌کنند: مواجهاتی با طبیعت (فیزیک)، با دیگری (اخلاق)، با جامعه (سیاست)، با آفریننده یا آفرینندگان هستی (متافیزیک) و … . مجموعه‌ی این روایت‌ها ــ که معمولاً «اسطوره» نامیده می‌شوند ــ به زندگیِ جمعیتی که آن‌ها را می‌آموزند و نقل می‌کنند، معنا و ارزش می‌دهند. این روایت‌های اسطوره‌ای، معنای هر جزءِ هستی و به تبع معنا، ارزش آن جزء را مشخص می‌کنند. روایاتی به‌ظاهر پراکنده که هر کدام جایگاهی مشخص و معین در نگاه اعضای یک قوم دارند و همین جایگاه، معنا و ارزش موضوع آن‌ها را تعیین می‌کند. در میان قومی اسطوره‌های کشاورزی جایگاهی بالادست دارد و در میان قومی دیگر، اسطوره‌های مربوط به شکار. جایی از خانواده روایت می‌شود و جایی دیگر از قبیله. عده‌ای اسطوره‌هایی مبتنی بر گفتگو و رایزنی دارند و عده‌ای دیگر اسطوره‌هایی مربوط به فتح و جنگ‌آوری. روایات متعدد و متکثر اسطوره‌ای در یک قوم، توان مواجهه‌ی فکری اعضای آن قوم را با هستی و با زندگی در هستی، تأمین می‌کنند و از طریقِ آن‌ها ارزش هر عمل مجزا و مشخص، هر اندیشه‌ی جزیی، و هر اعتقاد و آیین کلی، معین و معلوم می‌شود. روایات اسطوره‌ای، «داستان»هایی مجزا و تک‌افتاده از گذشته‌ی یک قوم‌اند که صرف داستان‌بودن نقل نمی‌شوند بلکه خصلتی اعتقادیــتعلیمی دارند و نحوه‌ی زندگی شنوندگانِ خود را مشخص می‌کنند. عموماً همین داستان‌ها هستند که موضوع حماسه را شکل می‌دهند. حماسه مجموعه‌ای است از روایات داستانی کتبی و شفاهی، مثل‌ها، افسانه‌ها و روایاتِ اعتقادی یک قوم که هر کدام، ارزشِ یک ارزش را مشخص می‌کنند. این‌که ارزشی هستی‌شناسانه، سیاسی یا اخلاقی، در میان اعضای یک اجتماع، باید از چه ارزشی برخوردار باشد.

به نظر می‌رسد که کارکرد حماسه چیزی نیست جز کتابت، تدوین و فهرست این روایات و ارزش‌ها و به تبع آن، حفظ و پاس‌داشت آن‌ها در گذر زمان. کارکردی که با بررسی جایگاه و عمل حماسه در تاریخ بشر، سازگار نیست. هیچ قومی پس از سروده‌شدن حماسه‌اش همانی نیست که بوده. به هستی درآمدنِ حماسه، هم‌واره مصادف بوده با تغییراتی عظیم در یک قوم و در مواردی تغییر ماهوی یک قوم و تشکیل قومی دیگر در آینده. روایات اسطوره‌ای همیشه در میان اقوام وجود داشته‌اند و هر یک، ارزش‌های مربوط به خود را ارزش‌گذاری می‌کرده‌اند، صرف تدوین و کتابت این ارزش‌ها، نمی‌تواند روال طبیعی زندگی یک قوم را تغییر دهد و بر هم زند. یونانِ پس از هومر، دیگر همان یونانِ پراکنده‌ی پیش از آن نیست که در آن هر شهر مجموعه‌ای از اسطوره‌های پراکنده را سرمشق زندگی خود قرار می‌دهد و خدایی دلخواه از میان خدایان را می‌پرستد. رومِ پس از ویرژیل یک امپراتوری جهانی است نه همان جمهوری اشتراکی چند پادشاهی. ایران پس از فردوسی، ایرانی است با تعلق خاطری شدید به خاک و ملت، که از پراکندگی ملوک‌الطوایفی غزنویان و خوارزمشاهیان و سلجوقیان و … گذر کرده است. اروپای پس از مسیح امتی است مذهبی زیر سلطه‌ی کلیسای کاتولیک، نه همان امپراتوری چندخدایی رومی و … . چگونه چنین چیزی ممکن است؟ حماسه عموماً از روایات گذشته، از قطعات پراکنده‌ی اسطوره‌ای، تشکیل می‌شود و موضوع روایت آن، گذشته‌های دور و به‌پایان‌رسیده‌ی یک قوم است. پس چه چیز در حماسه، چنین انقلابی در زندگی، سنت و ارزش‌های یک قوم به وجود می‌آورد؟ کار حماسه چیست؟

روایات اسطوره‌ای، داستان‌هایی پراکنده‌اند که در عموم موارد، به شکلی منفرد و مجزا، ارزشی را تعیین و نحوه‌ی مواجهه‌ای را مشخص می‌کنند. ممکن است درباره‌ی ارزش هر عقیده یا عمل، در یک اجتماع خاص، چندین روایت و داستان مجزا وجود داشته باشد که گاهی، با هم تضاد و تعارض پیدا می‌کنند و گاهی، تباین و تنافر دارند. اسطوره‌ها، داستان‌هایی مجزا هستند که معمولاً ارزش‌هایی را برای قشری خاص از اجتماع، معین و ارزش‌گذاری می‌کنند. در نتیجه جامعه‌ای که با روایات اسطوره‌ای کار می‌کند، جامعه‌ای است متکثر، پراکنده، چندوجهی و نامنسجم. حماسه، بیشتر این داستان‌های مربوط به گذشته را در خود حفظ می‌کند و بازتاب می‌دهد. اما آن‌چه که به آن‌ها اضافه می‌کند، کلان‌روایتی نظام‌مند است که این اسطوره‌های پراکنده در قالب آن چیده و بازتولید می‌شوند. روایات منفرد، به نظامی منسجم وارد و از نو، در ارتباط با یک‌دیگر «چیده» می‌شوند. در واقع کارکرد حماسه همین «چینش» دوباره و نظام‌مند است. تعیین حدود و مرزهای هر روایت، تعیین «جایگاه» هر ارزش. حماسه پیوندی عمیق با مسئله‌ی «جایگاه»، «مکان» یا «توپوس» دارد. سرودن شعر حماسی، نوعی «توپوگرافی» دوباره‌ی ارزش‌هاست. کشیدن نقشه‌ی جای‌گیری و مکان‌مندی روایات اسطوره‌ای در نظامی منسجم: گونه‌ای تعیین مرز، تشخیص جایگاه، صورت‌بندی دوباره‌ی زمین. حماسه‌ها بیش از آن‌که با شمشیرها و جنگ‌ها در رابطه باشند، با زمین‌ها و قلمروها پیوند دارند: زمین زندگی انسان‌ها، قلمروها و مرزهای ارزش‌ها، حدود و ثغور اساطیر در نقشه‌ای نظام‌مند. هر حماسه‌ای که سروده می‌شود، قلمرویی تازه شکل می‌گیرد و زمینی نو سربرمی‌آورد. به همان شکل که یک نقشه‌نگار، یک «توپوگراف»، توپوس و مرزهای هر منطقه را در نقشه‌ای تازه می‌کشد و تعیین می‌کند، حماسه‌ها، روایات، معناها و ارزش‌ها را در نقشه‌ای نو می‌چینند و به هر یک جایگاه و مکانی تازه می‌دهند. مکانی در یک نظام، جایگاهی در یک روایت، این است معنای عمل «توپوگرافی» حماسه. عملی که لاجرم با معنادهی تازه و ارزش‌گذاری مجدد همراه است. هر یک از روایات کهن، داستان‌های اسطوره‌ای و روایات اعتقادیــارزشی، بسته به مکانی که در نقشه‌ی حماسه به آن‌ها اختصاص داده می‌شود و نسبتی که با روایات دیگر برقرار می‌کنند، معنایی نو و ارزشی تازه می‌یابند. کارکرد اصلی و نهایی حماسه، همین «ارزش‌گذاری مجدد ارزش‌ها» از طریقِ تعیین جایگاه آن‌ها در یک نقشه‌ی منسجم، نوبت روایت آن‌ها در یک کلان‌روایت کلی و ترسیم حد و مرزشان در قلمرویی تازه از ارزش‌هاست. از این طریق است که حماسه با آینده پیوند می‌خورد: با قومی که تحت سیطره‌ی معناها و ارزش‌های جدید ساخته خواهند شد؛ با مردمی که خواهند آمد تا بر روی زمینِ برساخته‌ی حماسه زندگی کنند. حماسه، ارزش‌های مجزای اسطوره را منسجم می‌سازد: مواجهه با هر ارزش، مواجهه با شبکه‌ای گسترده از ارزش‌هایی است که با روابط علت و معلولی منسجمی، در یک روایت اصلی چیده شده‌اند. حماسه گرد می‌آورد، فهرست می‌کند، از نو می‌چیند و مرزهای تازه را رسم می‌کند: دریچه‌ای برای مواجهه‌ی اعضای یک قوم یا اجتماع با هستی، دریچه‌ای که بر خلاف روایات پراکنده‌ی اسطوره‌ای، انسجام و ارتباط خود را در هر زمینه حفظ می‌کند. دریچه‌ای مطلق که قومی را یکپارچه می‌سازد و به «ملت» بدل می‌کند. به این معنا، حماسه انقلابی است در سنت، که وجهه و مرجعیت خود را از همین سنت، از روایات اسطوره‌ای آن و از گذشته‌ی یک قوم می‌گیرد و در عین حال، تمام این‌ها را از نو ارزش‌گذاری می‌کند و در نقشه‌ای نو می‌چیند: روایت گذشته، برای صورت‌بندی آینده. حماسه برای «مردمی که خواهند آمد»، بستری است برای تولید معنا و زمینه‌ای برای عمل بر حسب ارزش‌های تازه: یک نقشه، یک زمین، یک قلمرو.

یک روی حماسه به گذشته است و روی دیگرش به آینده. گذشته‌ای تاریخیــاسطوره‌ای که موضوع حماسه را شکل می‌دهد و آینده‌ای مبتنی بر ارزش‌هایی که حماسه می‌سازد و تعیین می‌کند. حماسه چگونه می‌تواند درونِ سنت، انقلابی به وجود آورد و خود را با آینده‌ای به غیر از آن‌چه در تقدیر یک سنت است پیوند دهد؟ ابزار نقشه‌کشی و توپوگرافی حماسه چیستند و چگونه کار می‌کنند؟ نه از طریقِ موضوع و محتوایِ داستان‌ها، بلکه از طریقِ ساختار است که حماسه به آینده و مردمی که می‌آیند پیوند می‌خورد: موضوع، گذشته است و ارزش‌ها، از پیش وجود دارند. آن‌چه توپوگرافی این ارزش‌ها را ممکن می‌کند، خصلت‌های ساختاریــبوطیقایی حماسه است. در واقع از دل «هنر» حماسه‌سرایی است که قلمرویی تازه زاده می‌شود.

یکی از خصلت‌های ساختاری حماسه، جهان‌شمول‌بودن آن است. پیرنگ حماسه به شکلی طراحی می‌شود که قسمتی عظیم از هستی را در بر بگیرد. حماسه برشی از زندگی یک شخص یا حتی یک قوم نیست. طراحی پیرنگ آن به گونه‌ای است که انواع روایات اسطوره‌ای را شامل شود: از روایات مربوط به پهلوانی‌ها و جنگ‌آوری‌ها تا تاریخ جهان و نحوه‌ی پیدایش هستی و انسان و داستان‌هایی درباره‌ی طبیعت و اخلاق و سیاست و … . حماسه شامل گونه‌ای متافیزیک، فیزیک، اخلاق، سیاست و حتی هنر است و بدین وسیله مجموعه‌ای جامع از ارزش‌هایی را پدید می‌آورد که به زندگی اعضای یک اجتماع معنا می‌بخشند. پیرنگ حماسه طوری طراحی می‌شود که قابلیت جای‌دهی تعداد زیادی خرده‌روایت در آن وجود داشته باشد. طرح حماسه حرکت از خرده‌روایتی به خرده‌روایتی دیگر است که به وسیله‌ی یک پیرنگ کلی منسجم شده‌اند. کار اصلی پیرنگ، پیوند این خرده‌روایت‌ها با یک‌دیگر است. در «ادیسه»، خرده‌روایات اولیس درباره‌ی سرزمین‌های دوردست و طبیعت هستی، در پیرنگ کلی دریانوردی و بازگشت او از تروا جای می‌گیرد. پیرنگی که به حماسه امکان می‌دهد از خرده‌روایتی در سرزمینی، به خرده‌روایتی در سرزمینی دیگر حرکت کند. پیرنگ «شاهنامه»، حرکت خطی تاریخ است از آغاز تا حمله‌ی اعراب و همین پیرنگ به حماسه‌سرا اجازه می‌دهد داستان‌هایی درباره‌ی آفرینندگان هستی، طبیعتِ آن، و انواع اخلاق و سیاست‌های جوامع گذشته روایت کند. مسیح بر روی زمین حرکت می‌کند و داستان «انجیل»، داستان مشاهدات روزمره‌ی خدایی در قالب انسان است و این مشاهدات روزمره می‌توانند هر روایتی را در بر گیرند: پیرنگی به وسعت یک زندگی. انه، قهرمان «انه‌اید»، هم از طریقِ دریا و خشکی سفر می‌کند تا روایاتی مربوط به طبیعت هستی نقل شود و هم از طریقِ سفر به جهان مردگان، با تاریخ یک قوم از ابتدا تا آینده روبرو می‌شود. حماسه‌ها پیرنگی جهان‌شمول دارند و از این طریق، با بیشترین تعداد ممکن از مخاطبان، ارتباط برقرار می‌کنند. جهانی که حماسه‌ها می‌سازند، جهانی است که توانایی ساختن نظام ارزش‌های یک قوم در آینده را دارد، نه جهانی مربوط به یک برش کوتاه مکانی یا زمانی: حماسه‌سرا رمان‌نویس نیست.

شخصیت‌های حماسه اگرچه اغلب، شخصیت‌هایی تاریخی یا اسطوره‌ای‌اند که از خرده‌روایات گذشته‌ی یک قوم برداشته شده‌اند اما در حماسه کارکردی متفاوت می‌یابند. شخصیت‌های حماسه، «ایده‌آل»اند. به این معنا که حامل ارزش‌هایی هستند که حماسه آن‌ها را در جایگاه خودشان قرار می‌دهد. خواص فیزیکی شخصیت‌ها تا آن‌جا اهمیت دارد که بر ارزشی خاص دلالت کند یا جایگاه روایتی اسطوره‌ای را معلوم سازد. شخصیت‌ها، نه بازتاب انسان‌هایی واقعی، که نقطه‌ی تلاقی ارزش‌ها و روایاتی‌اند که یا تأیید و تصدیق می‌شوند یا نفی و انکار. تلماک از طریقِ الگوهایی مانند اولیس و اژیست تربیت می‌شود (الگویی برای تربیت هر نوجوان یونانی) و سیاوش از طریقِ الگوی رستم. شخصیت‌های حماسه، الگوهایی هستند که ارزش‌ها را نمایش می‌دهند و نیاز تعلیمی حماسه برای «آموزش و پرورش» یک قوم را تأمین می‌کنند. به همین دلیل معمولاً تغییری در شخصیت‌ها ایجاد نمی‌شود و خصایص آن‌ها بی‌زمان‌ومکان است: «ایده»هایی افلاطونی برای تعلیم و تربیت. جایگاه یک شخصیت در روایتِ اصلی حماسه، جایگاه ارزش یا ارزش‌هایی را که او منادی آن‌هاست تعیین می‌کند: برای یک یونانی تحت تربیت نظام اشرافی هومری، در طول قرون و اعصار متمادی، ارزش «ترجیح افتخار» بر «زنده‌ماندن»، در زمان جنگ از طریقِ آشیل و ارزش «زنده‌ماندن» به قیمت فریب و تحمل مصلحتی ظلم در زمان صلح از طریقِ اولیس به نمایش درمی‌آید، به همان صورت که برای یک ایرانی که در زمین شاهنامه زندگی می‌کند، ارزش «آزادگی» حتی در مقابل شاهزاده‌ی ایران، از طریق رستم: «نبندد مرا دست چرخ بلند». شخصیت‌های حماسه نه انسان‌هایی واقعی، که الگوهای ارزش‌‌اند: حماسه‌سرا روان‌شناس نیست.

حماسه متنی است متشکل از متون موجود گذشته. اینجاست که تکنیک «ارجاع» و رفتار بینامتنی حماسه اهمیت می‌یابد. ارجاع در حماسه نه برای بیان مطلب خاصی از قول گوینده‌ی نخست آن است و نه برای جلوگیری  از سرقت ادبی. ارجاع‌های حماسه عموماً ارجاع‌هایی ساکت‌اند و از الگوی بینامتنی یک‌دست‌کننده‌ای پیروی می‌کنند. هر روایت موردِ ارجاع، در کل ساختار تنیده و با آن هماهنگ می‌شود. روایت‌های اسطوره‌ای حتی گاهی دست‌کاری می‌شوند تا قابلیت یک‌دست‌شدن با کل روایت را پیدا کنند. ارجاع‌ها از الگوی روابط علّی پیروی می‌کنند: گونه‌ای ضروری‌سازی وجود هر روایت از طریق تعبیه‌ی علت در یک روایت و معلول در روایتی دیگر یا برقراری همین نسبت با کلان‌روایت اصلی حماسه. هر ارجاعی، پیشاپیش و در طول داستان، جهت کافی پیدا کرده و ضروری شده است. حماسه از طریقِ تکنیک ارجاع ساکت یا خاموش (ارجاعی که بدون اشاره به منبع انجام می‌شود)، شبکه‌ای بینامتنی می‌سازد که در آن، رابطه‌ی هر متن با متنی دیگر ضروری است و از نوع علّی: «ادیسه»؛ شورای خدایان، روایتی بابلی است و آتنا الهه‌ای غیر یونانی، پروتئوس و تغییرشکل‌های آن روایتی مصری است و سفر به سرزمین مردگان داستانی سومری. از همین طریق است که حماسه موفق می‌شود شبکه‌ای عظیم از ارزش‌هایی به‌هم‌پیوسته ایجاد کند تا پیامد برخورد با هر ارزش مجزا، چیزی نباشد جز ضرورت مواجهه با کل ارزش‌های چیده‌شده در قلمرو حماسه. ارجاع در حماسه، خصلتی تکنیکی و بوطیقایی دارد و در خدمت زمینی است که حماسه آن‌را طرح می‌ریزد: حماسه‌سرا آکادمیسین نیست.

اثری با هدف انقلاب در سنت و تربیت تازه‌ی یک قوم، نیازی مبرم به مرجعیت دارد. چنین اثری باید بتواند خود را به منزله‌ی اثری ضروری و واقعی، به اجتماع خود بقبولاند. حماسه این مرجعیت و واقعیت را از طریقِ آمیختن خود با تاریخ و خاطره کسب می‌کند. در حالی که هم کلان‌روایت و پیرنگ اصلی حماسه، هم عموم خرده‌روایت‌های آن، خیالی، داستانی و بعضاً دست‌کاری‌شده هستند، متن حماسه خود را با تاریخ ثبت‌شده‌ی یک قوم در هم می‌آمیزد. شخصیت‌های خیالین، اسلاف و اخلاف اشخاص حقیقی معرفی و روی‌دادهای شاعرانه، در همراهی و آمیزش با روی‌دادهای واقعی روایت می‌شوند: در حماسه، افسانه و داستان، هم‌واره جنبه‌ای تاریخی دارند. ارجاع‌های تاریخی، در میان روایت‌های خیالین تعبیه می‌شوند و به منزله‌ی نقابی برای واقعی‌بودنِ آن‌ها عمل می‌کنند: آشیل به پادشاهی واقعی ــ پریام ــ پیوند می‌خورد، زئوس، مسئول روی‌دادی تاریخی ــ ویرانی تروا ــ شمرده می‌شود، میان سلسله‌ی خیالی کیانیان و سلسله‌ی واقعی ساسانیان، خطی از توالد و تناسل کشیده می‌شود، همسر اولیس، شاهزاده‌ی تاریخی اسپارت است، انه در هادس، نوادگان خود را می‌بیند که پس از چند نسل، به سلسله‌ی تاریخی پادشاهان رومی می‌پیوندند و امپراتور اگوستوس، نواده‌ی برحق او معرفی می‌شود و … . در واقع توپوس تازه‌ی هر روایت و ارزش تازه‌ی هر ارزش، از طریقِ توسل به تاریخ و آن‌چه «واقعاً بوده»، مقبول واقع می‌شود و به منزله‌ی امری ضروری، حتمی، صحیح و واقعی به نمایش درمی‌آید. تاریخ و ارجاع به اشخاص و وقایع تاریخی، بیش از این‌که نشان‌دهنده‌ی دغدغه‌ی حماسه‌سرا برای ثبت و ضبط تاریخ یک قوم باشد، ترفندی است برای ضروری و واقعی جلوه‌دادنِ جایگاهِ تازه‌ی ارزش‌ها و روایات اسطوره‌ای: حماسه‌سرا موّرخ نیست.

تمام روایات اسطوره‌ای نمی‌توانند و نباید که در ساختار حماسه جای بگیرند و ادغام شوند. حماسه، صرفاً تدوین و فهرست‌برداری از روایات مصطلح و ارزش‌های مألوف یک قوم نیست. حماسه از میان روایات، دست به انتخاب می‌زند تا بتواند تباین‌ها و تعارض‌های روایات پراکنده‌ی اسطوره‌ای را کنار بگذارد. تکنیک انتخاب و دست‌چین روایات و ارزش‌ها، راهی است که از طریق آن، حماسه، وحدت و انسجام قلمروی ارزش‌های خود را تأمین و تضمین می‌کند. نقشه‌ی حماسه از طریقِ پیرنگ اصلی کلان‌روایتِ آن طرح‌ریزی می‌شود و تنها روایاتی که این پیرنگ ایجاب می‌کند، در حماسه جای داده می‌شوند. پیرنگ «ایلیاد» مبتنی بر انتخاب و اختیار است، به همین دلیل داستان داوری پاریس میان سه الهه و هدیه‌شدن هلن به پاریس از طرف آفرودیت، کنار گذاشته می‌شود. پیرنگ «شاهنامه»، ظهور ضحاک به منزله‌ی جزای گناهان قوم ایرانی را ایجاب می‌کند، در نتیجه، داستان ور جم‌کرد و اسطوره‌ی جاودانگی جمشید، کنار گذاشته می‌شود. انتخاب در حماسه، عملی است که به وسیله‌ی ساختار کلی اثر انجام می‌گیرد. مسئله بر سر علاقه‌مندی حماسه‌سرا به جمع‌آوری تمام روایات نیست، بل‌که بر سر روایاتی است که ساختار اصلی، برای طرح‌ریزی زمین و قلمرویی تازه به آن‌ها نیاز دارد: حماسه‌سرا کلکسیونر نیست.

و در نهایت، رویه‌ی اصلی اثر حماسی، زبان آن است. از طریقِ این رویه است که حماسه، در میان یک قوم تکثیر و بازتولید می‌شود. زبان حماسه معمولاً زبانی روان و شفاهی است که کار حفظ، نقل و روایت چندباره‌ی آن‌را ساده می‌سازد. زبان حماسه طوری طراحی می‌شود تا از یک طرف، بتواند با خیل عظیمی از خوانندگان یا شنوندگان ارتباط برقرار کند و از طرف دیگر، به راحتی در حافظه ثبت شود. این کار از طریق ریتم موزون، قافیه و تکرارهای متنوع صورت می‌گیرد. حماسه‌ها هم‌واره وزن خود را از ابتدا تا به انتها حفظ می‌کنند. وزنی که معمولاً به‌خاطرسپردن آن ساده و سریع صورت می‌گیرد. هم‌چنین آن‌ها برای سپرده‌شدن به حافظه، از قافیه‌های مشخص، محدود و تکراری استفاده می‌کنند. تکرار، تنها به قوافی محدود نمی‌شود. برای هر شخص مهم، تنها از یک یا دو صفت استفاده می‌شود حتی اگر در صحنه‌هایی، معنای لغوی آن صفت‌ها مورد نظر نباشد. اولیس هم‌واره «قهرمان هزارفریب» است و رستم هم‌واره «تهمتن». تشبیهات و استعارات، دامنه‌ی تنوع محدودی دارند و معمولاً صحنه‌های مشابه، با ابزار و ادوات مشابهی وصف می‌شوند. قطعاتی از حماسه، عیناً تکرار می‌شود (تعداد این تکرارها در «ادیسه» گاهی به چهار بار می‌رسد)، به همین منوال مصرع‌ها و ابیاتِ متعددی، بدون این‌که خواستی برای تنوع و تغییر در میان باشد. این خصلت‌های زبانی، کار به‌حافظه‌سپردنِ شعر حماسی را ساده می‌کنند و به حماسه امکان می‌دهند تا با نفوذ و همه‌گیری روایات منفرد اسطوره‌ای رقابت کند. بی‌دلیل نیست که حول هر حماسه‌ی بزرگی، تعداد زیادی نقّال و راوی وجود دارد که در کار اشاعه‌ی آن حماسه‌اند. شاعر حماسی، زبان شفاهی را از طریقِ طرحی مشخص و دقیق، در نوشتار، بازسازی می‌کند و آن‌را به دست نقّال‌ها و راپسودها می‌سپارد: حماسه‌سرا شاعر شفاهی نیست.

این‌ها خصلت‌هایی است که حماسه‌سرا از طریقِ آن‌ها با اجتماع و سنت خود رابطه برقرار می‌کند. مطمئناً تکنیک‌های هنریــبوطیقایی بیشتری در شکل‌گیری یک حماسه دخالت دارند و حماسه‌سرا، رفتاری به مراتب خلاقانه‌تر از آن‌چه شرح داده شد، انجام می‌دهد. اما این‌ها مشخصاً تکنیک‌ها و ابزاری هستند که ارتباط حماسه را با جمعیتی کثیر از مردمی که خواهند آمد، با یک قوم آینده، تأمین و تضمین می‌کنند. تکنیک‌هایی که به حماسه امکان می‌دهند تا زمینی از ارزش‌ها بنا کند و روایت‌ها را دوباره بچیند. این‌ها ابزار نقشه‌کشی و توپوگرافی حماسه‌اند، ابزارهایی که به دانته امکان می‌دهند تا یک توپوگرافی تمام‌عیار را اجرا کند: تعیین دقیق جایگاه هر شخص، چه تاریخی و چه اسطوره‌ای، بر حسب ارزش یا ارزش‌هایی که آن شخص نمایندگی می‌کند. توپوگرافی دوزخ، برزخ و بهشت، بر پهنه‌ای که از قضا با کل زمین منطبق است.

آن‌چه معنای جمعی حماسه و اهداف تعلیمی آن را تأمین می‌کند، گونه‌ای «رفتار حماسی» در نوشتار است. رفتاری که با طرح‌ریزی نظامی منسجم از طریقِ ایجاد رابطه‌های محکم بین متونِ گذشته و تعیین جایگاه دقیقِ هر یک در قلمرویی تازه، راه را بر تکثر معنایی متن می‌بندد و برای جمع کثیری از اعضای یک اجتماع، معنایی مشترک تولید می‌کند. معنایی که از طریقِ تعیین جایگاه ارزش‌ها، ملتی را شکل می‌دهد و تربیت می‌کند. اگرچه اوج این رفتار، در آفرینش شعر حماسی به چشم می‌خورد اما «رفتار حماسی» تنها مختص به شاعر حماسه‌سرا نیست. رگه‌هایی از این رفتار را می‌توان در بیشتر آثار بزرگ هنری پیدا کرد. هر جا که آفریننده‌ای، متون گذشته را گرد می‌آورد تا در نظامی تازه بچیند و جایگاه هر روایت و ارزشِ هر ارزش را دوباره معین کند، احتمالاً پای رفتاری حماسی در میان است. رفتاری که از طریقِ تکنیک‌ها و ابزار حماسه‌سرایی، به آفریننده امکان می‌دهد کنش توپوگرافیک خود را در اثری که حتی به‌ظاهر حماسی نیست، کامل کند. دو سوی زمین فلسفه را دو رفتار شدیداً حماسی شکل داده‌اند: سقراط در شهر می‌گردد و جایگاه تازه‌ی متون و ارزش‌های گذشته را به آتنی‌ها نشان می‌دهد، هم‌چنان‌که زرتشت در کتاب «چنین گفت زرتشت»، به مردمی که خواهند آمد. آگوستین قدیس، در لوای اعترافی گناه‌کارانه، داستانی عمیقاً بینامتنی از سرگذشت خود ارائه می‌دهد که در آن، جایگاه ارزش‌های تازه‌ی روایات و داستان‌های موجود، در زمین جدید الهیات مشخص می‌شود. داستان‌های پرارجاع بورخس، قلمرویی تازه از ادبیات را رسم می‌کنند که در آن، ارزش‌های تازه‌ی متون بر حسب قدرت جادویی آن‌ها در رابطه با واقعیت تعیین می‌شود: زمین رئالیسم جادویی. این‌ها و بسیار بیش از این‌ها نمونه‌هایی از رفتار خلاقه‌ی حماسی در زمین‌هایی غیر از زمین حماسه است. جایی که نویسنده تصمیم می‌گیرد تا با ارجاع به متون گذشته، طرح‌ریزی پیرنگی بزرگ برای توپوگرافی دوباره‌ی این متون، ایجاد روابط علّیِ به‌هم‌پیوسته، و در نهایت تنیدن اسطوره در تاریخ، نظامی تازه از ارزش‌ها را از طریقِ معنایی عمومی و مشترک برای تعداد کثیری از انسان‌ها بیافریند.

شاید دوران حماسه‌های بزرگ به سر آمده باشد اما تا زمانی که انسان‌ها می‌نویسند، ردپایی از رفتار حماسی در نوشته‌هایشان بزرگ‌شان وجود خواهد داشت. رفتاری شبیه به رفتار آرش، پهلوان اساطیری، که با کمان‌اش مرزهایی تازه تعیین کرد و زمینی تازه را طرح ریخت. شاید آن هنگام که نیچه نوشتن را به کشیدن کمان تشبیه می‌کرد، رفتاری این چنین را در نظر داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلی | بعدی

به اشتراک بگذارید

قبلی / بعدی

Email
Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram